درسگفتار بیست و سوم – سرمایه داری انحصاری MONOPOLY CAPITALISM
در این بخش میخواهم درباره دو موضوع صحبت کنم.
۱- انحصار طلبی سرمایهداری.
۲-در باره آمریکا، استفاده و ارتباطش با آنچه در این درسگفتار تا به حال بیان کردیم.
ابتدا در مورد اول:
مارکس درباره سرمایهداری رقابتی صحبت میکند که در واقع ضد تز است (antithesis) و ما آن را انحصار طلبی سرمایهداری مینامیم. در واقع آن جدالی است برای بدست آوردن این سود اعلا (super profit) که همان رقابت بین صنایع در این سیستم سرمایهداری است که میتواند بعضی از تولیدکنندگان را از این حیطه رقابت خارج کرده و به نابودی بکشاند. به علت دلایلی که قبلا اشاره کردیم، آنهایی که نمیتوانند ترکیب سرمایه در تولید را بیشتر کنند از دور خارج شده و در نتیجه باعث رقابت کمتر بین بقیه تولیدکنندگان شده و امکان تقسیم بازار فروش بین آنهایی که در تولید ماندهاند را بوجود میآورد. به سخنی دیگر آنها توانایی دارند که قیمتها را تعیین کرده و به عبارتی قیمت را مقطوع (fixed) کنند. در نتیجه قیمت رقابتی از بین رفته و انحصار گرایی بوجود میآید.
مارکس آن را در جلد یک کتاب سرمایه، تمرکزگرایی سرمایه ( centralization of capital) مینامد. آنچه در این فرایند سیستم سرمایهداری بوجود میآید، ماندن تعداد کمتری از این شرکتها در صنایع مختلف و تمرکز آنها برای تولید بیشتر که باعث قدرت بیشتر آنها در تعیین قیمتها میشود.این تمرکز سرمایه را در دو صنعت مختلف یکی در مورد تولید وسایل مصرفی دایره۲ ( Dep2- V-goods, consumer goods) و دیگری در مورد صنعت تولید وسایل تولیدی یا دایره 1(Dep 1 C-goods) بررسی میکنیم.
۱- در مورد صنایع مصرفی:
Wage goods ( V ) industry ( C + V + SV) < P x #Uv
که P قیمت واحد فروش و UV# تعداد اقلام فروخته شده که در مجموع درآمد را نشان میدهد.
آنها قدرت آن را دارند که قیمت را تعیین کنند و این ارزش ( C + V + SV) که در آن سود یا ارزش اضافی هم نهفته است را بیشتر بفروشند. به عبارتی ارزش معاوضهای بیشتری از ارزش استفاده مصرفی بدست میآورند.
در این مورد وقتی درآمد از فروش بیشتر از هزینهها و سود در نظر گرفته باشد، شرایط خوبی است که بتوان قیمتها را تعیین کرد. به گراف و منحنی عرضه و تقاضای زیر توجه کنید.
حالا این شرکت قیمت را تعیین و فیکس کرده است که ما آن را قیمت انحصاری مینامیم (Pm). در حالیکه قیمت اولیه رقابتی میبایدEV/UV = Pr باشد که قیمت متعادل است. در اینجا دیگر قانون عرضه و تقاضا عمل نمیکند. قدرت انحصاری آن شرکت و یا چند شرکت توانسته است با توجه به بیرون راندن رقبا قیمت واحد را به مصرف کننده به دلخواه دیکته کند. در ضمن به نقطه جالب توجهی میرسیم. این شرکت با تعیین و دیکته کردن آن قیمت طبق این نمودار عرضه و تقاضا، بنظر میرسد که فروش را کم کرده است از نقطه ۱ به نقطه ۲.
سوال این است که آیا این شرکت امکان دارد در حالی که قیمتهای کالاها را بالا برده بتواند بیشتر از نقطه ۲(UVn) بفروشد؟ جوابش در بوجود آوردن تقاضا برای کالای بیشتر است که آن را ( inelastic demand) مینامندو با بوجود آوردن گسترش تقاضای مصنوعی باعث عدم فروکش زیاد تقاضا شوند و در نتیجه فروش زیاد کاهش نکند.
