درسگفتار بیستم – رقابت سرمایهداری
حالا میخواهم مسئله جدیدی را بررسی کنیم. بررسی چگونگی رقابت سرمایهداری و اثر آن روی ارزش اضافی (surplus value) و اینکه چگونه این ارزش اضافی نسبی را مارکس در جلد یک کتاب سرمایه توضیح داده است. که چگونه این رقابت سرمایهداری و سیکل اقتصادی بازار را تغییر شکل میدهد و این انبساط و انقباض ( کوچک و بزرگ شدن) در دو جهت مختلف نتیجه این نوع اقتصاد است. از یک طرف این نیروها و عوامل باعث کوچک شدن اقتصاد و از طرفی دیگر باعث گسترش اقتصاد میشود. ما صنایع مختلفی داریم ولی ما یک مثال از صنایع مصرفی ( wage goods) و صنعت وسایل تولیدی را در نظر میگیریم. در این صنایع فرض کنیم که رقابت بین این صنایع مثلا صنایع وسایل تولیدی وجود دارد که ابزار و وسایل مشابه درست میکنند. فرض کنید از صنعت اتومبیل سازی در آمریکا شروع میکنیم. رقابت بین سه شرکت جنرال موتورز و هوندا و فورد. تکرار میکنم سه شرکت خصوصی با مدیران مختلف. در نظر میگیریم آنها وسایل مشابه میسازند و فرض میکنیم که در ابتدا مقدار سرمایه، مقدار مزد کار و مقدار ارزش اضافی بدست آمده و تولید ثروت مشابه همدیگر و مساوی هستند. و همچنین فرض میکنیم که یک دلار معادل یک ساعت کار کارگر انتزاعی است (abstract labor).
$1= 1 hr abstract labor
جدول زیر شرایط و سود و غیره را در این حالت نشان میدهد
شرکت | سرمایه | دستمزد | ارزش اضافی | مجموع ثروت | تعداد تولیدات | شاخص سود دهی | شاخص سرمایه |
Capital | wage | Surplus value | wealth | No of product | rate of profit | rate of capital | |
Companies | C | V | S | W | #UV | r = | |
GM | $4 | $2 | $2 | $8 | 1 | 1/3 | 2/3 |
Honda | $4 | $2 | $2 | $8 | 1 | 1/3 | 2/3 |
Ford | $4 | $2 | $2 | $8 | 1 | 1/3 | 2/3 |
24 | 3 |
میبینیم که قیمت فروش هر ماشین ۸ دلار برای ماشینهای ساخته شده هر سه تولید کننده است.
حالا فرض کنیم که شرکت هوندا یک تصمیم در شرکت میگیرد که سرمایهگذاری بیشتری در تولید کرده و فرض میکنیم ۴ دلار بیشتر، صرف خرید تکنولوژی جدیدتر دستگاههای تولیدی کرده که تولید را دوبرابر کرده است. در نتیجه جدول تجزیه و تحلیل به صورت زیر در میآید.
شرکت | سرمایه | دستمزد | ارزش اضافی | مجموع ثروت | تعداد تولیدات | شاخص سود دهی | شاخص سرمایه | |
Capital | wage | Surplus value | wealth | No of product | rate of profit | cost per unit | ||
Companies | C | V | S | W | #UV | r | C/ (C+V) | (C+V) / #UV |
GM | $4 | $2 | $2 | $8 | 1 | 1/3 | 2/3 | 6 |
Honda | $4 | $2 | $2 | $ | 1/3 | 5 | ||
Ford | $4 | $2 | $2 | $8 | 1 | 1/3 | 2/3 | 6 |
هوندا ممکن است این ۴ دلار اضافه سرمایهگذاری را از سه طریق بدست آورده باشد ΔC=$4
یا از ارزش افزوده، آن را بر میدارد و یا از بانکها قرض گرفته و یا ممکن است سهام جدید در بورس (IPO ) ارائه کرده باشد که این اضافه سرمایه را بدست بیاورد. در جدول بالا فرض شده است که با این دستگاههای جدید تولیدی، میتواند بجای یک ماشین، دو ماشین تولید کند . در حالت اول هزینه تولید هر یک از تولید کنندگان برای یک ماشین ۶ دلار بود که هرکدام آن را ۸ دلار میفروختند ولی حالا هوندا با اضافه کردن دستگاههای جدید، تولیدش دو برابر شده است و C/(C+V) که نسبت سرمایه به هزینه است از ۲/۳ یا ۶۷٪ به ۸/۱۰ یا ۸۰٪ رسیده است که هزینه کارگر کمتر و هزینه سرمایه بیشتر شده است (automation) اما هزینه قیمت تمام شده واحد برای شرکت هوندا از ۶ دلار به ۵ دلار رسیده است( (C+V)/(#UV)= (8+2)/2 ) که ۵ دلار میشود. همچنین در این رقابت میبینیم که کل ثروت تولید شده همه شرکتها معادل ۲۸ دلار است و تعداد ماشینهای تولید شده ۴ میباشد که اگر۲۸ دلار را بر ۴ تقسیم کنیم میشود ۷ دلار به عبارتی چون کالاها تقریبا مشابه هستند و در رقابت میباید قیمتها هم رقیب باشند در نتیجه همه باید به قیمت ۷ دلار بفروشند.
