رسانههای ایرانی در آینه افکار عمومی: بررسی تحلیلی یافتههای نظرسنجی گمان – عمار ملکی، استادیار سیاست تطبیقی، دانشگاه تیلبورگ. مدیر بنیاد تحقیقاتی GAMAAN.
سرکوب آزادی بیان و اختلال سازمانیافته در اطلاعرسانی آزاد در ایران – پرویز یاری، پژوهشگر ارشد، دفاع از جریان آزاد اطلاعات در ایران (DeFFI)
رسانههای ایرانی در عصر قطبیشدگی و سرکوب: نبرد روایتها و امکان دموکراسی – نعیمه دوستدار، روزنامهنگار
به سوی عارضهشناسی پوپولیسم راستگرای رسانهزده در ایران – آرش قجرجزی، پژوهشگر پسادکتری در مطالعات دینی، دانشگاه اوترخت
چکیدهها
سرکوب آزادی بیان و اختلال سازمانیافته در اطلاعرسانی آزاد در ایران – پرویز یاری
سرکوب اطلاعرسانی آزاد در ایران، رابطه معناداری با رویدادهای مهم اجتماعی و سیاسی نشان میدهد. بر پایه پژوهشهای دفاع از جریان آزاد اطلاعات، در سال ۲۰۲۴، روزنامهنگاران، رسانهها و کاربران شبکههای اجتماعی، شش موج سرکوب را تجربه کردند که همگی بلافاصله پس از یک رویداد مهم سیاسی آغاز شد.
همزمان با آغاز هر موج سرکوب، جمهوری اسلامی با کمک رسانههای دولتی، شبه رسانهها و کاربران حامی نظام در شبکههای اجتماعی، کارزارهایی گسترده را برای انتشار اخبار و گزارشهای جعلی و یا گمراهکننده سازماندهی میکند؛ کارزارهایی که با هدف ممانعت از به چالش کشیده شدن روایت رسمی و یا کاهش تاثیر روایتهای مستقل انجام میشوند.
همچنین برخوردهای گسترده قضایی و امنیتی با روزنامهنگاران و رسانههای دور از مرکز نیز وضعیت نگرانکننده کویر خبری در ایران را تشدید کرده است. سرکوب رسانهها، روزنامهنگاران و شهروندخبرنگاران در ایران، بهشکل هدفمند و سازمانیافته انجام میشود؛ وضعیتی که به شکل مستقیم راه را برای گسترش سرکوب بیرحمانهی شهروندان اقلیت در ایران هموار کرده و تاثیری عمیق و معنادار بر زیست اقلیتهای اتنیکی برجای گذاشته است.
بررسی رویدادها و پروندههای مطبوعاتی ثبتشده از زمان آغاز ریاست جمهوری مسعود پزشکیان تا پایان ماه مارس ۲۰۲۵ نیز نشان میدهد، اختلال سازمانیافته در اطلاعرسانی آزاد ادامه پیدا کرده، محدودیتهای گسترده علیه رسانهها و روزنامهنگاران تکرار شده و جمهوری اسلامی الگویهای سرکوب آزادی بیان در این کشور را توسعه داده است.
بر پایه بانک داده دفای، «نشر اکاذیب با هدف تشویش اذهان عمومی» پرتکرارترین اتهام منتسبشده به روزنامهنگاران و رسانهها در ایران است؛ اتهامی با مصادیقی فراقانونی که جمهوری اسلامی با تکرار آن علیه اهالی رسانه، بهشکل هدفمند اعتبار اطلاعرسانی مستقل در این کشور را نشانه گرفته است. برگزاری دادگاههای مطبوعاتی بهشکل غیر علنی نیز پرتکرارترین تخلف دستگاه قضایی جمهوری اسلامی است. همچنین دادگاههای سیاسی و مطبوعاتی -برخلاف قانون مطبوعات- در الگویی هدفمند از رسیدگی به بخشی از پروندههای رسانهها و روزنامهنگاران سر باز میزنند و این پروندهها عمدتا برای دادرسی به دادگاههای کیفری دو و انقلاب ارسال میشوند.
با وجود سازوکارهای چندلایه برای اختلال در گزارشدهی و ثبت موارد نقض حقوق روزنامهنگاران و رسانههای ایرانی، یافتههای دفای نشان میدهد، در سال ۲۰۲۴، دستکم ۲۵۶ روزنامهنگار و رسانه برخورد قضایی و امنیتی جمهوری اسلامی را تجربه کردند. در احکام صادرشده در این سال نیز دستکم ۳۳ روزنامهنگار و فعال رسانهای مجموعا به ۶۹ سال و ۱۰ ماه زندان، ۱۱۰ ضربه شلاق، بیش از ۲۰۰ میلیون تومان جزای نقدی، چهار سال تبعید، شش سال منع خروج از کشور، شش سال محرومیت از حرفه روزنامهنگاری و هشت سال منع از فعالیت در شبکههای اجتماعی محکوم شدند.
رسانههای ایرانی در عصر قطبیشدگی و سرکوب: نبرد روایتها و امکان دموکراسی – نعیمه دوستدار
در سالهای اخیر، بهویژه پس از جنبش «زن، زندگی، آزادی»، رسانههای ایرانی—چه در داخل و چه در تبعید—نقشی دوگانه یافتهاند: از یکسو بستری برای آگاهیبخشی، امیدسازی و دفاع از حقوق شهروندی، و از سوی دیگر میدان منازعهای شدید میان روایتهای متضاد قدرت و مقاومت. در این مقاله، با تکیه بر تجربههای میدانی و تحلیل محتوای رسانههای جریان اصلی و آلترناتیو فارسیزبان، نشان میدهم که چگونه ساختارهای سانسور، خشونت اطلاعاتی و عملیات روانی، کارکرد کلاسیک رسانه بهعنوان رکن چهارم دموکراسی را مختل کردهاند.
