درسگفتار دوازدهم – تئوری ارزش نیروی کار
من میخواهم درباره این کار انتزاعی بیشتر تامل کرده و آن را کمی بیشتر مطالعه کنیم.
فرض کنید که چهار ساعت زمان میبرد که یک سیب را تولید کنیم، در ضمن فرض کنید که چهار ساعت زمان میبرد که یک پیراهن تولید کنیم. قبل از این که به صحبتم در این مورد ادامه دهم، اشاره به آنچه مارکس ارائه داد میکنم.
وقتی میگوییم چهار ساعت کار، منظور کار اجتمعاٌ لازم (social requirement) برای تولید یک سیب و یا یک پیراهن است. آنچه که ما قبلا مطالعه کردیم، از نظر اجتماعی مقدار کار لازم برای تولید چیزی و یا کالایی تحت تاثیر عوامل تعیین کننده مختلف (overdetermination) مانند سیاست،اقتصاد و فرهنگ است که مقدار ساعت لازم برای تولید یک کالای خاص را تعیین کرده و شکل میدهد. مارکس بحث دیگری را نیز به نام شکل نسبی ارزش ( relative form of value) ارائه میدهد.
VA = ارزش یک سیب. VA = value of an apple
VS = ارزش یک پیراهن VS = value of a shirt
VA/VS = 4 hrs abstract labor/ 4 hrs abstract labor = 1
بنابر این جواب یک است و یا: یک سیب معادل یک پیراهن است.
1A = 1 S
که همان معاوضه دو چیز همسان است. تولید کننده سیب ۴ ساعت کار را میدهد و ۴ ساعت کار دریافت میکند.
میخواهم در اینجا تغییر کوچکی بدهم.
فرض کنید چهار ساعت کار انتزاعی برای تولید یک سیب مورد استفاده قرار گرفته است. همچنین فرض کنید که یک پیراهن برای تولید یک سیب لازم است. البته این مثال مسخرهای است، ولی شما میتوانید فکر کنید پیراهن همان کود شیمیایی، یا ماشین آلات و سموم و هر چیز دیگری باشد. گفتیم ۴ ساعت برای تولید یک سیب لازم است. من تعجب میکنم که چگونه مارکس این مساله را توضیح داده و حل میکند.!! او با تئوری ارزش کار انتزاعی خود آن را حل میکند. او میگوید، ببینید حالا یک شرط تولید داریم که میگوید:
4 hrs labor produces one apple
در ضمن ما برای تولید این سیب احتیاج به یک پیراهن( کود شیمیایی، ماشین آلات و غیره) داریم. در نتیجه برای تولید یک سیب، دو عامل لازم داریم یکی نیروی کار(labor) که با L نشان میدهیم و دیگری یک پیراهن(shirt) که آن را با S نشان میدهیم.
L + S = same apple = apple
میخواهم نیروی کار را, کار زنده(living labor) نام گذاری کنم و عامل دوم پیراهن را وسایل و ابزار تولید(means of production) برای تولید یک سیب نامگذاری کنم.
اجازه بدهید حالا دوباره محاسبات جدیدی را انجام دهیم. گفتیم برای تولید یک سیب احتیاج به ۴ ساعت کار لازم است، درست مثل قبل، ولی در ضمن احتیاج به یک پیراهن است، که ارزش آن که قبلا محاسبه کردیم معادل ۴ ساعت کار است. حالا ارزش یک سیب معادل ۸ ساعت است.
4 hrs labor + 4 hrs shirt = 8 hrs
مارکس در اینجا یک فرمولی ابداع و نتیجه گیری میکند که کاربرد بسیار مفیدی دارد. او میگوید ارزش هر چیز، هر کالایی در این حالت ذکر شده سیب، برابر است با دو عامل: یکی نیروی کار زنده، که برای تولید لازم است، که فرض ما برای تولید سیب ۴ ساعت بود به علاوه کاری که در ذات پیراهن نهفته است( در تولید کود شیمیایی، ماشین آلات و غیره). همانطور که میدانید ما دو عامل داشتیم. در ضمن بیاد بیاورید که مارکس از تئوری ارزش کار انتزاعی استفاده میکند. بنابراین او همه چیز را از دیدگاه این کار و یا کار اجتماعی(social labor) وکار انتزاعی میبینید. و در نتیجه از تعیین زمان اجتماعاٌ لازم برای کار انتزاعی( socially necessary abstract labor time) استفاده میکند. من میخواهم از مخفف آن بصورت SNALT در موارد بعدی استفاده کنم.
