End-year donation banner
End-year donation banner
روابط جنسی و مبارزه طبقاتی

روابط جنسی و مبارزه طبقاتی

This post is also available in: English

آگوراجستار نویسنده: الکساندرا کولونتای، نوشته‌های منتخب، آلیسون و بازبی، ۱۹۷۷ترجمه: آلیکس هولت، ۱۹۷۲نوشته شده: ۱۹۲۱؛ رونوشت دوم در آرشیو اینترنتی مارکسیست‌ها: ۲۰۲۳برگردان به فارسی: شهرام کیانی
جستار
بایگانی همه جُستارهای آگورا
73 محتوا

نام‌ها

نویسند: الکساندرا کولونتای
ترجمه و تنظیم اولیه: آلیکس هولت
برگردان به فارسی: شهرام کیانی

از میان مشکلات متعددی که نیازمند ملاحظه و توجه بشر معاصر است، مسائل جنسی بدون شک از مهم‌ترین آن‌ها هستند. هیچ کشور یا ملتی، به جز «جزایر» افسانه‌ای، وجود ندارد که در آن مسئله‌ی روابط جنسی به یک موضوع ضروری و سوزان تبدیل نشده باشد. بشر امروز در یک بحران جنسی حاد زندگی می‌کند که به دلیل طولانی و کشدار بودن، بسیار ناسالم‌تر و مضرتر است. در طول سفر طولانی تاریخ بشر، احتمالاً زمانی را نخواهید یافت که مسائل جنسی چنین جایگاه محوری‌ای در زندگی جامعه داشته باشد؛ زمانی که مسئله‌ی روابط بین جنس‌ها مانند یک شعبده‌باز، توجه میلیون‌ها انسان پریشان را به خود جلب کرده باشد؛ زمانی که درام‌های جنسی چنین منبع بی‌پایانی از الهام برای انواع هنرها بوده باشد.

همچنان که بحران ادامه می‌یابد و جدی‌تر می‌شود، مردم خود را در وضعیتی به طور فزاینده ناامیدکننده قرار می‌دهند و با هر وسیله‌ی در دسترس، نومیدانه تلاش می‌کنند تا «مسئله‌ی لاینحل» را حل کنند. اما با هر تلاش جدید برای حل این مشکل، گره درهم‌پیچیده‌ی روابط شخصی پیچیده‌تر می‌شود. گویی تنها یک رشته را نمی‌بینیم که سرانجام می‌تواند ما را در کنترل این کلاف سرسخت به موفقیت برساند. مسئله‌ی جنسی مانند یک دور باطل است و مردم هر چقدر هم بترسند و هر چقدر هم به این سو و آن سو بدوند، قادر به گسستن آن نیستند.

بخش محافظه‌کار بشریت استدلال می‌کند که باید به دوران خوش گذشته بازگردیم، باید بنیان‌های قدیمی خانواده را دوباره برقرار کنیم و هنجارهای آزموده‌شده‌ی اخلاق جنسی را تقویت کنیم. قهرمانان فردگرایی بورژوایی می‌گویند که باید همه‌ی محدودیت‌های ریاکارانه‌ی قانون منسوخ رفتار جنسی را نابود کنیم. این «ژنده‌»های غیرضروری و سرکوبگر باید به بایگانی سپرده شوند – فقط وجدان فردی، اراده‌ی فردی هر شخص می‌تواند چنین مسائل صمیمی را تعیین کند. از سوی دیگر، سوسیالیست‌ها به ما اطمینان می‌دهند که مسائل جنسی تنها زمانی حل خواهند شد که سازماندهی اساسی ساختار اجتماعی و اقتصادی جامعه مورد توجه قرار گرفته باشد. آیا این حاکی از «کار امروز را به فردا بیفکن» نیست که ما هنوز آن یکه و تنها «رشته‌ی جادویی» را نیافته‌ایم؟ آیا نباید این «رشته‌ی جادویی» را که وعده‌ی باز کردن این کلاف سردرگم را می‌دهد، پیدا کنیم یا حداقل مکان آن را مشخص کنیم؟ آیا نباید آن را همین حالا، در همین لحظه پیدا کنیم؟

تاریخ جامعه‌ی بشری، تاریخ نبرد مداوم بین گروه‌های اجتماعی و طبقات مختلف با اهداف و منافع متضاد، سرنخی برای یافتن این «رشته» به ما می‌دهد. این اولین بار نیست که بشر یک بحران جنسی را تجربه می‌کند. این اولین بار نیست که فشار موج خروشان ارزش‌ها و ایده‌آل‌های جدید، معنای روشن و قطعی دستورات اخلاقی درباره‌ی روابط اجتماعی را محو کرده است. «بحران جنسی» به ویژه در زمان رنسانس و اصلاحات حاد بود، زمانی که یک پیشرفت بزرگ اجتماعی، اشرافیت فئودال مغرور و پدرسالار را که به فرماندهی مطلق عادت کرده بودند، به حاشیه راند و راه را برای توسعه و استقرار یک نیروی اجتماعی جدید – بورژوازی – هموار کرد. اخلاق جنسی دنیای فئودالی از اعماق «شیوه‌ی زندگی قبیله‌ای» – اقتصاد جمعی و رهبری مستبد قبیله‌ای که اراده‌ی فردی هر عضو را خفه می‌کند – نشأت گرفته بود. این با قانون اخلاقی جدید و غریب بورژوازی در حال ظهور در تضاد بود. اخلاق جنسی بورژوازی بر اصولی استوار است که در تضاد آشکار با اخلاق اساسی فئودالیسم قرار دارد. فردگرایی سختگیرانه و انحصارطلبی و انزوای «خانواده‌ی هسته‌ای» جایگزین تأکید بر «کار جمعی» شد که مشخصه‌ی ساختار اقتصادی محلی و منطقه‌ای زندگی موروثی بود. تحت سرمایه‌داری و اخلاق رقابت، اصول پیروزمند فردگرایی و مالکیت خصوصی انحصاری رشد کرد و هر آنچه از ایده‌ی اجتماع باقی مانده بود، که تا حدی در انواع زندگی قبیله‌ای مشترک بود، را نابود کرد. برای یک قرن کامل، در حالی که آزمایشگاه پیچیده‌ی زندگی، هنجارهای قدیمی را به فرمولی جدید تبدیل می‌کرد و به هماهنگی ظاهری ایده‌های اخلاقی دست می‌یافت، انسان‌ها سردرگم بین دو قانون جنسی بسیار متفاوت سرگردان بودند و تلاش می‌کردند خود را با هر دو تطبیق دهند.