این واژه جهش مند یا کششی ( elastic demand) به معنای فروش کالایی است که بستگی به قیمت داشته باشد. اگر ارزان باشد مردم بیشتر میخرند و اگر گران باشد کمتر به خرید اشتیاق پیدا میکنند. بعضی از کالاها تغییر ناپذیر و غیر جهش مند (inelastic demand) هستند یعنی نیاز به آنها است و مردم مجبور به خرید آن مثل غذا، ولی کالایی مثل بستنی اگر گران شود ممکن است فروشش کمتر شود، بدین منظور آن را جهش مند ( elastic demand) مینامند که مصرفش کم و زیاد میشود. مثل اجناس غیر ضروری و لوکس.
باید توجه داشت که در حالت انحصاری (monopoly) یک مشوقی درست کنند که سعی کنند تا این تقاضای غیر جهش مند ( inelastic demand) را به نحوی بوجود آورند. همانطور که بیان شد این کالای غیر جهش مند یک کالای ضروری است و جایگزین بسیار کمی دارد. اگر این شرکت تولید کننده این کالا بتواند مثلا با تبلیغات گسترده و در اثر تاثیرات فرهنگی مردم را تشویق به خرید این کالایی که جایگزین کمی دار بکند و تقاضا را زیادتر کند، گر چه ممکن است فروش به حالت اولیه در نیاید ولی فروش زیادتر از وضع موجود با قیمت بالاتری خواهد شد.
Wage/ V goods (C + V + VS) < Pm(monopoly) x #UV(number of product sold)
گرچه تعداد فروش کمی کمتر شده است ولی به علت قیمت انحصاری درآمد بیشتر شده است. توجه داشته باشید که در ارزش (C + V + VS) یکبار سود گنجانده شده است. بنابراین:
(C + V + VS) + NCR= Pm x #UV.
NCR= non class revenue. درآمد غیر طبقاتی
(C + V + VS) class revenue درآمد طبقاتی
زیرا EV/UV< PM میباشد.
کل درآمد = درآمد طبقاتی + در آمد غیر طبقاتی
در نتیجه این شرکت انحصاری نه تنها از ارزش اضافی ( SV) استفاده میکند بلکه از یک .ترکیب دیگری از سود یا درآمد غیر طبقاتی (NCR) نیز بهره میبرد. این ( NCR) همان معاوضه نامتعادل است که مارکس آن را درآمد غیر طبقاتی ( non class revenue) نامید.
NCR= ( Pm – EV/UV ) x #UV
این NCR هیچ ارتباطی با استثمار طبقاتی ندارد (class exploitation). این مربوط به آن قدرت انحصاری است که از قیمت تعیین شده یا فیکس شده بوجود آمده است، که در نتیجه سود دهی r m را افزایش داده و بالا میبرد و هر چه قدر NCR بیشتر شود سوددهی بالاتر میرود.
↑ r m = (SV + NCR)/(C + V)
حالا توجه کنید به :
SV + NCR ≥ ΣSSCP + Y advertisement cost.
هزینههای مختلف تولید + هزینههای تبلیغات
به هر حال تبلیغات هزینههای لازم جهت افزایش مصرف و تولید NCR است.
میتوان این ادعا را کرد که گرچه که ممکن است هزینه این تبلیغات بیش از NCR باشد، ولی این درآمد غیر طبقاتی میتواند خیلی بیشتر از هزینه تبلیغات که ضامن فروش است باشد و هنوز EV/UV < PM بماند. البته دو نکته دیگر را هم میشود در نظر گرفت.
ممکن است ادعا شود که این انحصار ( Monopoly) غیر قانونی است، که کاملا درست است. در امریکا بعد از سالهای ۱۹۰۰ قانون ضد انحصار فدرال به تصویب رسید. با وجود آنچه ما نشان دادیم دال بر غیر قانونی بودن این نوع فعالیت میباشد ولی این شرکتها، دارای اقتصاد دانها و وکلا و لابی ایستها ( رانت خواری) و متخصصین دیگری هستند که اگر چنین ادعای انحصار بر علیه آنها شود، آنها بر طبق قانون و لابی و وکیل و غیره دلیل میآورند که این رقابت است و انحصار نیست.
جریان فوق العاده و جالبی است، مانند معرفتشناسی ( epistemology) که وکلای شرکت سعی میکنند که به قاضی بفهمانند که این انحصار نیست و بلکه رقابت است. و اگر دولت فدرال شرکتی را متهم به به انحصار کند و دادستان در مقابل قاضی فدرال بخواهد آن را ثابت کند، وکلای شرکت دلایلی ارائه میدهند که خلاف آن را ثابت کنند و به هر حال جدالی قانونی شاید طولانی پیش بیاید که آنهم هزینه بردار است، هزینه لابیها، هزینه اقتصاددانان و وکلا. که این هزینهها نیز باید در هزینه تبلیغات ( Y advertisement) گنجانده شود.