بنابراین برای تولید یک سیب نه تنها احتیاج به ۴ ساعت کار زنده است، بلکه احتیاج به کار نهفته در ذات عامل دوم در حالت مثال ما، پیراهن دارد.
4 hrs + 4 hrs = 8 hrs.
LLL(living labor) + LEM( embodied labor) = Va ( Value of an apple)
ارزش یک سیب = نیروی کار نهفته+نیروی کار زنده
حالا نسبت ارزش سیب به پیراهن میشود ۸ تقسیم بر ۴ که حاصل آن عدد ۲ است.
Va/(Vs )= 8/4 = 2 Value of 1 Apple = 2 shirt.
متوجه میشوید که هنوز در معاوضه مساوات است و با تغییرات این خصوصیات و کیفیت فرق نکرده است.
تولید کننده سیب ۸ ساعت کار میدهد و دو تا پیراهن که هر کدام معادل ۴ ساعت کار است در یافت میکند.
بنابراین ما هنوز معاوضه مساوات طلبانه و منصفانه داریم . ولی ما آن را از طریق جالبی تغییر دادیم تا شما عوامل دیگر دخیل در این فرایند که برای هر کالای دیگری مصداق دارد را ببینید، کاری که مارکس کرد.
قدم بعدی:
یک تغییر در تعیین زمان اجتماعاٌ لازم کار انتزاعی (SNALT), تغییر در ارزش کالا را بهمراه دارد. کمی دربارهاش فکر کنید. در نظر بگیرید که مثلا برای تولید یک کالا چند ساعت کمتر وقت صرف کنید. در نتیجه قیمت کالا تنزل پیدا میکند. زیرا زمان کمتری برای تولید آن لازم دارید. بر این منوال اگر زمان بیشتری برای تولید همان کالا لازم دارید قیمت آن افزایش پیدا میکند. میخواهم آن را به صورت فرموله نشان دهم، که از جنبه تئوری ارزش مارکس بسیار مهم است و باید توضیح بیشتری داد. اجازه بدهید سادهترین مثال را بیاورم. تولید صندلی:
Number of units produced shown as # UV.
نشان میدهیم # UV تعداد کالای تولید شده را با
حالت اول:
Labor Hrs | # UV Chairs | SNALT | labor hrs/#UV | productivity #UV/labor |
1 | 1 | 1 | 1 | 1 |
تعداد واحد کالای تولید شده در طول زمان کار همان بهرهوری میباشد
.(Productivity ) (#UV)/(Labor hrs)
و (Labor hrs)/(#UV) همان SNALT است. که معکوس آن میشود بهرهوری.
فرض کنید که ما یک ساعت کاری داریم، مثل قبل ولی در همین یک ساعت مردمی که کار میکنند به جای یک صندلی دو صندلی تولید میکنند . تولید صندلی قبلا برای یک ساعت کار یک نفر یک صندلی بود ولی حالا برای یک ساعت کار دو صندلی تولید شده است. حالا دوباره جدول تولید را با این وضعیت و اعداد جدید دوباره مینویسیم.