اما در آن روزهای روشن و رنگارنگ تغییر، بحران جنسی، اگرچه عمیق بود، اما آن خصلت تهدیدآمیزی را که در زمان ما به خود گرفته است، نداشت. دلیل اصلی این امر آن است که در «روزهای بزرگ» رنسانس، در «عصر جدید» که نور درخشان یک فرهنگ معنوی نو، دنیای رو به مرگ را با رنگ‌های شفاف خود غرق کرد، زندگی یکنواخت و برهنه‌ی قرون وسطی را فرا گرفت، بحران جنسی تنها بخش نسبتاً کوچکی از جمعیت را تحت تأثیر قرار داد. بخش بسیار بزرگتر جمعیت، یعنی دهقانان، صرفا به طور غیرمستقیم و تنها به تدریج، در طول قرن‌ها، با تغییر در پایه‌ی اقتصادی، در روابط اقتصادی روستا، تحت تأثیر قرار گرفت. در راس نردبان اجتماعی، نبرد تلخی بین دو دنیای اجتماعی متضاد در جریان بود. این شامل مبارزه بین ایده‌آل‌ها، ارزش‌ها و شیوه‌های نگرش متفاوت آن‌ها نیز می‌شد. این افراد بودند که بحران جنسی در حال توسعه را تجربه کردند و از سوی آن تهدید شدند. دهقانان، که در برابر چیزهای جدید محتاط بودند، همچنان محکم به سنت قبیله‌ای آزموده‌شده‌ای که از نیاکانشان به آن‌ها رسیده بود، چسبیده بودند و تنها تحت فشار ضرورت مبرم، این سنت را با شرایط متغیر محیط اقتصادی خود تعدیل و تطبیق دادند. حتی در اوج مبارزه بین بورژوازی و دنیای فئودالی، بحران جنسی از کنار «طبقه‌ی مالیات‌دهندگان» گذشت. در حالی که اقشار بالای جامعه به شکستن روش‌های قدیمی مشغول بودند، به نظر می‌رسید که دهقانان در واقع بیشتر مصمم به چسبیدن محکم به سنت‌های خود بودند. علیرغم گردبادهای مداومی که از بالای سر تهدید می‌کرد و زمین زیر پایشان را می‌لرزاند، دهقانان، به ویژه دهقانان روسی ما، توانستند پایه‌های قانون جنسی خود را برای قرن‌های متمادی دست‌نخورده و استوار حفظ کنند.

امروز داستان بسیار متفاوت است. «بحران جنسی» حتی دهقانان را نیز در امان نمی‌گذارد. مانند یک بیماری مسری «نه رتبه می‌شناسد و نه مقام». از کاخ‌ها و عمارت‌ها به محله‌های شلوغ طبقه‌ی کارگر سرایت می‌کند، به خانه‌های آرام طبقه‌ی خرده‌بورژوازی سر می‌زند و راه خود را به قلب روستا باز می‌کند. قربانیان خود را در ویلاهای بورژوازی اروپا، در زیرزمین نمور خانواده‌ی کارگر و در کلبه‌ی دودی دهقان می‌گیرد. در برابر کشمکش‌های جنسی «نه دفاعی هست و نه قفلی». تصور اینکه فقط اعضای اقشار مرفه جامعه دست و پا می‌زنند و در چنگال این مشکلات هستند، اشتباه بزرگی خواهد بود. امواج بحران جنسی از آستانه‌ی خانه‌های کارگران می‌گذرند و موقعیت‌های درگیری‌ای را ایجاد می‌کنند که به اندازه‌ی رنج‌های روانی «دنیای بورژوازی فرهیخته» حاد و صمیمانه هستند. بحران جنسی دیگر فقط مورد توجه «دارایان» نیست. مسائل جنسی به بزرگترین بخش جامعه مربوط می‌شود – آن‌ها در زندگی روزمره‌ی طبقه‌ی کارگر اهمیت دارند. بنابراین، درک اینکه چرا با این موضوع حیاتی و ضروری با چنین بی‌تفاوتی‌ای برخورد می‌شود، دشوار است. این بی‌تفاوتی نابخشودنی است. یکی از وظایفی که طبقه‌ی کارگر در حمله‌ی خود به «قلعه‌ی محاصره‌شده‌ی آینده» با آن روبرو است، بدون شک وظیفه‌ی ایجاد روابط سالم‌تر و شادتر بین جنس‌ها است.

ریشه‌های این بی‌تفاوتی نابخشودنی نسبت به یکی از وظایف اساسی طبقه‌ی کارگر چیست؟ چگونه می‌توانیم برای خودمان روش ریاکارانه‌ای را توضیح دهیم که بر اساس آن «مسائل جنسی» به قلمرو «امور خصوصی» که ارزش تلاش و توجه جمعی را ندارند، فروکاسته می‌شوند؟ چرا این واقعیت نادیده گرفته شده است که در طول تاریخ، یکی از ویژگی‌های ثابت مبارزه‌ی اجتماعی، تلاش برای تغییر روابط بین جنس‌ها و نوع قوانین اخلاقی تعیین‌کننده‌ی این روابط بوده است؛ و اینکه نحوه‌ی سازماندهی روابط شخصی در یک گروه اجتماعی معین، تأثیر حیاتی بر نتیجه‌ی مبارزه بین طبقات اجتماعی متخاصم داشته است؟

تراژدی جامعه‌ی ما فقط این نیست که اشکال معمول رفتار و اصولی که این رفتار را تنظیم می‌کنند در حال فروپاشی هستند، بلکه موج خودجوشی از تلاش‌های جدید برای زندگی کردن از درون بافت اجتماعی در حال تحول است و به مردان امیدها و ایده‌آل‌هایی می‌دهد که هنوز قابل تحقق نیستند. ما مردمی هستیم که در دنیای روابط مالکیت، دنیای تضادهای طبقاتی شدید و یک اخلاق فردگرایانه زندگی می‌کنیم. ما هنوز زیر بار سنگینی تنهایی اجتناب‌ناپذیر روح، زندگی و فکر می‌کنیم. انسان این «تنهایی» را حتی در شهرهای پر از فریاد، سر و صدا و مردم، حتی در میان جمعی از دوستان صمیمی و همکاران نیز تجربه می‌کند. به دلیل تنهایی، مردان مستعد چسبیدن به شیوه‌ای غارتگرانه و ناسالم به توهمات یافتن یک «نیمه‌ی گمشده» از میان اعضای جنس مخالف هستند. آن‌ها اروس حیله‌گر را تنها وسیله‌ی دور کردن، هرچند برای مدتی کوتاه، تیرگی تنهایی گریزناپذیر می‌بینند.

