End-year donation banner
End-year donation banner
برخی از درون‌مایه‌های بنیامینی – فلسفهٔ تاریخ یک دگراندیش
بنیامینی

برخی از درون‌مایه‌های بنیامینی – فلسفهٔ تاریخ یک دگراندیش

This post is also available in: English

آگوراجستارنویسنده: دانیل بن سعیدمترجم: امانوئل شکریان
جستار
بایگانی همه جُستارهای آگورا
73 محتوا

نام‌ها

دو جنگ جهانی و فجایع دوران میان آن‌ها (پیروزی نازیسم، استالینیسم، جنگ داخلی اسپانیا) به سختی دیدگاه تجمعی از معنای تاریخی و پیشرفت را دست‌نخورده باقی گذاشتند. نیچه، پگی و سورل پیش‌تر با شدت، فتیشیسم تاریخی و ایدئولوژی پیشرفت را رد کرده بودند، چرا که این ایدئولوژی، هوشیاری را در برابر انباشت اجتناب‌ناپذیر حقایق به خواب می‌برد.

والتر بنیامین درک عمیقی از پیوندهای نزدیک بین مفاهیمی با منشأ پوزیتیویستی و بازنمایی زمان مکانیکی، «همگون و تهی»، داشت.

دیگر مسئله، به تعلیق درآوردن زمان حال برای بازسازی گذشته نیست و نه در نظر گرفتن حال به عنوان مرحله‌ای گذرا در مسیر آینده. با او، نه جبرگرایی وجود دارد و نه غایت‌گرایی. نه اسطورهٔ عصر طلایی و نه آرمان‌شهرِ شاد.

مقوله‌ی اصلی بحث، زمان حال است، یا دقیق‌تر، لحظهٔ حال؛ این نقطهٔ تیز و باریک، این ذرهٔ نامحسوس از زمان که در آن همه چیز مدام بازی و بازسازی می‌شود، جایی که ممکن‌ها رقم می‌خورند و گذشتهٔ تحقیرشده و پایمال‌شده شاید بتواند نجات یابد. منابع یک طغیان سازش‌ناپذیر، نه در چشم‌انداز آرامش‌بخش آسایش نسل‌های آینده، بلکه در وظیفهٔ ما در قبال شکست‌خوردگان نهفته است، کسانی که سرنوشتشان با پیروزی فاتحان ادامه می‌یابد. برخلاف روایت‌های تاریخی یا حافظهٔ ساده، یادآوری زنده و پرشور به گذشته زندگی جدیدی می‌بخشد: نگاه به گذشته، ما را دگرگون می‌کند.

تاریخ و پیشرفت، استعاره‌های خود را دارند، از جمله لوکوموتیو مشهوری که با سرعت بر روی ریل‌هایش به جلو می‌تازد. بنیامین این تصاویر را وارونه کرد. پیشرفت، طوفانی است که از بهشت زمینی می‌وزد و بی‌امان فرشتهٔ سقوط‌کرده را تعقیب می‌کند. پیشرفت واقعی دیگر به معنی شتاب گرفتن به سوی یک آیندهٔ شاد نیست، بلکه صرفاً در توقف و قطع کردن فاجعهٔ در حال وقوع است. این توقف، نه با توسعهٔ تدریجی و قدم به قدم آگاهی پداگوژیکی، بلکه در شفافیت ناگهانی بیداری است که کابوس را از بین می‌برد.

حال، بیداری، شگفتی: این وارونگی که خط زمانی خطی را می‌شکند، یک وارونگی دیگر را نیز در پی دارد. سیاست دیگر امتداد تاریخ، یا آخرین حلقه در یک زنجیرهٔ مکانیکی از علت و معلول نیست. از این پس، سیاست بر تاریخ تقدم می‌یابد، زیرا هر لحظهٔ حال پر از پیوندگاه‌ها و انشعابات است. انتخاب‌های امروز می‌توانند معنای دیروز و زمان‌های گذشته را تغییر دهند.