نتایج و اثرات این انحصار را بررسی میکنیم.
ابتدا این مسئله را در صنایع مصرفی بررسی میکنیم (consumer goods industries)
1- فرض کنید که دستمزدها ثابت است، در نتیجه با بالا رفتن قیمتها ارزش نیروی کار کمتر از هزینه زندگی آنها میشود. فرض کنید که این انحصار در صنعت امرار معاش ( sustainable goods industry) است.
Vlp < Pm x#UV
Pm. Monopoly price. قیمت تعیین شده انحصاری
#UV. Demand for their standard of living. تقاضای تعداد واحد کالا برای مصرف زندگی معمولی
Vlp. Socially necessary abstract labor time. زمان اجتماعاٌ لازم نیروی کار انتزاعی
توجه میکنید که قیمت بالای انحصار در صنعت کالای مصرفی باعث کاهش درآمد واقعی کارگران شده و آنها وضع بدتری نسبت به گذشته پیدا میکنند، زیرا میباید قیمت بیشتری برای کالاهای روزمره برای نگه داشتن استاندارد زندگی خود پرداخت کنند و این مسئله نمیتواند بدین منوال ادامه پیدا کند.
در نتیجه این مشکل دستمزد ثابت کارگران (کاهش قدرت خرید) باعث کمتر شدن مصرف کالاهای ضروری زندگی میشود.
این یک مشکل برای تولید کننده کالای ضروری است که علیرغم تبلیغ برای مصرف بیشتر به علت گران شدن کالا، توانایی کارگران برای خرید کمتر میشود.
۲- کارگران ممکن است برای حفظ معیار زندگی خود، تقاضای حقوق بیشتری کنند. ↑ Wages
۳- کارگران ممکن است برای حفظ معیار زندگی خود وام بگیرند. Debt
۴- ممکن است همه خانواده سرکار روند, همسر فرزندان everyone in the family go to work
DEBT +Vlp man + Vlp woman <Pm #UV
فعلا ما در مورد امکان ۲ که بالا بردن دستمزد است صحبت میکنیم که در تاریخ آمریکا اهمیت دارد.
فرض کنید که کارگران اتحادیههای نیرومندی داشته باشند. برگردیم به سالهای ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۰ که اتحادیهها در امریکا بسیار قوی بودند. آنها نیز قدرت انحصاری در فروش نیروی کار داشتند و قصد داشتند دستمزدی بیش از ارزش کارشان به سرمایهداران صنعتی بفروشند. در عین حال صاحبان این شرکتهای صنعتی نیز که نیروی کار را میخریدند خود نیز قدرت انحصاری در دیکته کردن قیمت کالاهای خود داشتند که با هم در تضاد بودند.
با هم یک بررسی میکنیم که چه اتفاقی میافتد.
کارگران قصدشان فروش نیروی کار بیش از ارزش آن بود.
Plp ≥ ν real wage ( Value/ unit) ν واحد دستمزد انفرادی واقعی
فرض کنید که کارگران موفق شوند که دستمزدی بیش از دستمزد واقعی دریافت کنند. مقدار این اضافه دستمزد را به شیوه زیر برای مجموع کارگران صنعتی بدست میآوریم و آن را SSCR revenue مینامیم. پس:
SSCR revenue = ( Plp – ν ) x n x h
n = تعداد کارگران. h. مدت ساعت کار
فرض کنید که اتحادیه با سرمایهدار به توافق میرسند که دستمزدها را بالا ببرند.
Vlp +SSCR = Pm x # UV. UV= مخارج زندگی
پس حالا کارگران بعد از افزایش دستمزد از عهده خرید قیمت انحصاری در میآیند تا دوباره برنامه زندگیشان را سرو سامان دهند.
حالا کارگران قدرت انحصاری دارند از طریق اتحادیههای کارگری قیمت نیروی کار جدید (Plp n) را به خریدار سرمایهدار تحمیل کنند.