شاید مردم در هیچ دوره‌ای به اندازه‌ی زمان حاضر، تنهایی روحی را عمیق و مداوم احساس نکرده‌اند. احتمالاً مردم هرگز تا این حد افسرده نشده و تا این حد تحت تأثیر بی‌حس‌کننده‌ی این تنهایی قرار نگرفته‌اند. غیر از این هم نمی‌توانست باشد. تاریکی هرگز به سیاهیِ زمانی که نوری درست پیش رو می‌درخشد، به نظر نمی‌رسد.

«فردگرایان»، که فقط چنین سست با افراد دیگر در یک جمع سازماندهی شده‌اند، اکنون این فرصت را دارند که روابط جنسی خود را به گونه‌ای تغییر دهند که بر پایه‌ی اصل خلاقانه‌ی دوستی و با هم بودن استوار شود، نه بر چیزی صرفاً فیزیولوژیک و کورکورانه. اخلاق مالکیت فردگرایانه‌ی امروزی به وضوح فلج‌کننده و ستمگر به نظر می‌رسد. انسان مدرن با انتقاد از کیفیت روابط جنسی، بسیار فراتر از رد اشکال رفتاری منسوخ‌شده‌ی قانون اخلاقی فعلی عمل می‌کند. روح تنهای او در جستجوی بازسازی جوهر این روابط است. او برای «عشق بزرگ»، برای وضعیتی از گرما و خلاقیت که تنها قدرت پراکندن روح سرد تنهایی را دارد که «فردگرایان» امروزی از آن رنج می‌برند، ناله و بی‌تابی می‌کند.»

اگر سه چهارم بحران جنسی ناشی از روابط اجتماعی-اقتصادی بیرونی است، یک چهارم دیگر آن به «روان فردگرایانه‌ی پالایش‌شده‌ی» ما بستگی دارد که از سوی ایدئولوژی بورژوایی حاکم پرورش یافته است. به قول نویسنده‌ی آلمانی، میزل-هس، «ظرفیت دوست داشتن» مردم امروز در پایین‌ترین حد خود قرار دارد. مردان و زنان به امید یافتن وسیله‌ای برای سهم بیشتر از لذت روحی و جسمی از طریق فردی دیگر، به دنبال یکدیگر می‌گردند. فرقی نمی‌کند که با آن شریک ازدواج کرده باشند یا نه، آن‌ها کمتر به آنچه در درون فرد دیگر می‌گذرد، به احساسات و فرآیندهای روانی او فکر می‌کنند.

«فردگرایی خام» که دوران ما را زینت بخشیده است، شاید در هیچ جا به اندازه‌ی سازماندهی روابط جنسی آشکار نباشد. فرد می‌خواهد از تنهایی خود فرار کند و ساده‌لوحانه تصور می‌کند که «عاشق بودن» به او حق می‌دهد که روح فرد دیگر را تصاحب کند – حق گرم شدن در پرتو آن نعمت کمیاب نزدیکی و تفاهم عاطفی. ما فردگرایان احساساتمان در پرستش مداوم «خود» فاسد شده است. ما تصور می‌کنیم که می‌توانیم به سعادت بودن در حالت «عشق بزرگ» با نزدیکانمان برسیم، بدون اینکه مجبور باشیم چیزی از خودمان را «فدا» کنیم.

ادعاهایی که ما نسبت به «شریک قراردادی» خود داریم مطلق و بی‌چون‌وچرا هستند. ما قادر به پیروی از ساده‌ترین قانون عشق نیستیم – اینکه با فرد دیگر باید با ملاحظه‌ی فراوان رفتار شود. مفاهیم جدید به ما خواهند آموخت که روابطی مبتنی بر ایده‌های ناآشنای آزادی کامل، برابری و دوستی صمیمانه ایجاد کنیم. اما در این میان، بشر باید با تنهایی روحی خود در سرما بنشیند و فقط می‌تواند رویای «عصر بهتر» را ببیند، زمانی که همه‌ی روابط بین مردم با پرتوهای «خدای خورشید» گرم شوند، حس با هم بودن را تجربه کنند و در شرایط جدید زندگی آموزش ببینند. بحران جنسی حل نخواهد شد مگر اینکه اصلاحی اساسی در روان انسان صورت گیرد و مگر اینکه ظرفیت انسان برای دوست داشتن افزایش یابد. و یک تحول اساسی در روابط اجتماعی-اقتصادی در راستای کمونیسم برای اصلاح روان ضروری است. این یک «حقیقت قدیمی» است، اما راه دیگری وجود ندارد. صرف نظر از اینکه مردم چه نوع ازدواج یا روابط شخصی را امتحان کنند، بحران جنسی به هیچ وجه کاهش نخواهد یافت.