در نتیجه، چهرهٔ یک خرد مسیحایی پدیدار می‌شود، که نه انتظار منفعل برای امر اجتناب‌ناپذیر، بلکه یک دیده‌بانی فعال برای وقوع ناگهانی امر ممکن است. جایگزین دوزخیِ «یا پایان اعلام‌شدهٔ تاریخ یا بازگشت ابدی همان‌ها» با چهارراهِ ستاره‌شکل انشعاباتی مقابله می‌شود که بلانکی در سلول خود در قلعهٔ تورو به آن چشم دوخته بود.

این عقلانیت مسیحایی از عقلانیت انتزاعیِ پیشرفت فراتر می‌رود، بدون اینکه به اسطوره متوسل شود. برعکس، این عقلانیت به دنبال پاک کردن خاک از «رشدِ زیرزمینیِ توهم و اسطوره» است1. اگر اسطوره، به گفتهٔ نیچه، «ضد تاریخ» است، سیاست، به گفتهٔ بنیامین، «ضد اسطوره» است.

نه مسکو، نه اورشلیم

بنیامین همیشه با هویت‌های مبهم و نامشخص دست‌وپنجه نرم می‌کند. چگونه می‌توان بدون پیوستن به فاتحان نجات یافت؟ او در دورانی زندگی می‌کند که اروپایی خاص در حال از هم پاشیدن بود و جامعهٔ یهودی از هم گسیخته بود؛ کمونیست‌های یهودی، صهیونیست‌ها را فاشیست‌های یهودی می‌نامیدند و صهیونیست‌ها نیز کمونیست‌ها را «هم‌جوش‌شدگان سرخ» خطاب می‌کردند.

«روشنگرِ مالیخولیایی»، بنیامین به کلنجار رفتن با چنین فراخوان‌های هویتی ادامه می‌دهد.

 هم‌زمان با اینکه او به سوی کمونیسم متمایل می‌شود، در مسکو نه یک انقلاب، بلکه آغاز بازسازی را می‌یابد: تحجر یک عقلانیت و زیبایی‌شناسی دولتی. پیوستن به مسکو، به معنای گرفتن جایگاهش در میان فاتحان بود. از همان ابتدا رادک، به خاطر مقالهٔ او دربارهٔ گوته در دایرةالمعارف شوروی، به بنیامین خرده می‌گرفت. او نیز به نوبهٔ خود، در «یادداشت‌های روزانهٔ مسکو» مربوط به زمستان ۱۹۲۶-۱۹۲۷، غریبه‌ای با بینش فوق‌العاده بود.

همان‌طور که او نمی‌تواند به یک کمونیسم دولتی‌‌شده پایبند باشد، بنیامین نیز، علیرغم تلاش‌ها و دعوت‌های شولم، نمی‌تواند به اورشلیم برود.

ارجحیت و تمایل او به کافکا، معنادار است. کافکا، به دام افتاده بین زبان آلمانیِ جذب‌شده و «اصطلاحات» ییدیش؛ کافکایی که با خودش و مردمش در کشمکش است؛ «مردم من، فرض بر اینکه مردمی داشته باشم…» در فلسطین، یک سازهٔ جدید دولتی و یک انزوای هویتی جدید در حال شکل‌گیری است که بنیامین، به عنوان شهروند روشنگری اروپا و وارث مسیح‌گرایی لیبرتارین یک ملت بی‌دولت، به طور مضاعف در برابر آن مقاومت می‌کند.

این انتخاب ناممکن، این تنش حل‌نشده میان جهان‌شمول‌گرایی روشنگری و هویتی در معرض تهدید، این جایگاه «یهودیِ غیر یهودی»، همان «اسپینوزایی» که به آستانه‌ها و گذرگاه‌ها متعهد بود، برای او مرگبار از آب درآمد. او که نتوانست از فرهنگ اروپایی که افق غیرقابل عبورش بود جدا شود، در نهایت بر سر مرز بستهٔ کوه‌های پیرنه فرو پاشید.

دانش نمایه‌شده

دانش، رشد خود به خودی پیروزمندانهٔ «خرد» با «خ» بزرگ نیست. بلکه با تواضع بیشتر، بیدار کردن جهان از خوابی است که دربارهٔ خودش می‌بیند، و بازیابی «انضمامیّت» یک عصر کامل در مونتاژِ پاره‌پاره‌های آن (پروژهٔ پاساژها) است.