از طرفی کارگران نیز میباید هزینه عضویت در اتحادیه را قبول کنند. پس هزینه دخل و خرجش با شرایط جدید به قرار زیر خواهد بود:
Vlp + SSCR = Pm x # UV + Y union dues
در اینجا Y هزینه عضویت کارگران در اتحادیه میباشد که بخشی از SSCR را جذب کرده میگیرد تا اتحادیه بتواند موقعیت قدرت انحصاری خود را داشته باشد.
حالا نگاهی به وضعیت سرمایهدار کنیم ببینیم چه اتفاقی برای او پیش میآید.
SV + ( NCR ) ΣSSCP + SSCP workers union + Y advertisement, lawyers etc
SV = surplus value. ارزش اضافی به نفع سرمایهدار
NCR = Capitalist monopoly benefit. درآمد اضافی به خاطر قیمت انحصاری به نفع سرمایهدار
SSCR workers union = monopoly payment to workers/cost to the capitalist
پرداخت اضافی به کارگران هزینه برای سرمایهدار به علت انحصار اتحادیه نیروی کار
Y= advertisement, هزینه تبلیغات برای سرمایهدار
ΣSSCP = بقیه هزینههای سرمایهدار
اینجا نیروی کار قیمت بیشتری از قیمت واقعی در یافت میکند و اتحادیه سرمایهدار را مجبور به پرداخت بیشتری به نیروی کار میکند.
SSCR workers = SSCP payment by capitalist
هزینه برای سرمایهدار= درآمد اضافی کارگران
حالا باید بررسی کنیم که در این رابطه خرج و هزینهها آیا به صورت نامعادله است و اگر هست به نفع کدام طرف است. چون کارگران سعی به اضافه کردن دستمزد خود دارند (SSCP workers) هزینه برای سرمایهدار، که باعث میشود سرمایهدار نیز پیرو آن (NCR) را بالا ببرد. این رقابت بالا بردن قیمت نیروی کار و بالطبع قیمت انحصاری ادامه پیدا میکند که دور تسلسلی دارد. در نتیجه مدام قیمت دستمزد بالا میرود و پیرو آن NCR و درباره دستمزدها جهش پیدا می کند و بدنبال آن NCR. ولی این بازی تا کی میتواند ادامه پیدا کند.
SV + ( NCR ) ΣSSCP + SSCP workers union + Y advertisement, lawyers etc
اسم این بالا رفتن قیمتها چیست؟ که در سالهای ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۰ آن را دستمزد و قیمت حلزونی ( wage price spiral) میگفتند که باعث تورم میشد. این یک آنالیزی است که چگونه تورم در یک جامعه بوجود میآید. مداوما قیمت نیروی کار افزایش پیدا میکند و به دنبال آن قیمت کالاهای تولیدی افزایش پیدا میکند. در نتیجه با تورم عمومی مواجه میشویم. سوال این است که دولت فدرال در آمریکا با این فشار تورمی چه میکرد.
یکی از مباحث آن زمان این بود که هیئت مدیره خزانه داری فدرال (Federal reserve board) بجای کنترل تورم مدام عرضه پول را زیاد میکند که بتواند به تقاضای پول ( Md=Money demand ) جواب دهد. در نتیجه کمک بزرگی به ایجاد تورم در اقتصاد کرد.
Md↑ = (Value of goods + services in labor time )/($/hr) = Σ P market↑ inflation
مقدار عرضه پول = قیمت کالاها + خدمات در هر ساعت = مجموع قیمت + تورم
اگر قیمت بازار به علت بالا رفتن دستمزدها و کالاها اضافه شود تورم است. در نتیجه تقاضا برای پول بیشتر میشود. در اینجا خزانه داری فدرال پول تزریق میکند و چون تغییری در ارزش واقعی کالا و خدمات نشده است در نتیجه ارزش hr/$ پایین میآید. در حقیقت ارزش تبدیل (conversion value) بین ارزش و ارزش غیر کالایی پول تغییر میکند.
Conversion value between value and non commodity value of money changes
ساعات کار ثابت است ولی به علت تزریق پول ارزش پول به ساعت کار کم شده است و باعث تقاضای پول زیادتری میشود. این کاری بود که خزانه داری فدرال در آن سالها انجام داد. تا اینکه شخصی آمد و گفت جلوی این کار را باید گرفت و از تزریق پول جلوگیری کرد و بهره پول را پایین آورد و در نتیجه باعث رکود شد که جلوی تورم را بگیرد. ( شاید در دوران ریگان بود که به خاطر نمیآورم) . به هر حال این یک آنالیز اتفاقات است.
