درسگفتار پنجم – تجربهگرایی، خردگرایی و ماتریالیسم تاریخی.
در نظر بگیرید که مارکسیسم یک موضوع مفهومی است. موارد فیزیکی مثل این درسگفتار و یا بطور مثال وجود اتومبیل مفهومی نیستند و قابل مشاهدهاند. این موضوع مفهومی مثل بقیه موضوعات دیگر مفهومی است با یک صفت مشخص دیگری بیان میشود. سوال این است که ما باید چگونه بررسی کنیم که آن چه چیزی است. ما چگونه متوجه این موضوع مفهومی مارکسیسم که قصد مطالعه در این درسگفتار مخصوص را داریم شویم و آن را بفهمیم. که البته از دو طریق مرسوم در معرفتشناسی (epistemology) شاید بتوانیم به آن مفهوم برسیم. البته فرض کردهایم این مورد مفهومی مارکسیسم مستقل از ما است.
این مفهوم در برنامه درسی شما هست و من مختصرا به ان اشاره میکنم. در ضمن در کتاب سرمایه جلد اول که ما قصد خواندن آن را داریم نیز وجود دارد. به هرحال برای پیدا کردن آن سوالی که میپرسد موضوع مفهومی مارکسیسم چیست باید این دوره درسی را خواند و از طریق فکر، فکر شما به شما القا میکند که حقیقت چیست. بنا بر از طریق خواندن تجربیات و تجربه خواندن معیاری برای یافتن حقیقت پیدا کردهاید که این همان تجربهگرایی است. باید توجه داشت به سوالی که مارکسیسم چیست. فرض کردهایم که باید مستقل از ما و فکر ما برای درک این مورد مفهومی باشد.
می خواهم انتقادی به جوابی که دادم بکنم. شما میتوانید کتاب سرمایه را بخوانید. میتوانید کتابهای متعددی در این باره بخوانید. میتوانید به این درسگفتار گوش دهید. هنوز نمیتوانید آن را در یابید. شما مطابق با دید دوم معرفتشناسی باید یک روش دسته بندی برای ایدهها داشته باشید که بتوانید خواندنهایتان را دسته بندی کنید. این خواندنها به شما اطلاعات و آمارهای بسیاری ارائه خواهند کرد. ولی طریقی که شما این دسته بندی را انجام خواهید داد که کدام اعتبار دارد و کدام اعتبار ندارد بر مبنای مکانیزم دسته بندی ای است که در فکر شما وجود دارد. بر مبنای یک سری ایدههایی است که در فکرتان به شما کمک میکند که این دسته بندی را انجام دهید. همچنین دلایلی را جهت پیدا کردن اینکه اصلا مارکسیسم چیست بیاورید. این دلیل آوردن برای شما معیار پیدا کردن حقیقت میشود که این همان خرد گرایی است. در نتیجه معیار خردگرایی برای پیدا کردن حقیقت پیشگام میشود. حالا دو معیار برای پیدا کردن حقیقت پیش روی شماست.
حالا قصد دارم با انتقاد از هر دوی این روش دانش پیدا کردن حقیقت ( تجربهگرایی و خردگرایی) آن را با روش مارکسیستی ماتریالیسم دیالکتیک یا عوامل متعدد تعیین کننده (overdetermination) که قبلا درباره آن گفتم مقایسه و مقابله کنم.
فرض کنید که شخصی ادعا میکند که به دانش مارکسیسم شناسی دست پیدا کرده است و یا مثلا در یک مقالهای و یا در این درسگفتار ادعا میشود که به دانشی درباره موضوعی دست یافته است. حال ما یک موضوع مفهومی عمومی داریم.
مثلا شخصی ادعا میکند که میتواند دانشی در زندگی بیاورد مثل دانش و علم درباره کره زمین و یا علم ستاره شناسی و یا فضا و یا دانش رقصیدن دو نفر در یک سالن رقص. این پیدا کردن دانش مشکل و مسئله معرفتشناسی ( epistemology) نیست. تولید علم و دانش مشکل معرفتشناسی نیست. مشکل و مساله زمانی پیش میآید که شخصی یا انجمنی از اشخاص مطلع اعلام کنند که علمی تولید کرده اند که با آن به شناخت مارکسیسم و یا کره زمین و یا هر مورد دیگری دست یافتهاند که حقیقت مطلق را تولید و بیان میکنند و در آن لحظه آنرا مطلق، جاودانه برای همه بصورت اصول در میآورند . در حالی که میدانیم حقیقت مطلق مستقل از ما و فکر ما است. که اگر حقیقت است قبل از ما نیز وجود داشته است و وابسته به کسی درباره تولید آن نیست. قبل از آنکه آن شخص آن حقیقت را مشخص کند باید مستقلا وجود داشته باشد.
