عباس شهرابی فراهانی
از بحران زندگی به سیاست زندگی شایسته: نظریهی سیاسی هنجاری و بحران بازتولید زندگی در ایران امروز
گرداننده: سعید پیوندی
چکیده
عباس شهرابی فراهانی
از بحران زندگی به سیاست زندگی شایسته: نظریهی سیاسی هنجاری و بحران بازتولید زندگی در ایران امروز
این مقاله حول این پرسش مرکزی سامان مییابد: در منازعات سیاسی و اجتماعیِ ایران امروز، نظریهی سیاسیِ هنجاری – یعنی نظریهای که به جای توصیف و تبیین وضعیت یا در کنار این دو کارکرد، معیارها یا ارزشهایی برای نقد وضعیت و چشماندازی برای فراروی از آن ارائه میکند – چه جایگاهی میتواند داشته باشد؟ با آغاز از پرسش بالا، هدف مقاله این است که بر مبنای فهم بحرانهای گریبانگیر طبقات میانی و فقیرِ جغرافیای ایران در چارچوب مفهوم «بحران بازتولید اجتماعی» یا «بحران بازتولید زندگی»، صورتبندیای مقدماتی از یک نظریهی سیاسی هنجاری ارائه کند که پایهایترین مفهوم ایجابیِ آن درکی سیاسی و فرا-اخلاقی از «زندگی شایسته» است. خیزشهای مردمان ایران از سال ۱۳۹۶ به اینسو را میتوان بسان مقاومتهایی در برابر «بحران بازتولید زندگی» دید. هستهی اصلیِ این بحران «فقر» و «فقیر شدن» در معنای گستردهی آن است که علاوه بر فقر اقتصادی، زوال امکان تجربهی زندگی را شامل میشود، زندگی به آن شکل که خودِ انسان بتواند آیین و طریقهاش را تعیین کند. از اینرو، مفهوم «بحران بازتولید زندگی» را بسان نقطهی آغازی آسیبشناختی قرار خواهم داد تا از آن به سوی چشماندازی هنجاری برای سیاستورزیِ بدیل حرکت کنم. در برابر بحران بازتولید زندگی، مقدمات یک نظریهی سیاسی هنجاریِ را ارائه خواهم کرد که مبنایش بر ایدهی «زندگی شایسته» است و «زندگی شایسته» را نیز بر اساس اصل هنجاریِ «عدمسلطه» در سنت نظریِ نوجمهوریخواهی تعریف خواهم کرد. اصل «عدمسلطه»، که در قالب تعامل زبانیِ ایدئالِ «نه من بر تو سلطه میکنم، نه تو بر من سلطه کن» بازتاب مییابد، مبنای هنجاریِ منفیِ سیاست زندگی شایسته است؛ و «منفی» بودن این مبنا مهم است، زیرا این نظریه قرار نیست بر تعریفی ایجابی و جوهری از زندگی شایسته بنا شود. مقاله را با مقدمهای روششناختی آغاز خواهم کرد. نام این روششناسی را «ماتریالیسم زبانی-هنجاری» خواهم گذاشت که مُلهم از فلسفهی زبان والتر بنیامین و لودویگ ویتگنشتاین، بازسازی ماتریالیسم تاریخیِ هابرماس و صورتبندی هانا آرنت از زندگی وقف عمل است. در ادامه، به ساخت هنجاریِ «زندگی» در دمودستگاه خیالی-امنیتیِ حاکمیت اسلامی خواهم پرداخت که به نظر من، اصل سازماندهِ بحران زندگی در ایران امروز است. پس از این دو مقدمهی روششناختی و آسیبشناختی، طرح نظریِ «سیاست زندگی شایسته» را بر مبنای اصل هنجاریِ «عدمسلطه» ارائه خواهم کرد که توأمان مستلزم تعریف «سلطه» و شناسایی محورهای آن در ایران معاصر است. در پایان نیز به بالقوگیهای نهادی و سیاستیِ این طرح نظری خواهم پرداخت: ایدهی یک نظام جمهوری فدرال که از یک سو با اقتصادی سوسیالیستی (مبتنی بر تولید اجتماعی، بازار اجتماعی و تأمین اجتماعی) پشتیبانی و تغذیه میشود، و از سوی دیگر از طرف جامعهی مدنیِ بازسازیشده بر مبنای قدرتیابی و قدرتافزاییِ نهادهای طبقات نابرخوردار (کارگران، تهیدستان شهری و اجتماعات روستایی) و گروههای اجتماعیِ تحت سلطه (زنان، کوئیرها و اجتماعات بومیِ به حاشیه راندهشده و…) پشتیبانی یا نقد و بازسازی و اصلاح میشود.