( 8 (1 GM) + 6x (2 Honda) + 8( 1 Ford))/(1+2+1) = 28/4 = $7
که این ۷ دلار معادل تولید است و همان زمان اجتماعاٌ لازم کار انتزاعی ( socially necessary abstract labor time= SNALT ) برای تولید هر ماشین است.
میدانیم برای تولید اتومبیل احتیاج به کارگر انضمامی ( concrete labor) داریم. به جدول زیر توجه کنید.
Company | Private time | SNALT |
GM | 8 | 7 |
Honda | 6 | 7 |
Ford | 8 | 7 |
همانطور که ملاحظه میکنید ما اینجا یک تغییر و یا واگرایی داریم که شرکتهای جنرال موتورز (GM) و فورد ( Ford) زمان مصرفی آنان هرکدام ۸ ساعت و در نتیجه مدت آنها بیش از SNALT میباشد و این زمان برای شرکت هوندا کمتر از SNALT یعنی ۶ ساعت است. و چون در رقابت فروش میباید کالای برای فروش هم رقابتی باشد هر سه شرکت باید کالاهای خود را در بازار رقابتی فروش کالا هر واحد آن را ۷ دلار بفروشند. برای پیدا کردن سود و زیان این سه شرکت به جدول زیر توجه کنید.
company | revenue | costs | market profit | C/(C+V) | C+V | prime time | SNALT |
GM | $7 | $6 | $1 | 2/3 | $6 | 8 hrs | 7 hrs |
Honda | 2 x $7 = $14 | $10 | $4 | 8/10 | ($8+$2) /2= $5 | 6 hrs | 7 hrs |
Ford | $7 | $6 | $1 | 2/3 | $6 | 8 hrs | 7 hrs |
در حالت اول سود هر کدام از این سه شرکت ۲ دلار بود ولی هوندا بعد از سرمایهگذاری جدید سودش ۴ دلار شد در حالی که شرکتهای جنرال موتورز و فورد هرکدام سودشان به یک دلار سقوط کرد. این نشان میدهد هوندا در رقابت بازار با اضافه کردن سرمایه جهت خرید دستگاههای جدید، تولید و بهرهوری را بالاتر برده و در نتیجه سود را از دو رقیب دیگر گرفته و سهم سود خود را بیشتر کرده است. سود هوندا ۴ دلار شده است که دو دلار آن مربوط به ارزش اضافی ( exploitation) است که قبلا هم داشت ولی 2 دلار دیگر را از سهم رقبا گرفته است. مارکس این دو دلار گرفته شده از سود رقبا را سود اعلا ( SP= super profit) نام گذاری کرد که در نتیجه رقابت بازار نصیب شرکت هوندا شده است. که آنهم نتیجه بهره دهی بالای این شرکت است.
r = (sv+sp)/(c+v)= (2+2)/(8+2)= 40%
برای مشاهده تغییرات به جدول زیر توجه کنید.
درامدها | هزینهها | سود در بازار | شاخص سرمایه | قیمت تمام شده یک واحد | شاخص سود | |
Revenue | Costs | Profit(market) | C/(C+V) | (C+V) / #UV | New r | |
GM | $7 | $6 | $1 | 2/3 | $6 | 1/6 |
Honda | $7 | $10 | $4 | 8/10 | $5 | 4/10 |
Ford | $7 | $6 | $1 | 2/3 | $6 | 1/6 |
در نتیجه شاخص سود دهی برای شرکت هوندا که قبلا ۱/۳ یا % ۳۳بود در این حالت به % ۴۰ افزایش پیدا کرده است که نتیجه اضافه شدن سرمایه و کمتر شدن هزینه تولید بوده است. در ضمن شاخص سود دهی برای شرکتهای جنرال موتورز و فورد کمتر شده و پایین رفته است.
r = (SV-SP)/(C+V) = (2-1)/6= 1/6= 16.5%
در زبان انگلیسی این پدیده که که مجموع باخت و برد یا کم شدن یک طرف و بهمان مقدار زیاد شدن طرف دیگر است را (zero sum) میگویند که در این مورد از فورد و جنرال موتورز هر کدام یک دلار از سود کم شده و ۲ دلار به سود هوندا اضافه شده است. در نتیجه رقابت، بخشی از ارزش اضافی (SV) را که مربوط به سرمایهداران کم بازده (GM, Ford) است را گرفته و به سرمایهداری که سیستم صنعتی آن بازده بهتری دارد ( هوندا) میدهد.