با این هدف، نقد دانش باید با نقد تاریخ همراه شود. مفهوم اصلی آن دیگر «پیشرفت» نیست، بلکه «به‌روزرسانی» است که در آن، فرد تقدم «حال» را بازمی‌یابد. همان‌طور که در تاریخ، یک رویداد با رویداد دیگر و یک دوران با دوران دیگر، بدون پیوند مستقیم پیوستگی و علت و معلولی، ارتباط برقرار می‌کند، دانش نیز از طریق اتصالات و اصطکاک‌ها، از طریق جابه‌جایی‌ها و چگالش‌ها عمل می‌کند.

همبستگی بین پایه‌های اجتماعی و اقتصادی با «خیال‌پردازی‌های» شهر، روندها و فرهنگ، تصادفی نیست، بلکه بیانگر است. به همین دلیل است که دانش از طریق ایماژهایی پیش می‌رود که از برخورد بین گذشته و حال متولد می‌شوند. این همچنین دلیلی است که چرا مسئله بر سر «کشف بلورِ رویدادِ کلی در رویدادِ کوچک و منحصربه‌فرد» است.

این دانش نه از سلطهٔ تصرفی بر طبیعت و ایجاد سیستم‌ها، بلکه از جستجوی صبورانه برای نشانه‌ها و ردپاها نشأت می‌گیرد. نظریه‌پرداز به یک کارآگاه و شکارچیِ هوشیار تبدیل می‌شود. کنش دانش، شگفتیِ کسی است که ناگهان چشمانش را می‌مالد، شگفت‌زده از اینکه از خیال‌پردازیِ جهانِ مسحورکنندهٔ کالا گریخته است.

اگر روابط دانش، مانند روابط تاریخی، از نوع توالی و پیوستگی نیستند، بلکه از نوع کشش و جاذبه هستند، در این صورت یک سبک و فرم از دانش را تعیین می‌کنند: نقل قول، موزاییک، مونتاژ (که این نیز پیوستگی انتزاعی زمان را می‌شکند).

شاید بتوان این را با چیزی در مورد فلسفهٔ زبان (اما این دشوار و انتزاعی است) یا با معنای مجادلهٔ بنیامین/آدورنو بر سر «اثر هنری در عصر بازتولید مکانیکی‌اش» تکمیل کرد.

شکارگاه‌ها

شهرها، زمین‌های مورد علاقه برای این جستجو هستند. آن‌ها همچنین «میدان‌های نبرد» هستند. در شهرها، که به جنگل تبدیل شده‌اند، تمام پیوندها شکسته می‌شوند. اجساد ناپدید می‌شوند، مجرمان ناپدید می‌شوند. تنها چیزی که باقی می‌ماند، خرده‌ها و پاره‌هایی است که مادهٔ اصلی تحقیق را تشکیل می‌دهند.

برای آنکه شهر مانند یک زبان ساختار یافته است. بدنش با هیروگلیف‌های کالا خال‌کوبی شده است. و پاساژها خیابان‌هایی «تنها برای تجارت هوس‌انگیز هستند، که کاملاً برای برانگیختن امیال سازگار شده‌اند».2

همه چیز در اینجا حول معمای کالا می‌چرخد، که راز یک جنایت نخستین را در خود دارد. روسپی‌گری[کارگری جنسی]، در وهلهٔ اول، استعاره‌ای است از بدن به مثابهٔ کالا. مد، یک تقلید بیمارگونه از امر نو است، که در بازگشت ابدی کالا به دام افتاده. در نهایت، زباله: لاشه‌های تمسخرآمیزی که از رتبهٔ کالای فاسدشدنی به جایگاه آثاری منحصر به فرد ارتقا می‌یابند تا دوباره زنده شوند، «جداشده از تمام عملکردهای اصلی خود»3، از بردگیِ مصرف و مبادله آزاد شده و از حقارت زندگی روزمره رها گردند.