Labor Hrs | # UV Chairs | SNALT | productivity #UV/labor |
1 | 1 | 1 | 1 |
1 | 2 | 1/2 | 2 |
همانطور که مشاهده میکنید در حالت دوم زمان کمتری برای تولید یک صندلی لازم است. بنابراین زمان اجتماعاٌ لازم کار انتزاعی برای تولید یک کالا (صندلی) کم شده است و بهرهوری بالاتر رفته است. در نتیجه کارگران دو صندلی در یک ساعت تولید میکنند که نشانه بهتر شدن و بالا رفتن بهرهوری است. ولی این فقط یک وجه و جنبه این بالا رفتن بهرهوری است، که نشان میدهد زمان اجتماعاٌ لازم کار انتزاعی هم کم شده است. چرا این مورد واضح و بدیهی عنوان میشود؟ مارکس ادعا میکند که در سیستم سرمایهداری ای که ما درآن زندگی میکنیم، نیروهای تولیدی، سرمایه و تکنولوژی و ماشین آلات و غیره، باعث افزایش بهرهوری میشود که بسیار خوب و فوق العاده است و سرمایهداری از این نظر پیشرو است و باعث تولید ثروت بیشترتوسط کار کارگران در جامعه میشود.
من نمیتوانم در آمریکا تصور هیچ صنعتی بغیر از کشاورزی را بکنم که با بهتر شدن بهرهوری، سطح تولیدات کشاورزی بسیار بسیار بالا رفت، که بصورت انقلابی تغییرات عمدهای را در تولیدات کشاورزی بوجود آورد. نه تنها تولیدات کشاورزی بالا رفت که همزمان زمان اجتماعاٌ لازم کار انتزاعی نیز پایین آمد.
بنابراین شما از یک طرف بهرهوری بالایی برای تولیدات این کالاها را دارید و از طرفی زمان لازم (SNALT) نیز کاهش پیدا کرده است. مارکس در این باره یک گفتمان جدیدی را شروع میکند که بالا رفتن بهرهوری و یا کم شدن مقدار کار(quantum of labor) یک کارگر عمومی که کالایی را تولید میکند، بعلت یک سیکل اقتصادی است. او گفتمانی ارائه میدهد که ما در این درسگفتار به آن میپردازیم. او میگوید این بالا و پایین رفتنها در کار، احتمال رکود اقتصادی را بدنبال دارد. مانند سال ۲۰۰۸ که ما شاهد آن بودیم و مربوط به بالا رفتن بهرهوری کارگران و در نتیجه رکود را همراه دارد. ما حالا با یک تناقض کنایه داری در سرمایهداری مواجه هستیم. سرمایهداری از یک طرف بهرهوری بالای کار را بوجود میآورد که مثبت و عالی است، و از طرف دیگر چیزی را بوجود میآورد که ترسناک است ، موردی که بد است و آن امکان این سیکل اقتصادی است. او هنرمندانه شما را بسمت آنچه میخواهد ارائه دهد سوق میدهد.
او حالا درباره دو نوع کار مختلف صحبت میکند. من میخواهم در باره دو صفتی که او برای نوع کار استفاده میکند صحبت کنم. او میگوید کار یا کار مولد است و یا کار غیر مولد. هر دوی این کارها در سیستم سرمایهداری وجود دارند و در جامه مطلقا اهمیتی ندارد که چه نوع کاری انجام گرفته است. مولد و غیر مولد مربوط به تولید ارزش اضافی است. کار مولد ارزش اضافی تولید میکند و کار غیر مولد ارزش اضافی تولید نمیکند. من به علتی که این موضوع اهمیت زیادی در تئوری مارکسیستی دارد، آن را گسترش بیشتری میدهم.