حال ببینیم که چه اتفاقی در صنایع انحصاری کالای سرمایهای، کالای وسایل تولید یا دایره ۱ مورد قبول مارکس افتاد. فکر کنید که انحصار در این صنعت بوده است. و ما چند سرمایهدار داریم که به دلایلی که قبلا گفته شد قدرت انحصاری پیدا کردهاند. در نتیجه این توانایی افزایش قیمت کالای خود را بیش از قیمت واقعی دیکته میکنند.
C + V + SV < Pm x #UV ( C- goods industry)
آنها این کالای خود چه مواد اولیه و چه ماشین آلات را به سرمایهداران با قیمت انحصاری میفروشند. حالا آن سرمایهداران خریدار بخشی از ارزش افزوده خود را باید صرف خرید این این وسایل و مواد اولیه کنند.در نتیجه یک هزینه دیگر(SSCP) جدیدی برای سرمایهدار خریدار بوجود میآید ،مثلا در مورد نفت.
سرمایهداران در صنعت نفت که مواد اولیه بسیار مهمی است ، اگر بتوانند یک انحصار بوجود آورند میتوانند قیمت آن را بالا برده و آن را به سرمایهداران دیگر با قیمت بالاتری بفروشند. در نتیجه یک هزینه و پرداخت ( subsume class payment = SSCP) بوجود میآید که به آن شرکت نفت بدهند.
حالا این شرکت نفت داری یک درآمد اضافی است ( SSCR revenue) .
(S + V + SV) + SSCR = Pm x# UV.
پس شرکت نفت یک درآمد جدیدی دارد که معادل هزینه جدید برای شرکت خریدار است.
Pmc > EV/UVc
پس این شرکت نفتی محصولاتش را بیشتر از آنچه ارزش دارد میفروشد. در نتیجه:
↑ r mc oil = (SV+ SSCR)/(C+V) ⇒ SV +SSCR ≥ΣSSCP + λ ( مخارج اقتصاد دانها ،وکلا، تبلیغات و غیره)
درنتیجه ↑ r mc oil بالا می رود..
فروشنده کالای سرمایهای ( capital goods industries)
————————————————————
(C + V + SV) ≤ Pm x #UV ⇒ Pmc > EV/UVc
Buyers of C خریدار کالای سرمایهای
————————————————
SV < Σ SSCP +SSCPmc
میبینیم که در این نامعادله SV کمتر از مجموع مخارج است. در حالی که فروشنده کالای C درآمدش بیش از هزینههایش میباشد. فروشنده سود و خریدار ضرر میکند.در این بخش میخواهم درباره دو موضوع صحبت کنم.
SV + SSCR >ΣSSCP + X
متوجه میشوید که ما دو نوع وضعیت مختلف برای سرمایهداران متفاوت داریم. از یک طرف فروشنده کالای C قدرت انحصاری دارد که میتواند ماشین آلات و یا مواد اولیه را با قیمتی بیش از قیمت واقعی بفروشد واز طرف دیگر سرمایهدار خریدار مجبور به پرداخت آن قیمت است. کدام به اقتصاد کمک میکند؟ کی استفاده میکند؟ اگر در حالت فروشنده باشد، نشان میدهد که صنعت در حال رشد است و رونق اقتصادی. ولی در حالت خریدار، اگر ارزش اضافی (SV ) در این نامعادله خیلی کمتر از هزینه کالای ( C) باشد آن وقت باعث رکود میشود.
وضعیت مبهمی است. باید پرسید که سرمایهداران با این درآمد انحصاری چه میکنند؟(SSCR).
میخواهم برگردم به نامعادلههای گذشته:
Monopoly situation 1 SV + SSCR >ΣSSCP + X
Monopoly situation 2 SV + NCR > ΣSSCP + Y
1- SSCR = revenue from subsume class ( from Means of production) درآمد اضافی مثلا شرکت نفت .
2- NCR = Non class revenue ( consumer good) درآمد حاصل از صنایع مصرفی امرار معاش
حالا ما در انحصار صنایع لوازم مصرفی میبینیم که نامعادله بنفع (SV + SSCR) است، این بحث پیش میآید که در این وضعیت که به نفع اوست، سرمایهدار سعی نمیکند که تولید وسایل مصرفی را زیاد کند و یا همچنین سرمایهدار تولید وسایل و ماشین آلات تولید نیز نمیخواهد تولید بیشتری داشته باشد، زیرا آن وقت ارزش انحصاری خود را کمی از دست میدهند که با تبلیغ سعی بر مصرف بیشتر بوسیله تبلیغات داشتند تا مردم را به خرید بیشتر تشویق کنند.