تاریخ هرگز شاهد چنین تنوعی از روابط شخصی نبوده است – ازدواج ناگسستنی همراه با«خانواده‌ی پایدار» آن، «وصلت‌های آزاد»، زنای پنهانی؛ دختری که آشکارا با معشوق خود در اصطلاح «وصلت عرفی» زندگی می‌کند؛ وصلت دونفره، سه‌نفره و حتی وصلت پیچیده‌ی چهار نفره – بماند اشکال مختلف روسپیگری تجاری. شما همین دو قانون اخلاقی را در میان دهقانان نیز در کنار هم می‌بینید – ترکیبی از شیوه‌ی زندگی قبیله‌ای قدیمی و خانواده‌ی بورژوایی در حال گسترش. بنابراین، شما در کنار این نگرش که زنا یا همخوابگی مردان با عروس‌هایشان، ننگ است، سهل‌انگاری خانه دختران1 را نیز می‌بینید. شگفت‌آور است که در مواجهه با اشکال متناقض و درهم‌تنیده‌ی روابط شخصی امروزی، مردم قادر به حفظ ایمان به اقتدار اخلاقی هستند و می‌توانند این تناقضات را درک کرده و راه خود را از میان این قوانین اخلاقی متقابلاً مخرب و ناسازگار باز کنند. حتی توجیه معمول – «من طبق اخلاق جدید زندگی می‌کنم» – نیز به کسی کمک نمی‌کند، زیرا اخلاق جدید هنوز در حال شکل‌گیری است. وظیفه‌ی ما این است که از آشوب هنجارهای جنسی متناقض امروزی، شکل و اصول اخلاقی را که پاسخگوی روح طبقه‌ی مترقی و انقلابی است، بیرون بکشیم و روشن سازیم.

علاوه بر کمبودهای ذکر شده‌ی روان معاصر – فردگرایی افراطی، خودپرستی که به یک آیین تبدیل شده است – «بحران جنسی» با دو ویژگی روان‌شناسی انسان مدرن تشدید می‌شود:

  • ایده‌ی «تملک» شریک ازدواج کرده؛
  • باور به نابرابری دو جنس، اینکه آن‌ها از هر نظر، در هر زمینه‌ای، از جمله زمینه‌ی جنسی، ارزش نابرابری دارند.

اخلاق بورژوایی، با خانواده‌ی فردگرایانه‌ی درون‌گرا که کاملاً بر مالکیت خصوصی استوار است، با دقت این ایده را پرورش داده است که یک شریک باید به طور کامل دیگری را «مالک» شود. این امر بسیار موفقیت‌آمیز بوده است. ایده‌ی «مالکیت» اکنون فراگیرتر از دوران نظام موروثی روابط ازدواج است. در طول دوره‌ی طولانی تاریخی که تحت حمایت «قبیله» تحول یافت، ایده‌ی مالکیت مرد بر همسرش (هرگز فکری مبنی بر مالکیت بی‌چون‌وچرای زن بر شوهرش وجود نداشته است) فراتر از یک مالکیت صرفاً فیزیکی نمی‌رفت. زن موظف به وفاداری جسمی بود – روحش متعلق به خودش بود. حتی شوالیه‌ها حق همسران خود را برای داشتن چیچس‌بی (دوستان و تحسین‌کنندگان افلاطونی) و دریافت «ارادت» دیگر شوالیه‌ها و مینه‌زنگرها2 به رسمیت می‌شناختند. این بورژوازی است که با دقت ایده‌ی مالکیت مطلق «من» عاطفی و همچنین فیزیکی «شریک قراردادی» را پرورش داده و تقویت کرده است، و بدین ترتیب مفهوم حقوق مالکیت را گسترش داده تا شامل حق مالکیت بر کل دنیای روحی و عاطفی فرد دیگر شود. بنابراین، ساختار خانواده در دوره‌ای که بورژوازی برای کسب سلطه تلاش می‌کرد، تقویت شد و ثبات تضمین گردید. این همان ایده‌آلی است که ما آن را به‌عنوان میراث خود پذیرفته‌ایم و آماده بوده‌ایم آن را به‌عنوان یک اصل اخلاقی مطلق و تغییرناپذیر ببینیم! ایده‌ی «مالکیت« بسیار فراتر از مرزهای «ازدواج قانونی» می‌رود. این ایده خود را به‌عنوان یک جزء اجتناب‌ناپذیر از «آزادترین» وصلت عشقی نشان می‌دهد. عاشقان معاصر با تمام احترامی که برای آزادی قائل هستند، تنها به دانستن وفاداری جسمی فرد مورد علاقه‌شان قانع نیستند. برای رهایی از تهدید همیشگی تنهایی، ما با بی‌رحمی و بی‌دقتی‌ای که نسل‌های آینده آن را درک نخواهند کرد، به احساسات فرد مورد علاقه‌مان «حمله می‌کنیم». ما حق دانستن هر رازی از وجود این شخص را مطالبه می‌کنیم. عاشق مدرن خیانت جسمی را زودتر از خیانت «روحی» می‌بخشد. او هر احساسی را که خارج از مرزهای رابطه‌ی «آزاد» تجربه شود، به‌عنوان از دست دادن گنجینه‌ی شخصی خود می‌بیند.

افراد «عاشق» در روابط خود با شخص ثالث به طرز باورنکردنی بی‌احساس هستند. بدون شک همه‌ی ما این وضعیت عجیب را مشاهده کرده‌ایم – دو نفری که یکدیگر را دوست دارند، عجله دارند قبل از اینکه یکدیگر را به درستی بشناسند، حقوق خود را بر تمام روابطی که طرف مقابل تا آن زمان برقرار کرده است اعمال کنند، و به صمیمی‌ترین زوایای زندگی شریک خود سرک بکشند. دو نفری که دیروز برای یکدیگر ناشناس بودند و در یک لحظه‌ی احساس اروتیک متقابل به هم می‌رسند، با عجله می‌خواهند به قلب وجود فرد دیگر دست یابند. آن‌ها می‌خواهند احساس کنند که این روان عجیب و غیرقابل درک، با تجربه‌ی گذشته‌اش که هرگز نمی‌توان آن را سرکوب کرد، امتدادی از خودشان است. ایده‌ی اینکه زوج متاهل مالک یکدیگر هستند آنقدر پذیرفته شده است که وقتی یک زوج جوان که دیروز هر کدام زندگی جداگانه‌ای داشتند، امروز بدون خجالت نامه‌های یکدیگر را باز می‌کنند و سخنان شخص ثالثی را که فقط دوست یکی از آن‌هاست، به مالکیت مشترک درمی‌آورند، این به ندرت به نظر ما چیزی غیرطبیعی می‌آید. اما این نوع «صمیمیت» فقط زمانی واقعاً ممکن است که افراد برای مدت طولانی با هم زندگی کرده باشند. معمولاً نوعی نزدیکی نادرست جایگزین این احساس واقعی می‌شود، این فریب از سوی این ایده‌ی اشتباه تقویت می‌شود که یک رابطه‌ی فیزیکی بین دو نفر، مبنای کافی برای گسترش حقوق مالکیت به وجود عاطفی یکدیگر است.