بنابراین بعلت این رقابت ممکن است که یک سرمایه کم بازده را از بازار خارج کرده و با سرمایهداری که بازده بهتری دارد جایگزین کند. در ضمن ممکن است دو رقیب دیگر مثلا فورد و جنرال موتورز نیز ترغیب به سرمایهگذاری بیشتری شده تا بتوانند با هوندا به رقابت بپردازند.
مارکس تاکید میکند که اگر آنها سرمایهگذاری جدیدی نکنند، مثلا تا با هوندا از نظر تکنیک تولید همسطح نشوند به زودی ورشکست شده و از بازار بیرون میروند.
میخواهم در ادامه بررسی به معادله قیمت واحد رجوع کنم. ( (C+V)/(#UV) ). هر مدیر شرکتی و یا سرمایهداری که قصد همسطح شدن در نوآوری ( Match the innovation) را دارد، میباید مقدار( (C+V)/(#UV) ) را پایین بیاورد که هزینه تولید کمتری داشته باشد. در دنیا سرمایه داران دنبال سرمایه ارزانتر و همچنین دستمزد کمتر نیروی کار میگردند. در ضمن در جستجوی راندمان و یا بهرهوری بیشتر نیروی کار هستند تا با ارزانتر کردن (C+V) بتوانند قیمت واحد تولید (UV#) را پایینتر بیاورند.
مارکس اینجا بیان میکند که فرضا در مورد جنرال موتورز و فورد آنها برای جلوگیری از ورشکستگی سعی میکنند موازی با هوندا عمل کرده و شبیه او عمل کنند.
اگر شرکتهای جنرال موتورز و فورد هم مثل هوندا عمل کرده و سرمایهگذاری جدید کنند شرایط به شکل زیر در خواهد آمد
سرمایه | دستمزد | ارزش اضافی | مجموع ثروت | تعداد تولیدات | قیمت واحد | شاخص سود دهی | شاخص سرمایه | |
Capital | wage | Surplus value | wealth | No of product | cost per unit | rate of profit | ||
C | V | S | W | #UV | (C+V) / #UV | r=SV/(C+V) | C/ (C+V) | |
GM | $8 | $2 | $2 | $12 | 2 | $5 | 0.2 | 0.8 |
Honda | $8 | $2 | $2 | $12 | 2 | $5 | 0.2 | 0.8 |
Ford | $8 | $2 | $2 | $12 | 2 | $5 | 0.2 | 0.8 |
$36 | 6 |
همانطور که مشاهده میکنید، ثروت تولید شده ۳۶ دلار میشود که مربوط به ۶ ماشین است. 6 = 36/6 = EV/(#UV) قیمت هر اتومبیل حالا ۶ دلار شده است. همه ΔC را افزایش دادهاند. میبینیم که معدل قیمت هزینه کم شده است و شاخص بهره دهی به ۲۰ درصد شده است. و این بعلت افزایش سرمایه همه تولید کنندگان است که از وسایل جدید تولید استفاده کردهاند.
مارکس در اینجا نیز نتیجه گیری میکند که:
اگر تولید کنندگان بخواهند به کارشان ادامه داده و از بین نروند میباید سرمایهگذاری جدیدی را شروع کنند که این بهترین دفاع در مقابل حمله رقابتی است، و برای جلوگیری از ورشکستگی دست به مکانیزاسیون تولید زدهاند که بخشی از سود اعلا ( super profit= SP) را بگیرند. در نتیجه شاخص سود دهی آنها پایین آمده که ممکن است رکود را به همراه داشته باشد. این دلیل دومی است که مارکس برای توضیح این سیکل اقتصادی بیان میکند که پایین آمدن شاخص سود احتمال رکود را بدنبال دارد.