اجازه بدهید مثالی در مورد فرایند کار بیاورم . مثلا فردی، یک رنگ کار، خانهای را رنگ میزند و یا مثلا شخصی خدمات حراست و حفاظت را عهده دار است. سوال اینکه آیا این نوع خدمات و کار، مولد است یا غیر مولد؟ آیا رنگ زدن خانه کار مولد است یا غیر مولد؟ جواب این سوال این است که ما نمیدانیم. یعنی کسی صرفا از فرایند کار نمیتواند نتیجه بگیرد که آیا آن کار مولد است و یا غیر مولد. رنگ زدن خانه به ما چیزی نمیگوید که رنگ کردن کار مولد است یا غیر مولد. در رابطه با این مورد از منطق هگلی که ما قبلا به آن اشاره کردیم، میتوانیم کمک بگیریم و نتیجه گیری کنیم. شما نمیتوانید در مورد چیزی، فقط با در نظر گرفتن خود آن مورد در این حالت فرایند کار نتیجه گیری کنید. این کار بی معنا است. شما نمیتوانید بدون در نظر گرفتن موارد دیگر غیر فرایند کار جوابی بدهید. این موردی است که من میخواهم بیشتر آن را باز کنم تا بیشتر متوجه شویم و بتوانیم برای این سوال که آیا این کار، کار مولد است یا غیر مولد، جوابی پیدا کنیم. امیدوارم شما بعد از این توضیحات بتوانید در آینده نتیجه گیری درستی از این موضوع کار مولد و کار غیر مولد بدست آورید. من بحث خود را با یک مثال شروع میکنم.
رابطه یک کارمند(کارگر) را با یک کارفرما در نظر بگیرید. من یک خط مستقیم میکشم که رابطه این دو را نشان دهد.
Employee. ______________________________ Employer
قصد دارم بررسی کنیم که چه فرایندی اتفاق میافتد. میخواهم علیرغم همه مواردی که قبلا مطالعه کرده بودیم ،مثل سیاست و فرهنگ و طبیعت را کنار بگذارم. من فقط چند مورد فرایندهای اقتصادی را در این مورد بررسی کنم.
اول از همه بین کارمند (کارگر) و کارفرما به احتمال زیاد یک فرایند اقتصادی برقرار است. من یک کار پر رونقی که امروزه در آمریکا متداول است را به عنوان مثال برای بررسی در نظر میگیرم و آن کار حراست و حفاظت است(police protection) که آن را به اختصار PP نشان میدهیم. فرض کنید قرارداد کاری بین کارمند و یا کارگری برای حفاظت استادیومهای ورزشی و یا کارخانجات و منازل بسته شده است. بنابراین، یک فرایند کاری بین کارفرما و استخدام شده برای یک کار خاص کارگر انضمامی که تخصصش حفاظت است بسته شده.
فرمولی که قبلا مطالعه کردیم را بیاد بیاورید اگر ما نیروی کار را ضربدر بهرهوری کنیم ثروت تولید شده بدست میآید. که به اختصار با UVpp نشان میدهیم.
UV = unit value واحد ثروت تولید شده
L x a = wealth = UV
در نتیجه
L p x a = UVpp
که ثروت تولید شده توسط کارگر انضمامی حراست و حفاظت است.
فردی که ۸ ساعت کار حراست میکند در این ۸ ساعت خدمات حراست را انجام میدهد(PP). در نتیجه:
8 hrs x 8PP/(8 hrs) = 8 PP هشت واحد ثروت حراست تولید شده است
همانطور که گفتم این یک صنعت پر رونق در امریکا است . میدانید که این شخص حراستی یک لباس مخصوص دارد و به اطراف محل حراستش سر میزند که مطمئن باشد که همه چیز امن است، حصار دور کارخانه را بازدید میکند و غیره. بنابراین یک فرایند کاری است. میخواهم این فرایند کاری را شماره گذاری کنم و آن را شماره ۱ مینامم.
در نظر داشته باشید که کارفرما در سیستم سرمایهداری خدمات این نیروی کار را میفروشد. به خاطر بیاورید این نیروی کار چیست که کارفرما به شخص و شرکت دیگری میفروشد؟ در آنجا یک فرایند معاوضهای (exchange process) یا تعویضی که شخصی ظرفیت کاری خود را میفروشد، یعنی کار حراست و حفاظت را انجام داده و یک دستمزدی دریافت میکند. فرض کنیم ۷۵ دلار. بنابراین آن شخص ظرفیت کاری خود را که مارکس آن را ارزش نیروی کار مینامد فروخته و ۷۵ دلار دریافت میکند. من این فرایند را شماره ۲ مینامم.
