درسگفتار شماره ۲۴

This post is also available in: English

ویدئو
بایگانی همه ویدئوهای آگورا
194 محتوا
درسگفتار
بایگانی درسگفتارهای آزاد
66 محتوا
درسگفتارهای استفان رزنیک
اقتصاددان آمریکایی
26 محتوا

نام‌ها

Play Video

درسگفتار بیست و چهارم – مروری بر آنچه گفته شد و نگاهی به اقتصاد ایالات متحده

من می‌خواهم داستانی از چهل و یا پنجاه سال پیش در مورد اقتصاد آمریکا برایتان تعریف کنم. از سال‌های میانی ۱۹۷۰ تا امروز (۲۰۱۳). قبل از شروع می‌خواهم یک تجدید خاطره‌ای از آنچه در این درس‌ها گفته شد بیان کنم. در مورد استثمار و این سیکل اقتصادی و عوامل متعدد تعیین کننده (overdetermination) در بررسی سیستم اقتصاد سرمایه‌داری در آمریکا.
از سال ۱۹۷۰ شروع می‌کنیم که دوره سرمایه‌داری قانونمند بود (regulated capitalism). در سال ۱۹۷۰ ما (در آمریکا) به نوعی وارث سال‌های ۱۹۳۰( رکود شدید اقتصادی) بودیم که دولت وظیفه و نقش بسیار مهمی در اقتصاد داشت. کاری که دولت می‌کرد به اشکال مختلفی دخالت در امور اقتصادی بود که سیستم سرمایه‌داری پایدار بماند و قانونمند باشد. این درسی بود از مشکلات سال‌های ۱۹۳۰ که فرانکلین دلوان روزولت(F.D.R) دخالت دولت در امور اقتصادی را لازم دانسته تا از وضعیت بد آن سالها بیرون آیند. که البته موفق نشد و جنگ جهانی دوم شروع شد. با این وجود تغییرات زیادی در جهت دخالت دولت در امور اقتصادی عملی گردید تا با بحران رکود مقابله شود که خطر از بین بردن سیستم اقتصادی آمریکا را در خود داشت. این اولین اقدام و درس بود.
دوم: دولت نقش بسزایی در جنگ جهانی دوم داشت.
سوم: وجود یک ایده جدید (a new notion) که مردم بیشتر نگاهشان به دولت بود، بخشی به علت بحران سال‌های ۱۹۳۰ و بخشی در اثر آن اقدام جمعی (collective action) بود که در زمان جنگ دولت نقش حمایت کننده و ارائه دهنده شرایط ایمنی اقتصادی (safety net) برای جامعه ایفا کند و دولت آخرین سامانه کارفرمایی و کارآفرینی باشد (the last resort employer) که بازار اصلی را قانونمند سازد مثل بازار نیروی کار و غیره. البته مردم آن را قبول کرده و می‌خواستند که دولت نقش اصلی را داشته باشد. کنگره نیز آن را قبول کرد و به تصویب رساند. در دوران بعد از جنگ این مقوله مورد قبول رییس جمهور‌های مختلف، چه جمهوریخواه و چه دمکرات بود و دولت نقش بسیار مهمی برعهده داشت. در ضمن تئوری اقتصاددان بزرگی چون جان کینز نیز که چرا دولت می‌باید در این موارد دخالت کند نیز نقش مهمی ایفا کرد.
حالا تئوری جان کینز در واقع برتری داشت (Hegemonic) و تئوری اقتصاد نئوکلاسیک به کناری گذاشته شد. در آن زمان اقتصاد کلان (Macro economy) عامل مهمی در اقتصاد به حساب می‌آمد و در دانشگاه‌ها تدریس می‌شد. قابل ذکر است که پیش از آن اقتصاد کلان در دانشگاه‌ها درس داده نمی‌شد. به هرحال اقتصاد کلان و اقتصاد کینز بسیار مورد قبول واقع شد.
سال‌های ۱۹۷۰در آمریکا با مسائل عمده عمیقی مشخص می‌شود که آن را بصورت زیر رده بندی کرده و می‌نویسم.
از نقطه نظر مارکس که می‌گوید ارزش اضافی از نیروی کار ( کارگران) بوجود می‌آید، این ارزش اضافی کمتر از مخارج کل تولید بود.

Sv< Σ SSCP

ببینیم حل این مشکل با تئوری مارکس چگونه بررسی و بیان می‌شود. از نظر تئوری‌های غیرمارکسیستی بین سال‌های اواسط ۱۹۷۰ تا اواخر آن اساسا مردم چنین فکر می‌کردند که بحران عمیقی در جامعه آمریکا بوجود آمده است که بنظر می‌آید سرمایه‌داری آمریکا به انتها رسیده است. مردم نگران سرمایه‌گذاری‌ها در صنعت و تولید ابزار و وسایل صنعتی شده، سود دهی و بهره‌وری و راندمان پایین آمده است و این حس بوجود آمده بود که نمی‌توانند با کشورهای دیگر رقابت اقتصادی داشته باشند. و آن مزیت اقتصادی ای که بعد از جنگ دوم جهانی داشتند در حال از دست دادن آن هستند. این مساله بزرگی بود که به اصطلاح مارکسیستی دلیل همین نامعادله است. عوامل این نامعادله را می‌خواهیم یکی یکی مجزا کرده و آنالیز کنیم.