«نابرابری» جنس‌ها – نابرابری حقوق آن‌ها، ارزش نابرابر تجربه‌ی جسمی و عاطفی آن‌ها – دیگر عامل مهمی است که روان انسان معاصر را تحریف می‌کند و دلیلی برای تعمیق «بحران جنسی» است. «اخلاق دوگانه» که هم در جامعه‌ی موروثی و هم در جامعه‌ی بورژوایی ذاتی است، در طول قرن‌ها روان مردان و زنان را مسموم کرده است. این نگرش‌ها آنقدر بخشی از وجود ما شده‌اند که خلاص شدن از آن‌ها دشوارتر از ایده‌های مالکیت افراد است که ما فقط از ایدئولوژی بورژوایی به ارث برده‌ایم. این ایده که جنس‌ها نابرابرند، حتی در زمینه‌ی تجربه‌ی جسمی و عاطفی، به این معناست که یک عمل یکسان بسته به اینکه عمل مرد بوده یا زن، به طور متفاوتی تلقی می‌شود. حتی «مترقی‌ترین» عضو بورژوازی، که مدت‌ها پیش کل قانون اخلاق کنونی را رد کرده است، به راحتی در این نقطه خود را لو می‌دهد، زیرا او نیز در قضاوت یک مرد و یک زن برای یک رفتار یکسان، حکم‌های متفاوتی صادر خواهد کرد. یک مثال ساده کافی است. تصور کنید که یکی از اعضای روشنفکر طبقه‌ی متوسط که تحصیل‌کرده، درگیر سیاست و امور اجتماعی است – که خلاصه یک «شخصیت»، حتی یک «چهره‌ی عمومی» است – شروع به خوابیدن با آشپز خود می‌کند (اتفاقی نه چندان غیرمعمول) و حتی به طور قانونی با او ازدواج می‌کند. آیا جامعه‌ی بورژوایی نگرش خود را نسبت به این مرد تغییر می‌دهد؟ آیا این رویداد حتی کوچکترین سایه‌ی تردیدی در مورد ارزش اخلاقی او ایجاد می‌کند؟ مسلماً نه.

حالا وضعیت دیگری را تصور کنید. یک زن محترم از جامعه‌ی بورژوایی – یک چهره‌ی اجتماعی، یک دانشجوی پژوهشگر، یک پزشک یا یک نویسنده، فرقی نمی‌کند – با پیشخدمت مردش دوست می‌شود و برای تکمیل رسوایی با او ازدواج می‌کند. جامعه‌ی بورژوایی چه واکنشی به رفتار این زن که تا پیش از این «محترم» بود نشان می‌دهد؟ مسلما آن‌ها او را با «تحقیر» می‌پوشانند، و به یاد داشته باشید، اگر شوهرش، آن پادو، خوش‌قیافه باشد یا «ویژگی‌های جسمانی» دیگری داشته باشد، برای او به مراتب بدتر خواهد بود. بورژوازی ریاکارانه پوزخند خواهد زد و خواهد گفت: «معلوم است که او به خاطر چه چیزی عاشق شده است.»

اگر انتخاب یک زن ذره‌ای «ویژگی فردی» داشته باشد، جامعه‌ی بورژوایی او را نخواهد بخشید. این نگرش نوعی بازگشت به سنت‌های دوران قبیله‌ای است. جامعه هنوز می‌خواهد که زن هنگام انتخاب خود، رتبه و منزلت و دستورالعمل‌ها و منافع خانواده‌اش را در نظر بگیرد. جامعه‌ی بورژوایی نمی‌تواند زن را به‌عنوان یک فرد مستقل جدا از واحد خانواده‌اش و خارج از دایره‌ی منزوی وظایف و فضایل خانگی ببیند. جامعه‌ی معاصر حتی فراتر از جامعه‌ی قبیله‌ای باستانی عمل می‌کند و به‌عنوان قیم زن عمل می‌کند و به او دستور می‌دهد نه تنها ازدواج کند بلکه فقط عاشق کسانی شود که «شایسته» او هستند.

ما دائماً با مردانی با ویژگی‌های معنوی و فکری قابل توجه روبرو می‌شویم که یک زن بی‌ارزش و پوچ را به‌عنوان دوست مادام‌العمر خود انتخاب کرده‌اند، زنی که به هیچ وجه با ارزش معنوی شوهرش مطابقت ندارد. ما این را به‌عنوان چیزی عادی می‌پذیریم و زیاد به آن فکر نمی‌کنیم. نهایتاً دوستان ممکن است برای ایوان ایوانوویچ که چنین همسر غیرقابل تحملی نصیبش شده، دلسوزی کنند. اما اگر برعکس اتفاق بیفتد، دست‌هایمان را تکان می‌دهیم و با نگرانی می‌گوییم: «چطور ممکن است چنین زن برجسته‌ای مانند ماریا پترونا عاشق چنین هیچ‌کاره‌ای شود؟ من کم‌کم به ارزش ماریا پترونا شک می‌کنم.» این معیار دوگانه را از کجا آورده‌ایم؟ دلیل آن چیست؟ دلیل آن بدون شک این است که ایده‌ی «ارزش متفاوت» جنس‌ها در طول قرن‌ها بخشی از ساختار روانی مردان شده است. ما عادت کرده‌ایم که یک زن را نه به عنوان یک شخصیت با ویژگی‌ها و نقص‌های فردی صرف نظر از تجربه‌ی جسمی و عاطفی‌اش، بلکه فقط به عنوان زائده‌ی یک مرد ارزیابی کنیم. این مرد، شوهر یا معشوق، نور شخصیت خود را بر زن می‌تاباند، و این بازتاب است نه خود زن که ما آن را تعریف واقعی ساختار عاطفی و اخلاقی او می‌دانیم. در نظر جامعه، شخصیت یک مرد راحت‌تر از اعمال او در زمینه‌ی جنسی جدا می‌شود. شخصیت یک زن تقریباً منحصراً بر اساس زندگی جنسی او قضاوت می‌شود. این نوع نگرش از نقشی که زنان در طول قرن‌ها در جامعه ایفا کرده‌اند نشأت می‌گیرد، و تنها اکنون است که ارزیابی مجدد این نگرش‌ها به آرامی، حداقل به طور کلی، در حال انجام است. تنها تغییر در نقش اقتصادی زن و مشارکت مستقل او در تولید می‌تواند و باعث تضعیف این ایده‌های اشتباه و ریاکارانه خواهد شد.