حالا در نظر بگیرید که یک فرایند معاوضهای دیگر نیز وجود دارد. توجه داشته باشید که فرایند معاوضهای نیروی کار یک مورد داخلی آن شرکت و یا کارفرما بوده است، ولی کارفرما خود را درگیر یک فرایند معاوضهای دیگر میکند که در واقع فروش این خدمات حراست و حفاظت(police protection) در بازار است. در بازاری که فرض کنید این خدمات را به ۱۰۰ دلار به خریداری میفروشد. در واقع ارزش استفادهای آن کار حراست را به شخص و یا شرکت دیگری میفروشد. من این فرآیند فروش خدمات حراست را فرایند ۳ مینامم.
میخواهم مورد دیگری که مارکس عنوان کرد را اضافه کنم. فرایند شماره ۴ که همان فرایند بنیان سرمایهداری است( fundamental class process) یا FCP.
یک فرایند اقتصادی دیگر از نوع طبقاتی آن، که کارگر شروع بکار کرده و به اندازه ۱۰۰ دلار ارزش تولید میکند. من در اینجا فرض میکنم که او ۱۰۰ دلار ارزش تولید کرده ولی فقط ۷۵ دلار دستمزد دریافت میکند. بنابراین ۲۵ دلار سود نصیب کارفرما میشود. او ۸ ساعت سر کار بوده است. حالا شما خودتان حساب کنید.
و این ۸ ساعت ارزش استفادهای کار است که کارفرما دریافت میکند. در مثالی که زدم، کارگر بعد از ۶ ساعت کار دستمزد خود را دریافت میکند که ۷۵ دلار است و آن را دریافت میکند و ۲ ساعت بعد به اندازه ارزش ۲۵ دلار را که کار کرده دریافت نمی کند. این مقدار پولی است که سرمایهدار بدست میآورد. ارزش استفادهای نیروی کار، ارزش واقعی است که تولید شده، که خریدار( کارفرما) این نیروی کار را دریافت میکند.. این نتیجه ۸ ساعت کار است که ۱۰۰ دلار میشود. ۸ ساعت کار ضربدر بهرهوری میشود ارزش ثروت تولید شده.
8hr x $100/(8 hr)= $ 100
که بخشی از آن معادل ۷۵ دلار به کارگر پرداخت میکند و ۲۵ دلار باقیمانده ارزش اضافی است که به کارفرما میرسد. حالا ما اینجا چه داریم؟ میخواهم نتیجه گیری کنم . ما اینجا یک کار مولد داریم ، چرا؟ به علت اینکه ۲۵ دلار ارزش اضافی تولید شده است. ما یک کالای سرمایهداری داریم ؟ زیرا ثروتی بعلت ارزش معاوضهای ( exchange value) تولید شده است و البته کارگر انتزاعی نیز داریم. (شکل صفحه بعدی- خلاصه شده)
بنابراین در این مثال میتوانیم بگوییم نیروی کاری که مورد استفاده قرار گرفته ( فرایند نیروی کار) یک کار مولد است. زیرا فرایند بنیادی طبقاتی سرمایه (Capitalist fundamental class process) حاکم است. میتوانیم بگوییم که آن شبیه یک کالا است، چون چیزی برای فروش تولید شده است. در نتیجه نیروی کار( کارگر) مولد ارزش اضافه است و ما یک کالای سرمایهداری داریم. این تاکید دوبارهای روی نیروی کار مولد است.