این مشکلی است که مدعیان تولید حقیقت آن را میخواهند همگانی و استاندارد حقیقت بیان کنند. که اگر حقیقت باشد همیشه قبل از این ادعا وجود داشته است . حال برگردیم به آن چه قبلا گفتیم. خردگرایان ادعای کشف آن از طریق فکر و تجربهگرایان کشف آن را از طریق تجربه عنوان میکنند. در حالی که اگر ادعای حقیقت است از قبل وجود داشته است. مثل وجود یک کوه و یا یک قاره که از قبل وجود داشته اند و در نتیجه کشف آن را خردگرایان از طریق فکر و تجربهگرایان از طریق تجربه ادعا میکنند.
همانطور که قبلا ذکر شد این دو گروه دو معیار مختلف معرفتشناسی را برای معرفی حقیقت ارائه میدهند. هر کدام از این دو اینطور وانمود میکنند که آن ایده و نظریه مخصوص هر کدامشان تنها حقیقت است و به عموم آن را القا میکنند. حالا هر ایده دیگری باید با شرایط ایده آنها توافق داشته باشد و در غیر این صورت آن ایده مورد قبول نیست. این مشکل معرفتشناسی است که ایده خود را مطلق فرض میکند.
بنابراین ایده مفهومی مثلا مارکسیسم تبدیل به نظریه و ایده ی بیان کردن حقیقت شده است که در نتیجه معیار مقایسه و هر ایده مارکسیستی دیگر باید با آن مقایسه و مقابله شود تا حقانیتش ثابت شود.
همانطور که قبلا اشاره مختصری کردم ، یک متفکر و فیلسوف فرانسوی به اسم میشل فوکو که چند سال پیش فوت کرد ادعا میکرد که قدرت مورد سو استفاده اقلیتی است که نظرات و ایدههایشان را درباره دنیا به عنوان حقیقت جلوه میدهند و در نتیجه همه عقاید مختلف دیگر بایستی با آن نظرات که استاندارد شده
مطابقت داشته باشد تا مورد قبول واقع شود. من معتقدم که این درس فوکو را در نظر داشته باشیم که آن چه ادعای حقیقت درباره دنیا چه توسط فرد و یا انجمنهای مختلف مدعی اگاهی شده، مانند چماقی است که به زور میباید نظرات دیگر افراد جامعه با آن همخوانی و مطابقت داشته باشد. به عبارتی دیگر عقاید و قوانین حکومتی تبدیل به عقاید ما میشوند. نه بعلت اینکه آنها حقیقت هستند، بلکه بعلت اینکه آن نظرات و ایدههای شخصی ما ( حکومتی ) نیستند و به دنیا تعلق دارند و حقیقت هستند. آنها آنرا از طریق تجربهگرایی و خردگرایی به نحوی فریبنده به ما تلقین میکنند. ما منفردا و تک تک باید در مقابل این معرفتشناسی ( epistemology) مقاومت کرده و اجازه ندهیم که عقایدشان و نظراتشان تبدیل به عقاید و نظرات ما شوند و رفتارمان را کنترل کنند. این آن چیزی است که مارکسیسم در مقابلش ایستاده است.
بگذارید دقیقتر بیان کنم. این مشکل معرفتشناسی مارکسیستی است که در گفتمان با متفکران غیر مارکسیستی از زمان مارکس و تا به امروز از طریق معرفتشناسی ادعا میکنند که تئوری مخصوص آنها در باره جهان در واقع تئوری حقیقت و درست است.
متفکران غیر مارکسیستی نیز کشف کردهاند که تئوریهای اقتصاد غیر کلاسیک و یا تئوری اقتصادی مینارد کینز تنها حقیقت محض است و هیچ ارتباطی با ساختار طبقاتی ندارد و استثمار طبقاتی در این سیستم اقتصادی نیست. معرفتشناسی مارکسیستی نیز به این ادعای غیر مارکسیستی تئوری غیر کلاسیک حمله کرده و میگویند که اینطور نیست و ادعای شما به عدم وجود ساختار و استثمار طبقاتی درست نیست و حقیقت ندارد و این فقط یک ادعا است. به هرحال مارکسیسم نیز یک ادعای مختلفی را ارائه میدهد. بنابراین ما با دو ادعای مختلف در مورد امر جهان مواجه هستیم که هیچ کدام از آنها حقیقت نیست و فقط ادعای حقیقت است که میتواند مورد سوال و بررسی قرار گیرد. این ادعاها ممکن است رد یا قبول شود و یا دوست داشتنی برای بعضی و یا مورد تنفر باشد. درست مثل هر چیز دیگری در دنیا.