r↓ = Recession رکود
r↓ = K* + λ رکود
مارکس همانطور که قبلا اشاره کردیم با ارائه دومین دلیل، این سیکل اقتصادی و رکود و رونق که بعلت رقابت اقتصادی در توسعه و انقباض این شرکتها است را در صنایع ماشین سازی، تلویزیون سازی، صنایع کامپیوتری و غذایی و در کل اقتصاد نشان میدهد که باعث بوجود آمدن راندمان کار کارگران، بیشتر شدن سرمایه در تولید و کمتر شدن قیمت تمام شده، کمتر شدن حقوق و دستمزدها و غیره و کمتر شدن شاخص سود دهی میشود.، همه و همه باعث عدم تمایل سرمایهداران به سرمایهگذاری جدیدی میشود که خود در نتیجه تسلسل وار نیز باعث کمتر شدن تقاضا برای ماشین آلات تولیدی و نیروی کار میشود که رکود اقتصادی را بدنبال دارد و ضمن ترس مدیران و صاحبان صنایع از آینده نامعلوم نیز به این وضعیت رکود کمک میکند.
این رونق اقتصادی که باعث خرسندی اقتصاددانان غیر مارکسیستی میشود ،در نتیجه ی رقابت قیمتها بوده که پیرو آن ارزانی کالا و ارزانی بازار کار را به همراه دارد، در انتها باعث ناخرسندی به علت این رکود میشود
به هر حال مارکس دو دلیل برای این سیکل اقتصادی رونق و رکود که چگونه اتفاق میافتد را پیش بینی کرده بود. قبلا گفتیم که هیچ الزام و اجباری به این رکود نیست که دلیل آن همین ارزش اضافی ( surplus value) میباشد که آن را بیشتر توضیح میدهم.
در مثال قیمت اتومبیل که 6 = 36/6= EV/(#UV) همانطور که ملاحظه میکنید بالا رفتن بهرهوری یا راندمان تولید باعث پایین آمدن قیمت میشود که قیمت کالا و راندمان رابطه معکوس دارند که احتمال رکود را زیاد میکند.
مارکس مدعی است که بالا رفتن این راندمان که یک دستاورد بزرگ اقتصاد سرمایهداری است باعث گسترش و فزونی نیروهای تولیدی ( forces of production) میشود. این خود نیز دلیل تولید بیشتر و بیشتر کالا یا همان ثروت میباشد. به علت این دستاورد بزرگ قیمت واحد تولید کمتر شده و این نیز به نوبه خود عامل یک حرکت مثبت دیگر در رابطه با ارزش اضافی است که میخواهم آن را نشان دهم. توجه داشته باشید که این یک تناقض در اقتصاد سرمایهداری است که رکود میتوانست به علت ارزش اضافی نسبی ( relative surplus value) اتفاق نیفتد.
این فرمول پل سویزی ( Paul Suizi) را قبلا بررسی کردهایم:
r = SV/V( 1- C/(C + V))
ما این فرمول را در دو صنعت کالای مصرفی و کالای وسایل تولیدی مورد بررسی قرار میدهیم.
ما در اینجا نتایج دوگانه زیر را داریم.
۱- ارزش واحد تولید کالای مصرفی ( V goods ) پایین میآید (مثل قیمت اتومبیل). ↓ EV/UVv
۲-ارزش واحد کالای وسایل تولیدی (C) پایین میآید.( قیمت کامپیوتر چیپس و نیمههادیها.) ↓EV/UVc
که در مورد اولی بعلت کشمکش برای سود اعلا در صنایع کالاهای مصرفی است مانند اتومبیل.
( struggle for super profit in auto industries).
و در مورد دومی بعلت کشمکش برای سود اعلا در صنعت چیپسهای کامپیوتر و نیمههادیها است.
( struggle for super profit in chip/ computer industries)
زیرنویس : همانطور که قبلا اشاره شد EV/UVv و EV/UVc قیمت واحد کالا است و میشود آنها را به صورت EV/ unit آن کالا نوشت. این توضیح را از جهت روشن شدن آنکه UV که در اینجا معنی واحد را میدهد که با USE VALUE که ارزش استفادهای است اشتباه نشود . چون هر دو به صورت مخفف در این نوشتار نشان داده شدهاند.
حالا میخواهیم رقابت بین صنایع را بررسی کنیم.