بنابراین بنظر میآید که شرایط انحصاری به رکود و ایستایی (stagnation) منتهی میشود. در نتیجه شرکتها سعی نمیکنند تولید کالای انحصاری خود را بیشتر کنند، که این بحث در سالهای ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۰ پیش آمد که باعث یک ترکیبی از تورم حلزونی ( spiral inflation) و از طرفی کسادی که آن را (Stagflation) تورم و کسادی نامیدند.
ولی بحث دیگری هم پیش آمد که این درآمد انحصارات بزرگ میتواند باعث تحریک (stimulate) و تشویق آنها شود و این اضافه در آمدها را صرف هزینه تولید صنایع جدید و یا محصولات جدیدتری کنند و در این صورت میتوان ادعا کرد که این تحریک اقتصادی ممکن است رقابت جدیدی بوجود بیاورد. البته این بحثی است که مارکس آن را مطرح کرد. حالا متوجه میشوید که مارکس استاد دیالکتیک و ( Overdetermination ) است عوامل متعدد تعیین کننده. به بیانی ساده، رقابت انحصار را بوجود میآورد و انحصار رقابت را.
حالا فکر کنید که این منافع انحصاری میتواند محرکی برای صاحبان صنایع برای رقابت جدیدی گردد.
باز هم میخواهم از صنعت نفت در این مورد مثالی بیاورم.
این صنعت نفت همانطور که مشاهده کردید یک درآمد غیر طبقاتی دارد ( NCR), چون آنها بنزین را که یک کالای مصرفی است بعلت انحصار به قیمت بالاتر از قیمت واقعی میفروشند. در ضمن آنها یک درآمد ( SSCR) اضافی انحصاری نیز دارند، زیرا آنها انرژی را به سرمایهداران دیگر برای تولید محصول دیگری میفروشند.
بنابراین آنها در موقعیت بسیار عالی انحصاری هستند.که هم در پمپ بنزین کالا سوخت را به قیمت بالایی میفروشند و هم به صاحبان صنایع دیگر. در نتیجه درآمدشان به علت این انحصار زیادتر شده و و سهام شرکتشان ( stock price) بالا میرود. باید دید که با این پولشان چه میکنند. هیات مدیره این شرکت باید تصمیمات جدیدی برای این درامد جدید بگیرند. یکی از پیشنهادات ممکن است سرمایهگذاری در پژوهش انواع جدید انرژی باشد و یا سرمایهگذاری استراتژیک جدید دیگری در مورد تولید تکنولوژی جدید در مورد انرژی. و اگر بعضی از این برنامهها موفق باشد، میتواند ارزش اضافی در آینده ایجاد کنند. این بحث را میشود برای همه سرمایهداران در صنایع مختلف که این مزیت انحصاری درآمد زیاد را دارند تعمیم داد. من میخواهم بحث را در همین مورد نفت ادامه دهم که به نظرم در مورد این مقوله انحصاری جالب است، گر چه این روزها جایگزینهای مختلفی برای انرژی وجود دارد.
فرض کنید مثلا در کشورهای تولید کننده نفت اوپک، شرکتهای دولتی ( State enterprises ) که نفت را تولید میکنند و میفروشند قیمت را افزایش دهند.
طبق تعریف مارکس ارزش نفت برابر است با ( C +V + SV) ولی چون این شرکتهای دولتی انحصاری هستند نفت را با قیمت بالاتری میفروشند.
(C +V + SV) + SSCR = قیمت فروش
و آنها با این قیمت نفت را به شرکتهای دیگری میفروشند که پالایشگاه دارند و نفت را تصفیه میکنند و به محصولات قابل مصرف دیگری تبدیل کرده و میفروشند. پس آنها با قیمت EV/UV > Pc میفروشند. قیمتی بالاتر از قیمت واقعی. همانطور که میدانید کشورهای اوپک هر از گاهی دور هم جمع شده و تصمیم به قیمت انحصاری میگیرند و سهمیه هر کشوری را برای تولید نفت مشخص میکنند. چون این قیمت انحصاری و غیر قابل جایگزین ( inelastic demand) است مجبور به خرید آن هستند. به این علت مصرف کنندگان به دنبال انرژیهای جایگزین میباشند، حتی خود شرکتهای نفتی. به هرحال متوجه میشوید که این کشورهای اوپک یک درآمد اضافی قابل توجهی را دریافت میکنند (SSCR).