برای حل مسئله‌ی جنسی، باید با سه عامل اساسی که روان مدرن را تحریف می‌کنند – خودپرستی افراطی، ایده‌ی مالکیت زوجین نسبت به یکدیگر، و پذیرش نابرابری جنس‌ها از نظر تجربه‌ی جسمی و عاطفی – روبرو شد. مردم تنها زمانی «کلید جادویی» را خواهند یافت که با آن بتوانند از وضعیت خود رهایی یابند که روانشان ذخیره‌ی کافی از «احساسات ملاحظه‌کارانه» داشته باشد، توانایی عشق ورزیدنشان بیشتر باشد، ایده‌ی آزادی در روابط شخصی به واقعیت تبدیل شود، و اصل «رفاقت» بر ایده‌ی سنتی «نابرابری» و تسلیم پیروز گردد. مسائل جنسی بدون این بازآموزی ریشه‌ای روان ما قابل حل نیستند.

اما آیا این درخواست زیادی نیست؟ آیا این پیشنهاد آرمان‌شهری، بی‌اساس و تصور ساده‌لوحانه‌ی یک ایده‌آلیست رؤیاپرداز نیست؟ شما چگونه می‌خواهید صادقانه «ظرفیت عشق ورزیدن» بشر را افزایش دهید؟ آیا خردمندان همه‌ی ملل از دیرباز، از بودا و کنفوسیوس گرفته تا مسیح، خود را مشغول این کار نکرده‌اند؟ و چه کسی می‌تواند بگوید که «ظرفیت عشق ورزیدن» افزایش یافته است؟ آیا این نوع رؤیای خوش‌بینانه درباره‌ی حل بحران جنسی صرفاً اعتراف به ضعف و امتناع از ادامه‌ی جستجو برای «کلید جادویی» نیست؟

آیا واقعیت همین است؟ آیا بازآموزی ریشه‌ای روان ما و رویکردمان به روابط جنسی چیزی آنقدر بعید و دور از واقعیت است؟ آیا نمی‌توان گفت که برعکس، در حالی که تغییرات بزرگ اجتماعی و اقتصادی در حال پیشرفت است، شرایطی ایجاد می‌شود که نیازمند و موجب پیدایش مبنای جدیدی برای تجربه‌ی روانشناختی است که با آنچه ما درباره‌ی آن صحبت کرده‌ایم همخوانی دارد؟ طبقه‌ی دیگری، یک گروه اجتماعی جدید، در حال پیشروی برای جایگزینی بورژوازی، با ایدئولوژی بورژوایی و قانون اخلاق جنسی فردگرایانه‌ی آن است. طبقه‌ی مترقی، با افزایش قدرتش، نمی‌تواند از آشکار کردن ایده‌های جدید درباره‌ی روابط بین جنس‌ها که در ارتباط نزدیک با مسائل طبقه‌ی اجتماعی آن شکل می‌گیرد، ناتوان بماند.

تکامل پیچیده‌ی روابط اجتماعی-اقتصادی که در برابر چشمان ما در حال وقوع است و تمام تصورات ما را درباره‌ی نقش زنان در زندگی اجتماعی تغییر می‌دهد و اخلاق جنسی بورژوازی را تضعیف می‌کند، دو نتیجه‌ی متناقض دارد. از یک سو، تلاش‌های بی‌وقفه‌ی بشر را برای انطباق با شرایط جدید و در حال تغییر اجتماعی-اقتصادی می‌بینیم. این امر یا در تلاش برای حفظ «اشکال قدیمی» ضمن ارائه‌ی محتوای جدید به آن‌ها (رعایت شکل ظاهری ازدواج ناگسستنی و کاملاً تک‌همسری با پذیرش عملی آزادی شرکا) یا در پذیرش اشکال جدید که با این حال تمام عناصر قانون اخلاق ازدواج بورژوایی را در خود دارند («وصلت آزاد» که در آن حس تملک اجباری شرکا بیشتر از ازدواج قانونی است) آشکار می‌شود. از سوی دیگر، ظهور آهسته اما پیوسته‌ی اشکال جدیدی از روابط بین جنس‌ها را می‌بینیم که از هنجارهای قدیمی هم در شکل ظاهری و هم در روحیه متفاوت هستند.

بشر با اطمینان چندانی راه خود را به سوی این ایده‌های نو نمی‌یابد، اما ما باید به تلاش او، هرچند در حال حاضر مبهم باشد، نگاه کنیم، زیرا این تلاشی است که ارتباط تنگاتنگی با وظایف پرولتاریا به عنوان طبقه‌ای دارد که قرار است «قلعه‌ی محاصره‌شده‌ی» آینده را تسخیر کند. اگر در میان هزارتوی پیچیده‌ی هنجارهای جنسی متناقض و درهم‌تنیده، می‌خواهید سرآغاز روابط سالم‌تری بین جنس‌ها – روابطی که نوید خروج بشریت از بحران جنسی را می‌دهد – بیابید، باید «محله‌های فرهنگی» بورژوازی را با روان فردگرایانه‌ی پالایش‌شده‌ی آن‌ها ترک کنید و نگاهی به خانه‌های تنگ و تاریک طبقه‌ی کارگر بیندازید. در آنجا، در میان وحشت و کثافت سرمایه‌داری، در میان اشک‌ها و نفرین‌ها، چشمه‌های زندگی می‌جوشند.