برای بررسی صنعت کالاهای مصرفی مثل صنایع تولید لوازم خانگی، در فرمول پل سویزی اگر ↓ C که کالای وسایل تولید است بیفتد و قیمت آن کمتر شود در نتیجه نسبت این کسر (C↓)/(C↓ + V) کوچکتر میشود و چون ( نیروی کار V ثابت است پس↑ r بالاتر رفته و بیشتر میشود. بنابراین با کمتر شدن قیمت وسایل تولیدی اگر تغییرات دیگری نباشد مشاهده میکنیم که شاخص سود دهی بیشتر میشود. و بالا میرود. ما حالا دو نتیجه مختلف داریم .در حالت اول با کمتر شدن قیمت وسایل و ابزار مثل نیمههادیها و چیپسهای کامپیوتر مثلا در صنعت تلویزیون سازی سود دهی بالایی بوجود آمده است. در حالی که مثلا رقابت در صنعت ربات سازی و صنعت نیمههادیها و چیپسهای کامپیوتری شرایط بسیار بدی را برای تولید کنندگان بوجود میآورد زیرا با وجود راندمان بالاتر افزایش سرمایهگذاری در تولید این وسایل تولیدی باعث کمتر شدن سود دهی در این نوع صنعت شده و ریسک رکود را بالا میبرد. مشاهده میکنیم که مثلا ارزان شدن این نیمههادیها منفعت عظیمی را به سازندگان وسایل مصرفی و امرار معاش مثل تلویزیون میدهد و از طرفی صنایع تولید وسایل تولیدی مثل این نیمههادیها و چیپسهای کامپیوتری با کمتر شدن سود مواجه هستند و برایشان مشکل ساز شده و شرایط نامساعدی را بوجود میآورد . به علت این موارد نه تنها کالاهای واسطهای و وسایل تولید ارزانتر میشود بلکه قیمت نیروی کار V نیز کاهش پیدا میکند.
r = SV/(V↓)( 1- (C↓)/(C↓ + V↓))↑
نسبت کسر (C↓)/(C↓ + V↓) کمتر شده و همچنین نسبت این کسر ↑SV/(V↓) بزرگتر شده است که مارکس آن را ارزش اضافی نسبی ( relative surplus value) نام گذاشت.
۳- پس SV/(V↓) ( relative surplus value= RSV) ارزش اضافی نسبی است.
ارزان شدن V را در این EV/UVv ( قیمت واحد کالا) میخواهیم بررسی کنیم. البته قبلا درباره آن توضیح داده شده است ولی یک بار دیگر آن را مرور میکنیم. بیاد بیاورید معادله ارزش نیروی کار را.
Vlp = EV/UVvx #UVv which means EV/ uv= unit value x #UVv
یعنی ارزش نیروی کار به دو عامل بستگی دارد. یکی ارزش واحد نیروی کارEV/UVv ضربدر تعداد. UVv # که همان دستمزد واقعی و استاندارد زندگی کارگر میباشد که کارگر بتواند امرار معاش خود را انجام دهد. در حالی که این UVv در این EV/UVv واحد همان کالاهای امرار معاش است ( بیاد بیاورید در مثال قبل که ارزش یک سیب معادل ۴دلار بود ولی کارگر معادل یک چهارم آن یعنی ۰/۲۵ آن قدرت خرید داشت 0.25 =UV #). یعنی میتوانست یک چهارم سیب بخرد). بنابراین در واقع UVv دستمزد حقیقی و استاندارد زندگی کارگر باید باشد.
بنابراین وقتی ↓ EV/UVv تنزل پیدا کرده و پایین آمده را ضربدر تعداد واحد UVv # کنیم که آن هم بعلت رقابت صنایع ربات سازی پایین آمده است ممکن است باعث مقدار کمی بالا رفتن x #UVv EV/UVv شود ( ممکن است که دستمزد واقعی بالا رود که انتظارش میرود) ولی اگر مقدار ارزان شدن و پایین آمدن آین ↓ EV/UVc بیشتر از بالا رفتن دستمزد واقعی باشد بنابراین ارزش نیروی کار تنزل پیدا کرده و این همان ارزش اضافی نسبی(RSV) است.
حالا میخواهم به اوایل این درسگفتار رجوع کنم. شکل زیر را به خاطر دارید.
مشاهده میکنید که اگر V کمتر شود یعنی SV بیشتر شده است. بنابراین سرمایهدار منفعت خارق العادهای از این رقابت سخت میبرد که باعث بوجود آمدن ارزش اضافی جدید یا همان ارزش اضافی نسبی شده است. یکی اینکه SV/(V↓) تنزل پیدا کرده و پایین آمده است و دیگری ارزان شدن وسایل تولید مثل نیمههادیها.