من میخواهم شماره چهار را کمی تغییر بدهم که برای بررسی ما مفید است. میخواهم این فرایند بنیادی طبقاتی را عوض کنم به سیستم قدیمی( ancient). به خاطر بیاورید که در سیستم قدیمی یک فرایند طبقاتی است که در آن یک شخص منفرد هم تولید میکند و هم آن ارزش اضافی را خودش بر میدارد که متفاوت است از سیستم سرمایهداری که کارگری تولید را عهده دار است و ارزش اضافی تولید میکند که کارفرما، سرمایهدار آن را تصاحب میکند. ولی در این سیستم قدیمی کارفرما و کارگر یکی است . برای توضیح فرایند طبقاتی در حالت سیستم قدیمی کارگر سر کار میرود و ظرفیت کاری خویش را به خود میفروشد و ۷۵ دلار دستمزد دریافت میکند و همان فرد خودش آن ۲۵ دلار ارزش اضافی را هم دریافت میکند. در این کار ابتدایی آژانس حراست، کسی برای کسی کار نمیکند و این کارگر حراستی برای کسی جز خودش کار نمیکند. در این حالت بخصوص ما در اینجا یک کالای سرمایهداری نداریم. ما یک کالای تولید قدیمی داریم. گرچه مارکس این را نمیگوید، ولی شما میتوانید بگویید این سیستم قدیمی، سازنده و مولد ثروت و یا ارزش اضافی نیست. به هر حال مارکس این ایده مولد یا غیر مولد را بطور معمول در سیستم سرمایهداری بکار میبرد. در ضمن مهمتر از همه برای این مثال ما یک کالای متفاوتی داریم،نیروی کار انتزاعی متفاوتی که متعلق به سیستم قدیمی است و نه مربوط به سرمایهداری. بنابراین شما نمیتوانید از نوع کالایی که در جامعه وجود دارد فقط با نگاه کردن به فرایند معاوضهای (تعویضی) نتیجه گیری کنید. شما باید آن را در رابطه با فرایند معاوضهای یا فرایند طبقاتی بررسی کنید. زیرا دریچه ورودی به مارکس و مارکسیزم همین فرایند طبقاتی است. من برای تاکید بیشتر مثال سومی هم میآورم. من این دو فرایند تعویضی (معاوضهای) را در نظر نمیگیرم. شما با در نظر گرفتن فرایندهای سیستم طبقاتی فئودالیسم (feudal class processes)، توجه کنید که یک دهقان سرو (رعیت) برای حفاظت قطعه کوچک خود که از ارباب گرفته است، ۶ ساعت وقت صرف میکند. در ضمن از او میخواهند که ۲ ساعت اضافی میباید از زمین ارباب فئودال حراست کند.
این بخشی از تعهد آن دهقان سرو به زمین ارباب است. ما اینجا چه داریم؟ کالایی نیست که از آن حفاظت شود. هیچ ارزش معاوضهای تولید نشده است. ما با وجود اینکه همه شرایط را در نظر نگرفتهایم ولی هنوز ما استثمار طبقاتی را داریم. و آن یک نوع دیگر استثمار طبقاتی است. نوعی متفاوت از استثمار در سرمایهداری و در سیستم قدیمی ولی هیچ ارزشی که تولید شده باشد، وجود ندارد. هیچ ارزش اضافی تولید نشده است. ولی ما هنوز استثمار طبقاتی داریم. دوباره میخواهم تاکید کنم که اگر شما فقط تنها فرایند نیروی کار را بررسی کنید همه شرایط را روی آن شکل بالا را در نظر نگیرید و پاک کنید(۱و ۲ و ۳و ۴) ، نمیتوانید از نظر طبقاتی نتیجه گیری کنید که چه نوع کالایی تولید شده است، مگر آنکه آن را در رابطه با فرایندهای مختلف دیگر بررسی کنید. در اینجا میخواهم آخرین مثال در رابطه با کار غیر مولد را بیاورم. ما همه چیزها را از روی آن شکل پاک کرده و فقط فرایند نیروی کار(labor process) را در نظر میگیریم.