شما می‌توانید روند دوگانه‌ای را که به آن اشاره کردیم در زندگی پرولتاریا ببینید که تحت فشار شرایط سخت اقتصادی و استثمار بی‌رحمانه‌ی سرمایه‌داری مجبور به زندگی هستند. شما می‌توانید هم روند «سازگاری منفعلانه» و هم روند مخالفت فعالانه با واقعیت موجود را ببینید. تأثیر مخرب سرمایه‌داری پایه‌های خانواده‌ی کارگر را نابود می‌کند و او را ناخودآگاه مجبور به انطباق با شرایط موجود می‌کند. این امر منجر به مجموعه‌ای از موقعیت‌ها در مورد روابط بین جنس‌ها می‌شود که مشابه موقعیت‌های سایر طبقات اجتماعی است. تحت فشار دستمزدهای پایین، کارگر ناگزیر دیرتر ازدواج می‌کند. اگر بیست سال پیش یک کارگر معمولاً بین بیست تا بیست و پنج سالگی ازدواج می‌کرد، اکنون تنها در حوالی سی سالگی مسئولیت‌های یک خانواده را بر عهده می‌گیرد. هرچه مطالبات فرهنگی کارگر بیشتر باشد – هرچه او برای فرصت ارتباط با زندگی فرهنگی، بازدید از تئاترها و سخنرانی‌ها، خواندن روزنامه‌ها و مجلات، اختصاص دادن اوقات فراغت خود به مبارزه و سیاست یا به یک علاقه‌ی شخصی مانند هنر یا مطالعه و غیره ارزش بیشتری قائل باشد – دیرتر ازدواج می‌کند. اما نیازهای جسمی وضعیت مالی را در نظر نمی‌گیرند: آن‌ها اصرار دارند که خود را نشان دهند. مرد مجرد طبقه‌ی کارگر، همانند مرد مجرد طبقه‌ی متوسط، برای ارضای نیازهای خود به روسپیگری روی می‌آورد. این نمونه‌ای از سازگاری منفعل طبقه‌ی کارگر با شرایط نامساعد زندگی آن‌ها است. مثال دیگری بزنیم. وقتی کارگر ازدواج می‌کند، سطح پایین دستمزد خانواده‌ی کارگر را مجبور به «تنظیم» زایمان می‌کند، درست همانطور که خانواده‌ی بورژوازی این کار را می‌کند. موارد مکرر نوزادکشی، رشد روسپیگری – همه‌ی این‌ها بیانگر همین روند هستند. همه‌ی این‌ها نمونه‌هایی از سازگاری طبقه‌ی کارگر با واقعیت پیرامون هستند. اما این روندی نیست که فقط مختص پرولتاریا باشد. تمام طبقات و اقشار دیگر جمعیت که در روند جهانی توسعه‌ی سرمایه‌داری گرفتار شده‌اند، به این شکل واکنش نشان می‌دهند.

تفاوت را تنها زمانی می‌بینیم که شروع به صحبت درباره‌ی نیروهای فعال و خلاقی می‌کنیم که به جای انطباق با واقعیت سرکوبگر، با آن مخالفت می‌کنند، و درباره‌ی ایده‌آل‌های جدید و تلاش‌ها برای روابط جدید بین جنس‌ها. تنها در درون طبقه‌ی کارگر است که این مخالفت فعال شکل می‌گیرد. این بدان معنا نیست که سایر طبقات و اقشار جمعیت (به ویژه روشنفکران طبقه‌ی متوسط که به دلیل شرایط وجود اجتماعی‌شان، نزدیک‌ترین قشر به طبقه‌ی کارگر هستند) اشکال «جدید»ی را که از سوی طبقه‌ی کارگر مترقی در حال شکل‌گیری است، اتخاذ نمی‌کنند. بورژوازی، با انگیزه‌ی یک میل غریزی برای دمیدن جان تازه به اشکال مرده و ضعیف ازدواج خود، ایده‌های «جدید» طبقه‌ی کارگر را غصب می‌کند. اما ایده‌آل‌ها و قانون اخلاق جنسی که طبقه‌ی کارگر توسعه می‌دهد، پاسخگوی نیازهای طبقاتی بورژوازی نیست. آن‌ها منعکس‌کننده‌ی مطالبات طبقه‌ی کارگر هستند و بنابراین به عنوان سلاحی جدید در مبارزه‌ی اجتماعی آن عمل می‌کنند. آن‌ها به شکستن پایه‌های سلطه‌ی اجتماعی بورژوازی کمک می‌کنند. اجازه دهید این نکته را با یک مثال روشن کنیم.

تلاش روشنفکران طبقه‌ی متوسط برای جایگزینی ازدواج ناگسستنی با پیوندهای آزادتر و آسان‌تر گسستنی ازدواج مدنی، پایه‌ی اساسی ثبات اجتماعی بورژوازی را نابود می‌کند. این امر خانواده‌ی تک‌همسری و مبتنی بر مالکیت را از بین می‌برد. از سوی دیگر، سیالیت بیشتر در روابط بین جنس‌ها با یکی از وظایف اساسی طبقه‌ی کارگر همزمان است و حتی نتیجه‌ی غیرمستقیم آن است. رد عنصر «تسلیم» در ازدواج، آخرین پیوندهای مصنوعی خانواده‌ی بورژوایی را از بین خواهد برد. این عمل«تسلیم» از سوی یکی از اعضای طبقه‌ی کارگر در برابر دیگری، همانند حس مالکیت در روابط، تأثیر مخربی بر روان پرولتاریا دارد. به نفع آن طبقه‌ی انقلابی نیست که فقط اعضای معینی را به عنوان نمایندگان مستقل خود انتخاب کند، کسانی که وظیفه‌شان خدمت به منافع طبقه قبل از منافع خانواده‌ی فردی و منزوی است. تضاد بین منافع خانواده و منافع طبقه که در زمان اعتصاب یا در طول یک مبارزه‌ی فعال رخ می‌دهد، و معیار اخلاقی که پرولتاریا با آن به چنین رویدادهایی نگاه می‌کند، شواهد کافی برای پایه‌های ایدئولوژی جدید پرولتاریا است.