بنابراین اگر جمع بندی کنیم میبینیم یک تناقض خارق العاده و جالبی در اقتصادی مثل ایالت متحده داریم که شبیه یک هرج و مرج و آشفتگی است که این رقابت شدید در هر نوع صنایع و هر صنعتی اجبارا این سود دهی r را پایین میآورد و از طرف دیگری این رقابت شدید در صنایع تولید کالای تولیدی باعث ارزان شدن این کالاها در اقتصاد شده و باعث بالا رفتن سود دهی صنایع کالاهای اساسی امرار معاش شده است
↑ r↓ = SV/(V↓)( 1- (C↓)/(C↓ + V↓))↑
بنابراین از یک طرف این شاخص سود دهی به طرف پایین کشیده میشود و کوچکتر شده r↓ و از طرف دیگر به طرف بالا کشیده شده و بزرگتر میشود که نتیجه ارزان شدن کالاهای میانهای مثل نیمههادیها و وسایل تولیدی است. در فرمول بالا
↓r بعلت مکانیزاسیون است و r↑ به علت ارزان شدن وسایل تولید است که ارزش اضافی نسبی(RSV) را بوجود میآورد . اثرات این دو که سود دهی را بالا و پایین میآورند در نتیجه یک فرایند بوده و مختلف نیستند همان فرایند گسترش( expansion) که این فرایند را به حرکت در میآورد که باعث عدم قطعیت سود دهی میشود.
مارکس هوشیارانه این فرایند را مدلل ساخت و گفت یک تمایلی برای پایین آمدن این شاخص سوددهی بعلت افزایش ترکیب سرمایه در تولید است ولی در ضمن به علت ارزان شدن وسایل تولیدی این پایین آمدن شاخص سود دهی را خنثی کرده و باعث ایجاد ارزش اضافی نسبی میشود. در جلد سوم کتاب سرمایه توضیحات زیادی در رابطه با ارزان شدن این کالای وسایل تولیدی وجود دارد که بیان میکند در هر لحظهای این عدم قطعیت وجود دارد.
به زبان خودمان این دو نیروی متضاد و مختلف عامل تعیین کننده سود دهی نیستند.
میخواهم در جلسه بعد در باره این صنعت کالای وسایل تولیدی توضیحات بیشتری بدهم چون بسیار بسیار مهم است و در ادبیات مارکسیستی بحث انگیز است ولی بسیار مهم است مخصوصا درباره این ارزان شدن سرمایه در ارزان شدن این ( C + V ) ولی روی C تمرکز خواهیم کرد.
میخواهم این C را در این فرمول قدری مطالعه کنیم.
r = SV/V( 1- C/(C + V))
این C چه چیزی است؟. معادل است با ارزش معاوضهای کالای C وسایل تولیدی ضربدر تعداد آن .
C= e.q e = ارزش واحد کالا. q = تعداد کالا
e= EVc/UVc q = #UVC
C= EV/UVcx #UVC
کهEV/UVc که ارزش واحد یک کالا یا مثلا یک ماشین است فرضا ۱۰۰۰ دلار دانهای و UVc # تعداد ماشین مثلا ۲ عدد پس C میشود ۲۰۰۰ دلار.
مارکس به صورت زیبا و شیوا یی یک بحث و توضیحی درباره سرمایهداری آن زمان در جلد یک کتاب سرمایه ارائه میدهد که بطور خلاصه میگوید UVc # بالا میرود. البته او تنها کسی نبود که متوجه این موضوع شد بلکه کسان دیگری نیز آن را بیان کردند. سرمایهداری از سال ۱۷۵۰ در تمام تاریخ وجودش در حال رشد بوده است. سالهای ۱۷۵۰ تا ۱۸۵۰ دوران اولین انقلاب صنعتی بود. از سال ۱۸۵۰تا ۱۹۱۴ دومین انقلاب صنعتی بوده است. مارکس دوره دوم سرمایهداری را توسعه و گسترش سریع ماشین آلات بیان میکند که همان مکانیزه کردن تولید است. او بنحو شگفت انگیزی توضیح میدهد که چگونه این تقسیم کار و کارگر متخصص تغییرات زیادی را به علت وابستگی به این ماشین آلات در کارخانجات بوجود آورد که باعث تولیدات بیشتر شد. UVc # بالا رفت.