ΣVlp = value of labor power ارزش نیروی کار
کارگر( کارمند) نیروی کار خود را به قیمت ۷۵ دلار میفروشد ( 75=Vlp ). بنابراین ما با یک فرایند معاوضهای داخلی مواجه هستیم. مانند آنچه در سیستم سرمایهداری وجود دارد و در ضمن یک فرایند نیروی کاری که در حال انجام گرفتن است. در حالی که در این مثال چیزی برای فروش تولید نشده است. هیچ کالایی تولید نشده است که کارفرما آن را بفروشد. به سخنی دیگر، کار حراست و حفاظت برای فروش تولید نشده است. بنابراین هیچ ارزش معاوضهای برای این کار حراست وجود ندارد (مصرف داخلی است). من فرض میکنم که ابدا فرایندهای بنیادی طبقاتی نیز اتفاق نیفتاده است، چه در سرمایهداری چه بقیه. هیچ ثروتی، هیچ غذایی برای فروش تولید نشده است.در نتیجه نه ارزش تعویضی و نه ارزش اضافی بوجود نیامده است. حالا سوال اینست که این دستمزد ۷۵ دلاری از کجا تامین میشود؟ و هیچ ارزشی که در حالت یکم بیان کردیم وجود ندارد. منبع تامین آن از کجاست؟ و چرا کارفرما میباید این پرداخت را انجام دهد؟ کارفرما در این حالت ۷۵ دلار را از ارزش اضافی ای که کارگران در کار دیگری تولید کردهاند باید پرداخت کند. فرض کنید یک شرکت اتومبیل سازی را که اتومبیل جهت فروش تولید میکند. و تولید آن توسط نیروی کارگران متخصص تولید اتومبیل انجام میشود که یک کار مولد است. این همان مثال اول است.
در ضمن فرض کنید کارفرما احتیاج به حراست نیز دارد، که از اتومبیلهای تولید شده و یا دستگاههای تولیدی و ساختمانها و غیره حفاظت کند. در نتیجه یکی از شرایط وجودی برای این کارخانه تولیدی سرمایهداری همین حراست است که باید تحقق یابد. بنابراین سرمایهدار بخشی از این ارزش اضافی که توسط کارگران متخصص اتومبیل سازی تولید شده است را به کارگران متفاوت دیگری پرداخت میکند تا در ازای دریافت ۷۵ دلار حراست و حفاظت را انجام دهد. میخواهم آن را بصورت معادله ذیل بیان کنم.
SV = Surplus value. ارزش اضافی
SV auto = SSCP
که بخشی از این ارزش اضافی به کارکنان حراست پرداخت میشود.
SV auto = SSCP guards + ΣSSCP others.
همانطور که قبلا اشاره شد، این ارزش اضافی در صنعت اتومبیل که توسط نیروی کار مولد تولید شده است را سرمایهدار بر میدارد و بخشی از آن را به علت لزوم یکی از شرایط وجودی و هستی تولید اتومبیل به حراست پرداخت میکند.
در نتیجه در این تفاوتهای ظریفی که مارکس بیان میکند، این نیروی کار در این مورد یک نیروی کار غیر مولد است و مثل بقیه موارد دیگر در تولید لازم هستند، در سمت راست معادله قرار میگیرد. کارکنان حراست نیز برای تولید لازم میباشند که حفاظت را به عهده بگیرند ولی مستقیما درگیر تولید اتومبیل نیستند که ارزش اضافی تولید کنند. آنها نیروی کار غیر مولد ارزش اضافی هستند بنابراین بخشی از ارزش اضافی یا مازاد تولید شده توسط نیروی کار مولد را بر میدارند که برای حراست مصرف شود. درست مثل دیگر شرایط وجودی و هستی کارفرمای سرمایهداری. این ایده طبقه کارگر را مشکل ساز میکند. زیرا این تداخل کار مولد و غیر مولد است. بطور مثال تداخل این دو نیروی کار متفاوت ممکن است برای اتحادیههای کارگری حساسیتی ایجاد کند. چون این نیروی کار غیر مولد دستمزدش از نیروی کار مولد تامین میشود و اگر نیروی کار غیر مولد تقاضای حقوق و دستمزد بیشتری کند، این اضافه دستمزد از کیسه نیروی کار مولد باید برداشت شود. در نتیجه یک درگیری، یک برخورد بین این دو اتحادیه مختلف ممکن است بوجود آید. اتحادیههایی که که تضاد منافع داشته و کارگران متفاوتی را نمایندگی میکنند.