فرض کنید امور خانوادگی ایجاب می‌کند که یک تاجر سرمایه‌اش را از یک شرکت در زمانی که آن بنگاه دچار مشکلات مالی است، بیرون بکشد. اخلاق بورژوایی در ارزیابی عمل او صریح و روشن است: «منافع خانواده در اولویت است». می‌توانیم این را با نگرش کارگران به یک اعتصاب‌شکن مقایسه کنیم که از رفقای خود سرپیچی می‌کند و در طول اعتصاب برای نجات خانواده‌اش از گرسنگی به سر کار می‌رود. «منافع طبقه در اولویت است». مثال دیگری بزنیم. عشق و وفاداری شوهر طبقه‌ی متوسط کافی است تا همسرش را از تمام علایق خارج از خانه منحرف کند و در نهایت او را به اتاق کودک و آشپزخانه گره بزند. بورژوازی اینگونه به آن نگاه می‌کند: «شوهر ایده‌آل می‌تواند خانواده‌ی ایده‌آل را تأمین کند». اما کارگران چگونه به یک عضو «آگاه» طبقه‌ی خود نگاه می‌کنند که چشمان همسر یا دوست دخترش را به مبارزه‌ی اجتماعی می‌بندد؟ اخلاق طبقه‌ی کارگر به خاطر خوشبختی فردی، به خاطر خانواده، از زنان می‌خواهد که در زندگی‌ای که فراتر از آستانه‌ی در جریان دارد، شرکت کنند. «اسارت» زنان در خانه، اولویت دادن به منافع خانواده بر هر چیز دیگری، اعمال گسترده‌ی حقوق مالکیت مطلق از سوی شوهر بر زن – همه‌ی این‌ها از سوی اصل اساسی ایدئولوژی طبقه‌ی کارگر یعنی «همبستگی رفیقانه» در حال فروپاشی است. این ایده که برخی از اعضا نابرابرند و باید در برابر سایر اعضای یک طبقه تسلیم شوند، با اصل اساسی رفاقت پرولتاریا در تضاد است. این اصل رفاقت برای ایدئولوژی طبقه‌ی کارگر اساسی است. این اصل کل اخلاق در حال تحول پرولتاریا را رنگ‌آمیزی و تعیین می‌کند، اخلاقی که به بازآموزی شخصیت انسان کمک می‌کند و او را قادر به احساس مثبت، قادر به آزادی به جای اسارت در حس مالکیت، قادر به رفاقت به جای نابرابری و تسلیم می‌کند.

این یک حقیقت قدیمی است که هر طبقه‌ی جدیدی که در نتیجه‌ی پیشرفت در رشد اقتصادی و فرهنگ مادی توسعه می‌یابد، ایدئولوژی متناسباً جدیدی را به بشر عرضه می‌کند. قانون رفتار جنسی بخشی از این ایدئولوژی است. با این حال، ارزش دارد که درباره‌ی «اخلاق پرولتاریایی» یا «اخلاق جنسی پرولتاریایی» چیزی گفته شود، تا ایده‌ی کهنه‌ی جاافتاده‌ای را نقد کنیم که اخلاق جنسی پرولتاریایی چیزی بیش از «روبنا» نیست و تا زمانی که پایه‌ی اقتصادی جامعه تغییر نکرده است، جایی برای هیچ تغییری در این حوزه وجود ندارد. گویی ایدئولوژی یک طبقه‌ی معین تنها زمانی شکل می‌گیرد که فروپاشی در روابط اجتماعی-اقتصادی که سلطه‌ی آن طبقه را تضمین می‌کند، کامل شده باشد! تمام تجربه‌ی تاریخ به ما می‌آموزد که یک گروه اجتماعی ایدئولوژی خود و در نتیجه اخلاق جنسی خود را در روند مبارزه‌اش با نیروهای اجتماعی متخاصم شکل می‌دهد.

تنها با کمک نیروهای معنوی جدید که در درون طبقه ایجاد شده و پاسخگوی نیازهای آن هستند، آن طبقه موفق به تقویت موقعیت اجتماعی خود خواهد شد. این طبقه تنها با پایبندی به این هنجارها و ایده‌آل‌های جدید می‌تواند با موفقیت قدرت را از گروه‌هایی در جامعه که با آن خصومت دارند، به دست آورد. جستجو برای معیارهای اساسی اخلاقی که بتواند منعکس‌کننده‌ی منافع خاص طبقه‌ی کارگر باشد، و دیدن اینکه هنجارهای جنسی در حال توسعه مطابق با این معیارها هستند – این وظیفه‌ای است که باید از سوی ایدئولوگ‌های طبقه‌ی کارگر مورد توجه قرار گیرد. ما باید درک کنیم که تنها با آگاهی از روند خلاقانه‌ای که در درون جامعه جریان دارد، و از خواسته‌های جدید، ایده‌آل‌های جدید و هنجارهای جدیدی که در حال شکل‌گیری هستند، تنها با روشن شدن مبنای اخلاق جنسی طبقه‌ی مترقی، می‌توانیم آشفتگی و تناقضات روابط جنسی را درک کرده و رشته‌ای را بیابیم که امکان باز کردن کلاف پیچیده‌ی مسائل جنسی را فراهم کند.

باید به خاطر داشته باشیم که تنها یک قانون اخلاق جنسی که با مسائل طبقه‌ی کارگر همخوانی داشته باشد، می‌تواند به عنوان سلاحی مهم در تقویت موقعیت مبارزاتی طبقه‌ی کارگر عمل کند. تجربه‌ی تاریخ این را به ما می‌آموزد. چه چیزی می‌تواند ما را از استفاده از این سلاح به نفع طبقه‌ی کارگر، که برای یک نظام کمونیستی و روابط جدید بین جنس‌ها که عمیق‌تر و شادتر هستند، مبارزه می‌کند، باز دارد؟

یادداشت‌ها:

  1. در دهکده‌های سنتی روسیه، دختران جوان اغلب دور هم جمع می‌شدند تا یک کلبه‌ی قدیمی یا اتاقی در خانه‌ی کسی را اجاره کنند. آن‌ها عصرها در آنجا جمع می‌شدند تا داستان بگویند، خیاطی کنند و آواز بخوانند. مردان جوان نیز برای شرکت در خوشگذرانی به آن‌ها ملحق می‌شدند. گاهی به نظر می‌رسد که این خوشگذرانی‌ها به عیاشی ختم می‌شد، اگرچه نظرات متفاوتی در این مورد وجود دارد.[م] ↩︎
  2. مینه‌زنگرها شاعران و آهنگسازان آلمانی قرون وسطی بودند که به سرودن اشعار عاشقانه (Minne) می‌پرداختند. این اشعار معمولاً در مورد عشق درباری و ایده‌آل‌های آن بود.[م.ف] ↩︎

پیشنهاد ما

خبرها

رویدادها