↑C = EV/UVcx # UVc ↑
بنابراین ↑C/(C+V) بالا میرود، بخشی به علت مکانیزه شدن که تعداد ماشین آلات زیادتر شده است. از طرفی این هم حقیقت است که EV/UVc↓ که قیمت واحد کالا میباشد تنزل پیدا کرده و پایین میآید. بنابراین دو چیز دو عامل مختلف در نتیجه یک فرایند که رقابت میباشد، بوجود میآیند. هر سرمایهداری در هر نوع صنعت مجبور به خرید ماشین آلات جدید شده که بزبان اقتصادی آن را نسبت سرمایه به نیروی کار (capital to labor ratio ) مینامند که مدام در حال افزایش است. از طرف دیگر همین رقابت که نتیجهاش افزایش سرمایه در این نسبت سرمایه به نیروی کار میباشد, باعث ارزانی قیمت واحد کالا شده ( Unit value of goods= UVc) مثل کالاهای آهن و فولاد و ماشین آلات و غیره که آن هم باعث پایین آمدن EV/UVc ↓ میشود که باز هم باعث پایین رفتن C میشود.
بعضی از مارکسیستها معتقدند اثر این # UVc ↑ که بالا میرود بیشتر از اثر پایین آمدن EV/UVc↓ قیمت واحد است و در نتیجه C همیشه افزایش پیدا میکند. البته ممکن است در زمان خاصی چنین شود ولی امکان عدم چنین اتفاقی را نیز باید در نظر داشت. در نتیجه معلوم نیست که بالا رفتن واحد فروش آیا باعث بالا رفتن C میشود یا پایین آمدن آن، زیرا این نیروها در دو جهت مختلف حرکت میکنند و در شاخص C/(C+V) معلوم نیست زیادتر شده و یا کمتر و در ضمن اگر اثر وضعیت نامشخص V نیروی کار را هم اضافه کنیم که چگونه عمل میکند. به عبارتی:
V = EV/UVvx # UVv
که EV/UVv قیمت ارزش معاوضهای واحد نیروی کار است و UVv # تعداد واحد نیروی کار انجام شده است. تاریخ سرمایهداری نشان از افتادن EV/UVv↓ این قیمت ارزش معاوضهای در صنعت دارد مثلا در صنعت کشاورزی ایالات متحده که در آن بیشترین کاهش قیمت تولیدات کشاورزی را در بین همه صنایع مصرفی امرار معاش داشته است، که تعداد بسیاری از این کارخانجات که به نحو تدریجی و مدام بهرهوری ( productivity) نیروی کار به علت مکانیزه کردن بیشتر شده که در نتیجه شاخص سود دهی برای کشاورزان پایین آمده که دولت مجبور به دخالت شده است که کشاورزان را نجات دهد. ولی در ضمن ارزان شدن قیمت غذا که قیمت واحد غذا را در آمریکا پایین آورد نتیجهاش بالا رفتن دستمزد در آمریکا شد.
V = ↓ EV/UVvx # UVv ↑ ( real wage)
البته دستمزدها در آمریکا تا سال ۱۹۸۰ بطور ثابتی بالا میرفت ( تا آن جایی که آمار وجود دارد) که دستمزد حقیقی کارگران بالا میرفت. آیا میتوان گفت که این بالا رفتن دستمزدها تاثیرش بیشتر از پایین آمدن قیمت EV/UVv↓ بوده است؟ اگر V دستمزدها بالا برود در نتیجه شاخص استثمار پایین میرود این باعث کمتر شدن سود میشود.
من فکر میکنم میشود بحثی کرد که در ایالت متحده این اتفاق نیفتاده است. به عبارتی تاثیر پایین آمدن EV/UVv↓ بیش از بالا رفتن UVv# بوده است در نتیجه باعث پایین آمدن V شده است.
V = ↓ EV/UVvx # UVv ↑
که در نتیجه ↑SV/(V↓) بالا رفته است. به هرحال عوامل مختلفی باعث بالا و پایین آمدن V میشود که به کدام سو آن را میکشاند معلوم نیست.( overdetermined).
حالا برمیگردیم به UVc ↑ چه چیزی عوامل تعیین کننده ( overdetermined) است؟ همه چیز عامل بالا رفتن آن است . استفاده از ماشین آلات، رقابت، اعتبار بانکی، علم و دانش همه و همه در شکل دادن آن موثر هستند. دلایل و عوامل (over determinants)، همه آن نیروها با همدیگر، که در نتیجه نسبت سرمایه به نیروی کار زیاد میشود زیرا* k زیادتر میشود. ولی همچنین این امکان را بوجود میآورد که ↓ EV/UVv کمتر شده و باعث کمتر شدن C شود. در نتیجه باعث تغییرات در UVc# شود که همان دستمزد واقعی است.
V = EV/UVcx # UVc
چه عواملی باعث این تغییرات میشود که آنهم متعدد است، قدرت اتحادیههای کارگری آن را شکل میدهد، فرهنگ و غیره. مثلا در ایالات متحده برای اینکه موفق باشید، نشانهاش مصرف کردن بیشتر است و این فرهنگ مصرفی که در آمریکا وجود دارد UVv# را بالا میبرد.