در این جنگل، ناجی یک کهنه‌فروش است که بی‌خستگی کیسه‌اش را با چیزهای فراموش‌شده پر می‌کند تا هیچ چیز خوار و رها شده نباشد؛ و قهرمان، ولگردِ منحصر به فرد و مالیخولیایی است، یک کارآگاه بالقوه که از میان جمعیت بی‌نام و نشانِ تماشاگران صرف، متمایز می‌شود.

اروپا بدون روشنگری

«همان شرایطی که وضعیت اروپایی مرا تهدید می‌کند، به احتمال زیاد مهاجرت به ایالات متحده را نیز غیرممکن خواهد ساخت» (نامهٔ آوریل ۱۹۳۹).4 بنیامین حس می‌کرد که رفتن به آمریکا غیرممکن خواهد بود. درست همان‌طور که رفتن به فلسطین غیرممکن بود: «آیا در آنجا فضای بیشتری برای من – برای آنچه می‌دانم و آنچه می‌توانم انجام دهم – وجود دارد، نسبت به اروپا؟ اگر بیشتر نباشد، پس کمتر است. این جمله نیازی به توضیح ندارد. و این جملهٔ نهایی نیز همین‌طور: «اگر می‌توانستم دانش و توانایی‌هایم را در آنجا بدون رها کردن آنچه قبلاً به دست آورده‌ام بهبود بخشم، در برداشتن آن قدم حتی ذره‌ای هم مردد نمی‌شدم» (نامهٔ ژوئن ۱۹۳۳).5

امکان‌ناپذیری فکری، نه مادی

بنیامین به طور درمان‌ناپذیری یک اروپایی در اروپایی است که در حال از هم پاشیدن است؛ یک اروپاییِ عصر روشنگری در دورانی که چراغ‌ها در حال خاموش شدن هستند. هانا آرنت می‌نویسد: «با دقتی که یک خوابگرد را تداعی می‌کند، دست‌وپاچلفتی بودن او همواره او را به مرکز همان بدبختی، یا به هر جایی که چیزی از این قبیل ممکن بود در کمین باشد، هدایت می‌کرد.»6 و شولم پیش‌بینی کرده بود: «به خاطر شیوهٔ زندگی‌ات، یقیناً تو، بیش از هر کس دیگری، همیشه به جایی غیر از جایی که می‌خواستی برسی، ختم خواهی شد.»7

او سرنوشت یک کشتی‌شکسته را در درون خود حمل می‌کند که خودش آن را چنین تعریف کرده بود: «کشتی‌شکسته‌ای که با بالا رفتن از بالای دکل از قبل فروریخته، بر روی یک لاشهٔ کشتی سرگردان است. اما از آنجا فرصت دارد تا سیگنالی بفرستد که منجر به نجاتش شود.»8

زیرا او، مانند پگی، یک «ناهم‌عصر» است. او نیز مانند فرشته‌اش، در برابر طوفان پیشرفت که او را از بهشت بیرون می‌راند، مقاومت می‌کند.

اصل به زبان فرانسه است.

منبع اصلی مقاله: لینک

یادداشت‌ها:

  1. والتر بنیامین، پروژهٔ پاساژها، کمبریج، ماساچوست، ۲۰۰۲، ص ۴۵۷. ↩︎
  2. بنیامین، پروژهٔ پاساژها، ص ۸۲۸. ↩︎
  3. بنیامین، پروژهٔ پاساژها، ص ۲۰۴. ↩︎
  4. گرشوم شولم (ویرایشگر)، مکاتبات والتر بنیامین و گرشوم شولم، ۱۹۳۲-۱۹۴۰، نیویورک، ۱۹۸۹، ص ۲۵۱. ↩︎
  5. شولم (ویرایشگر)، مکاتبات، ص ۶۰. ↩︎
  6. والتر بنیامین، روشن‌گری‌ها، نیویورک، ۲۰۰۷، ص ۷. ↩︎
  7. گرشوم شولم، والتر بنیامین: داستان یک دوستی، فیلادلفیا، ۱۹۸۱، ص ۱۶۱. ↩︎
  8. شولم، والتر بنیامین، ص ۲۳۳. ↩︎

پیشنهاد ما

خبرها

رویدادها