در این تحلیل، ابتدا به تحول کارکرد رسانهها در فضای استبداد ایرانی میپردازم و سپس نحوه مهاجرت و دگردیسی رسانهها در تبعید را بررسی میکنم. همچنین، نقش رسانههای اجتماعی در ایجاد جنبشهای اجتماعی و توزیع روایتهای بدیل را با مثالهایی چون قتل مهسا امینی و پوشش خبری اعتراضات سراسری، بازخوانی میکنم.
در نهایت، با بررسی چالشهای اخلاقی و فنی روزنامهنگاری در این شرایط، این پرسش را طرح میکنم: آیا رسانههای ایرانی میتوانند همچنان بهعنوان ابزار دموکراتیک ایفای نقش کنند یا خود بخشی از چرخه تولید خشونت و دوقطبیسازی شدهاند؟ این مقاله با هدف بازاندیشی در نقش رسانهها در فرآیند گذار دموکراتیک ایران و با اتکا به نظریههای انتقادی در حوزه ارتباطات، تلاشی است برای بازتعریف مرز میان مقاومت رسانهای و بازتولید اقتدار.
به سوی عارضهشناسی پوپولیسم راستگرای رسانهزده در ایران – آرش قجرجزی
پس از خیزش زن، زندگی، آزادی، ضرورت صورتبندی نظریهای برای فهم پوپولیسم راستگرای معاصر در ایران بیشتر حس میشود. چند مشاهدهی عمومی این ضرورت را آشکار میکنند: از همان مراحل آغازین خیزش، جلوههایی از گرایشهای قوممحور، بیگانههراس و مردمحور، بسیاری را غافلگیر کرد و بهطور چشمگیری از توان انقلابی این جنبش کاست؛ نبود شناخت کافی موجب شد این پدیده در ناگاهترین موقعیتها و افراد پدیدار شوند؛ در عین حال تمام حالتهای پیدایش این پوپولیسم وابسته به فرمی از رسانههای جمعی بوده تا حدی که بدون رسانهها امکان وجود نداشته؛ همچنان برای دموکراسی در ایران چالشآفرین است؛ و افزون بر اینها، به رغم اینکه این شکل از پوپولیسم صرفاً تکرار فاشیسم تاریخی نیست در پیوندی تبارشناسانه با آن به وجود میآید.
رویکردهای نظری محدودی که دربارهی پوپولیسم راستگرای ایرانی در جریان است دو کاستی دارند. نخست، رسانهها عموماً بهعنوان ابزارهایی در دست کنشگران سیاسی یا ایدئولوژیک در نظر گرفته میشوند و نه به عنوان بنیاد شکلگیری پوپولیست راستگرا. به بیان دیگر این نظریهها رسانهزدگی (mediatisation) بنیادین پوپولیسم راستگرا را فرض نمیگیرند.
دوم، این رویکردها نگاهی آسیبشناختی و درمانمحور دارند و سیاست و ایدئولوژی راستگرا را نوعی اختلال روانی تلقی میکنند که نیاز به مداخلهی بالینی دارد. حتی آن دسته از مطالعاتی که صریحاً راستگرایی را بهعنوان بیماری در نظر نمیگیرند، همچنان در چارچوب شناخت «علتها» یا «ریشهها»ی این پدیده عمل میکنند و آن را حاصل شرایطی همچون نابرابری اقتصادی، بیاعتمادی به نخبگان سیاسی، بحران هویت، یا مهاجرت میدانند. این رویکرد تشخیصی و آسیبشناسانه گرچه در برخی زمینهها مفید است درکی محدود از کارکردها و پایداری این جنبشها ارائه میکند.
مقاله دو محور مفهومی برای نظریهپردازی دربارهی پوپولیسم راستگرای معاصر در ایران پیشنهاد میدهد و با بررسی چند نمونه از بیانهای راستگرا در رسانههای معاصر ایران، این دو محور را محک میزند. محور نخست این فرض را مطرح میکند که شکلگیری راستگرایی نه یک آسیب، بلکه مجموعهای از عارضههایی است که پیش از آنکه دلالتهای ملی، زبانی و نژادی بیابند و پیش از آنکه جهان ایدهآلشان را بازنمایی کنند میتوانند آرایشها و ساز و کارهای فرهنگی را بههمبریزند.
بدینترتیب بهجای بهکارگیری چارچوبهای روانشناختی یا روانکاوانه، رویکرد عارضهشناسه بهدنبال فهم پیدایش جنبشها و ساختارهای اجتماعی راستگراست با تمرکز بر میل کور آنها (بیتصویر یا پیش از بازنمایی) به برهمزدن و قدرتمند شدن. این رویکرد عارضهشناسانه از فلسفهی ژیل دلوز کمک میگیرد با این هدف که امکان شناخت پیدایش پوپولیست راستگرای ایران معاصر را فراهم کند.
محور دوم به کمک مطالعات یک دههی اخیر درباره پوپولیست و رسانهها رابطهی پوپولیسم راستگرا را با گذشته بررسی میکند: هم به اعتبار برساختن تاریخ افسانهای برای خود و هم به اعتبار تاریخی بودن خودش.