V = ↓ EV/UVvx # UVv ↑
ولی صحبت بر سر این است که EV/UVv در سیستم سرمایهداری چنان عمل میکند که این رقابت شدید که آن را پایین میآورد و بنظر من باعث بالا رفتن SV/V↑ میشود.
↑↓ C = ↓ EV/UVcx # UVc ↑ V = ↓ EV/UVvx # UVv ↑
1- UVc ↑ UVc ↑
2- ↓ EV/UVc SV/V↑
و نمیدانیم که در C چه اتفاقی میافتد. بنابراین در مورد C که باعث بالا رفتن تعداد UVc# میشود نمیدانیم که نتیجه آن روی سود دهی در هر لحظه چیست !!r . اگر برگردیم به بحث معرفتشناسی( epistemology) یک سرمایهدار یک فکر انضمامی ( concrete) در ذهنش بوجود میآید که یکی از این نیروها وزنه سنگینتری نسبت به دیگری داشته باشد.
البته بعضی از مارکسیستها میگویند اگر ↑C/(C+V) بالا رود در نتیجه شاخص سود دهی پایین میآید.
↓ r = SV/V( 1- ↑ C/(C + V))
که البته این مورد در زمان مارکس کاملا صحت داشت که بیش از همه موارد دیگر وزنه سنگینتری در اقتصاد داشت.
منتهی باید توجه داشت همانطور که نشان داده شد، یک تجزیه و تحلیل دقیقتر شاخص سود دهی هم مثل بقیه موارد دیگر دارای تناقضاتی است که هرکسی در هر لحظهای میتواند یک تئوری ای ارائه دهد که مثلا r بالا میرود و یا پایین میآید و یا هر چیز دیگری. بنابراین ما به این نتیجه میرسیم که امکان دارد ارزان شدن C در اثر رقابت باعث جلوگیری از پایین آمدن r شود و در نتیجه سرمایهگذاری به رشد خود ادامه دهد. میبینید همانطور که مارکس نشان داده است ما دو نتیجه مختلف داریم.
دو نتیجهای که مارکس اشاره میکند، این بالا و پایین رفتن را مارکس دیوانگی سرمایهداری مینامد. از یک طرف این رقابت سرمایهداران اقتصاد را به رکود میبرد، زیرا هر سرمایهداری و هر صنعتی در حال افزایش سرمایه است که در انتها باعث پایین آمدن شاخص سود دهی میشود، همچنین باعث پایین آمدن ( C+V) میشود که این اثرش باعث بالا رفتن سود است. به هر حال اقتصاد بطور کلی تحت تاثیر این حرکات مختلف است.
شاخص سوددهی در اقتصاد مجموعه ایست از شاخص سوددهی صنعت کالای سرمایهای (C) و صنعت کالای مصرفی (V).
r = rc + rv
r = rc (SVc/(V+SV)) + rv (SVv/(V+SV))
میخواهم وزنه هر کدام از آنها را در ارزش اضافی بررسی کنم، ارزشی که کارگران به آن افزوده اند.
ما در اینجا rc ↑↓ داریم هم بالا میرود و هم میتواند پایین بیاید و در ضمن rv↑↓ داریم که آنهم پایین و بالا میرود و در نتیجه شاخص کل اقتصاد r که آنهم بعلت این تغییرات بالا و پایین میرود و در وجودش این تناقضات نهفته است که به جهتهای مختلفی کشیده میشود. بنابراین آنچه ما درباره این سیستم سرمایهداری فکر میکردیم که یک ماشین فوق العاده و حیرت انگیز است که باعث تولید ثروت زیادی میشود، مطلقا ماشینی است خارج از کنترل که جهت خاصی ندارد. مانند یک اتومبیلی میماند که وسیلهای برای کنترل ندارد، اتومبیلی که فرمان ندارد. ماشینی است که در حالت گسترش که بسیار عالی است باعث خوشحالی زیاد (euphoria) میشود، ماشینی که باعث رکود و افسردگی (depression) میشود. ماشینی است که از دو قطبی بودن رنج میبرد، از خوشحالی شدید به افسردگی شدید ( euphoria to depression) و رکود.
این آن ماشین خوشحال کنندهای نیست که انسان بخواهد با آن زندگی کند.
این دومین انتقاد مارکس به سیستم سرمایهداری است.
۱- استثمار طبقاتی.
۲- غیر قابل کنترل بودن آن .