Oil producing Cos⇒ (C + V + SV) + SSCR = Pc x #UV EV/UV > Pc
حدس من این است که رابطه نامعادله زیر درست میشود. واین SSCR بزرگتر و بزرگتر میشود.
EV/UV > Pc ⇒ (SV + SSCR) > ΣSSCP + Y advertisement, other expenses
Oil refining companies ⇒ ( SV + NCR + SSCR ) ΣSSCP +Y advertisement + X lawyers
SV= Surplus value from refining oil.
ارزش اضافی توسط کارگران بدست آمده در
تصفیه نفت
NCR= non class revenue- monopoly position at pump station from means of substance.
درآمد غیر طبقاتی از فروش بنزین برای مصرف روزانه زندگی مردم با قیمت انحصاری
SSCR = monopoly position selling to the companies
درآمد فروش به شرکتها با قیمت انحصاری
بنابراین این شرکتهای تصفیه نفت نیز یک موقعیت انحصاری دارند.
( NCR فروش به مردم + SSCR فروش به کمپانیها) ⇒ NCR ⇒ Pv > EV/UVv SSCR ⇒Pc > EV/UVc
و در نتیجه من حدس میزنم که این رابطه بالا بصورت نامعادله زیر درآید.
Oil refining companies ⇒ ( SV + NCR + SSCR ) > ΣSSCP +Y advertisement + X lawyers
پس شرکتهای پالایشی سود زیادی از مردم و از شرکتهای دیگر دریافت میکنند.
آنچه که بعضی از اقتصاددانان آن را اقتصاد متوالی یا پی در پی ( sequential economy ) مینامند، که قیمت بالاتر نفت خام نتیجهاش قیمت بالاتر در پمپ بنزین است، زیرا شرکت پالایش نفت بخاطر انحصارش قدرت بالاتر بردن قیمت محصولاتش را برای مصرف کننده دارد و این اضافه قیمت نفت را به مصرف کننده منتقل میکند، چه مصرف کننده شخصی و چه صنایع. این افزایش قیمت باعث نگرانی کارگران ( نیروی کار) میشود و در نتیجه قدرت خرید آنها پایین میآید.
Vlp < ( Pv gas x #UV ) + ( EV/UVv x # UVv) consumption
در نتیجه اگر قیمت بنزین بالا رود ( Pv gas x #UV ) ↑ نتیجهاش خرید کمتر کالاهای مواد مصرفی امرار معاش میشود
↓ ( EV/UVv x # UVv)
پایین آمده و کم میشود واین به بهبود اقتصاد صدمه می زند.
حالا میباید وضعیت خریداران نفت را برای صنایع تولیدی بررسی کنیم . با همین منطق سرمایهداران دیگر میباید:
SV< ↓ ΣSSCP(expenses) + ↑SSCP energy
که اگر هزینه انرژی ↑SSCP energy بالاتر برود بایستی مجموعه هزینه ها پایین بیاید ( SSCP expenses)↓ که در نتیجه (ΔC+ΔV ) SSCP↓ کمتر شده و پایین میآید. این هم باعث رکود میشود.
ولی قیمت بالای نفت از طریق کارتلها و هزینه بالاتر برای پالایشگاهها سود و زیان را بصورت زیر در میآورد:
SV + ( NCR + SSCR)> ΣSSCP(expenses) + Y advertisement + X lawyers + SSCP monop oil
خلاصه آنکه این قیمت انحصاری نفت ( SSCP monopoly oil) را پالایشگاهها باید پرداخت کنند ولی پالایشگاهها این قیمت اضافی را به خریداران شخصی و سرمایهداران دیگر منتقل می کنند. ولی نتیجه نهایی روی اقتصاد آمریکا کمی ترسناک است و آن امکان مالیات بیشتر بر کارگران و همچنین برای سرمایهداران است که ممکن است منجر به رکود شود.
این یک آنالیز و تجزیه و تحلیلی از ارزش اضافی است که ما متوجه شویم و بفهمیم که چه اتفاقی در اقتصاد آمریکا پیش آمده است که تا به امروز ادامه دارد.