ولی از نظر دیالکتیک هر ادعایی درباره حقیقت، چه مارکیستی و چه در باره فیزیک و یا هر چیز دیگری فقط و فقط و یک ادعا درباره جهان (امور) است و مانند هر ادعای دیگری بطور عمومی و جمعی تولید شده و میتواند مورد قبول واقع شده و یا رد شده یا دوست داشته شود و یا مورد تنفر قرارگیرد. درست مثل هر مورد دیگری.
اگر کسی ادعایی را در موردی رد میکند، معنایش رد حقیقت نیست و یا اینکه شخص مدعی را احمق و یا خطرناک و یا دیوانه فرض کند، بلکه ادعا و مقوله فرد دیگری را در مورد جهان و امور آن رد میکند.
بنظر میرسد که تجربهگرایان و خردگرایان خود را در توهمی قرار میدهند. توهم معرفتشناسی یا فریب و عمل معجزه گرایانهای که ادعایشان را در باره امور جهان به عنوان حقیقت محض جهان تلقی میکنند. یک بار دیگر این موضوع را درباره تجربهگرایان و خردگرایان تکرار میکنم که بخاطر بیاوریم، اینها همه تئوریها ی دانستن و دریافت شناخت و آگاهی است ونه خود حقیقت.
ما میتوانیم از هر کدام این دو گروه سوال کنیم که چگونه میدانید که ادعای مخصوص شما حقیقت دارد و درست است؟
اگر این سوال از یک خردگرا شود و او جواب دهد که من میدانم که تئوری ام به دلایل مختلف درست است ، شما میتوانید بگویید این دور زدن و یا استدلال مدور است (circular reasoning) و شما چیزی و حقیقتی نشان نداده و ثابت نکردهاید. آنچه انجام دادهاید این است که برای اثبات تئوری خود متوسل به تئوری خردگرایانه شده و به آن رجوع میکنید. به عبارتی میگویید که استاندارد حقیقت بر مبنای دلایل من میباشد. شما دلیل را توجیه دلیل بیان میکنید. این همان استدلال مدور است.
تجربهگرایان نیز در باره اینکه از کجا میدانید که تئوری تان حقیقت است ممکن است بگویند میدانیم که درست است و مبنایش تجربه است. درست مانند خردگرایان استدلال مدور را بیان میکنند، تجربه را توجیه تجربه میدانند.
بدین نحو در جواب سوال از کجا میدانید؟ ممکن است خرد گرایان و یا تجربهگرایان به دام یکدیگر بیفتند.
تجربهگرایان به دام خرد گران و یا خرد گران به دام تجربهگران میافتند و این روش بی انتها به صورت نوسانی و دورانی این فلسفه عرفی بین این دو گروه اتفاق بیفتد.
من روشی برای بیرون رفتن از این تناوب نمی شناسم، ولی اگر شما بتوانید راهی پیدا کنید شخصی معروف در فلسفه خواهید شد.
بگذریم، در اینجا سوالی مطرح میشود. اگر بنا باشد ما همه این ادعاهای پیدا کردن حقیقت محض را نفی و رد کنیم، آیا ما با بی عملی و منفعل بودن و همچنین با ناتوانی در انتخاب راه درست مواجه نمی شویم؟ به سخنی دیگر وقتی که ما با این ادعاهای حقیقت روبرو میشویم چگونه میباید راهی انتخاب کنیم که در دام نهیلیسم و پوچ گرایی نیفتیم.
جواب من به این سوال این است که کسی نباید و نمیتواند منفعل در مقابل این ادعاهای حقیقت باشد. چون ما هر کدام منفردا محل و جایگاه این عوامل متعدد تعیین کننده (overdetermination) هستیم. یکی از جوابهای فعال ما بعلت این چند دلیلی ما انتخاب یک راه از میان همه راهها در زندگی است که این روش شامل تئوریهایی هم است که با آن مواجه هستیم. ما یک موردی را برمورد دیگر به علل مختلفی مانند عملکردهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و طبیعی ترجیح میدهیم. این جبرگرایی مختلف روی تصمیم گیری ما اثر گذاشته و انتخابی میکنیم . منفعل نبوده وانتخاب را انجام میدهیم.
کارل مارکس قصدش این بود که ما هم از تئوری مخصوص او اطلاع داشته تجربه تئوری او را هم داشته باشیم.
او میخواست که ما را با یک ادعای دیگر حقیقت آشنا کند. به امید اینکه جبرگرایی آن نیز شامل حال ما شود و ما را ترغیب کند که ایدهاش را به عنوان قسمتی از مجموعه ایدههای دیگر در مغزمان بگنجانیم و از زاویه دیگری به این ادعای جدید حقیقت پی برده و استثمار طبقاتی را نیز ببینیم و در نظر داشته باشیم.