SV < SSCP + SSCP workers ارزش اضافی کمتر< از مخارج کل بعلاوه دستمزد کارگران

SSCP workers union↑ Plp> υ دستمزد واقعی فردی

دستمزد واقعی کارگران ( اتحادیه‌ها) بیش از ارزش واقعی کار آنها بود. علت چه بود؟
این میراث بحران سال‌های ۱۹۳۰ و ‌تصمیم فرانکلین روزولت و بقیه رییس جمهوران بعدی بود. زمانی بود که به اتحادیه‌ها نظر بسیار مثبتی داشتند و فرهنگی در جامعه بود که از اتحادیه‌ها حمایت می‌کرد. در آن زمان اتحادیه‌ها در همه صنایع قدرت بزرگی داشتند، صنایع اتومبیل سازی، لاستیک، حمل و نقل، الکتریکی‌ و بقیه. در نتیجه آن اتحادیه‌ها توانستند قیمت بیشتری برای نیروی کار و بیش از ارزش کار را به سرمایه‌داران تحمیل کنند، که البته از طرف دولت حمایت می‌شد. این خبر بدی برای سرمایه‌داران بود که می‌باید قیمتی بیش از ارزش واقعی به کارگران پرداخت کنند. البته این مشکل فشار زیادی روی ارزش اضافی می‌آورد. ولی به هرحال خبر خوبی هم به همراه داشت. این که چون نیروی کار درآمد بیشتری داشت می‌توانست خرید بیشتری نیز کند، مخصوصا کالای مصرفی. این به سرمایه‌داران کمک کرد تا ارزش اضافی بیشتری را بدست آوردند. چون توانایی کارگران بیشتر شده بود و باعث افزایش تقاضا برای مثلا اتومبیل، خانه، وسایل زندگی و غیره شد. این تناقضات کم بودن ارزش اضافی و در ضمن افزایش تقاضا بوجود آمده بود. مثلا اتحادیه‌ها در بعضی از شهرها بسیار قدرتمند بودند مثل پیتزبورگ که انواع و اقسام فولاد را تولید می‌کرد. بنابراین اتحادیه کارگران فولاد بعلت افزایش درآمد، توانستند کارهایی را به انجام رسانند که قبلا نمی‌توانستند مثل خرید خانه در اطراف شهر، خرید اتومبیل، خرید وسایل منزل و حتی قایق‌های تفریحی که جلوی گاراژ خانه پارک می‌کردند. همچنین خرید چیزهایی که خیلی ارزشمند بودند!! بلیط بازیهای فوتبال آمریکایی، یک صنعت بیلیون دلاری که بعد از جنگ توسعه بسیاری پیدا کرد.
برگردیم به نا معادله. حالا علاوه بر مخارج قبلی یک هزینه و خرج دیگری نیز به این نا معادله باید افزود. یک هزینه (SSCP) سنگین جدیدی هم وجود دارد. مالیات شرکت‌ها (corporate tax). حالا نامعادله را تکمیل‌تر می‌کنیم.

SV< ΣSSCP + SSCP workers + SSCP corporate tax
پس ارزش اضافی< کل هزینه‌های تولید + اضافه هزینه بالای کارگران + مالیات شرکتی

2- SSCP corporate tax مالیات شرکتی

در آن زمان شاخص مالیات شرکتی ۵۲٪ بود، یعنی بیش از نصف ارزش اضافی (SV) تولید شده توسط کارگران باید به عنوان مالیات به دولت پرداخت شود. این برای سرمایه‌دار فاجعه بود، نه تنها او می‌باید قیمت بیشتری برای نیروی کار بپردازد بلکه بایستی ۵۲٪ سود را نیز به دولت برای مالیات پرداخت کند. این خبر بدی است برای سرمایه‌دار، ولی از طرفی خبر خوبی هم بهمراه دارد که تناقضاتی را نیز بوجود می‌آورد.

گر چه دولت از یک طرف مالیات زیادی از سرمایه‌داران می‌گیرد، ولی از طرف دیگر دولت محیط، شرایط و و امکاناتی به وجود می‌آورد که سرمایه‌دار بتواند تولید کرده و نه تنها در بازار داخلی محصولاتش را بفروشد بلکه آنها را در کشورهای دیگر دنیا نیز بفروشد. فکر کنید دولت چه چیزهایی را برای سرمایه‌داران بوجود می‌آورد؟
دولت به نفع سرمایه‌داران بودجه و هزینه زیادی را به خرید وسایل جنگی تخصیص می‌دهد، که خبر خوبی برای تولیدکنندگان است. این تخصیص بودجه عظیم نظامی بعد از جنگ دوم جهانی و بالاخص در دوران جنگ سرد تداوم داشت که امروزه نیز ادامه دارد.
اولا این تخصیص به نفع تولید کنندگان وسایل جنگی (دفاعی!!!) بود. در واقع یک قرارداد مطمئن اقتصادی برای سرمایه‌داران که خرید تولیدات نظامی را تضمین می‌کرد یعنی هرچه را آنها تولید کنند دولت با هر قیمتی می‌خرد.تضمین خرید.
دوم به علت قدرت زیاد بعد از جنگ جهانی دوم و برتری نظامی و اقتصادی نسبت به بقیه دنیا، یک شبکه و منطقه وسیع نفوذ (protective network) و پایگاههای نظامی در خارج از آمریکا درست می‌کند که نه تنها بازاری است برای فروش این تسلیحات نظامی به پایگاهها در سراسر دنیا، بلکه کمک به صادرات کالاهای آمریکایی در حوزه نفوذ می‌کند.
سوم دولت هزینه پژوهش و توسعه (research and development) را برعهده می‌گیرد تا به سرمایه‌داران کمک کند. هزینه‌های پژوهش در نیمه‌هادی‌ها، کامپیوتر، داروسازی مثل واکسن‌های مختلف و غیره. دولت بودجه و هزینه‌ای برای دانشگاه‌ها تعیین می‌کند و هزینه این پژوهش‌ها را در سراسر آمریکا پرداخت می‌نماید. در نتیجه بعضی از آن تحقیقات و پژوهش، بعضی محصولات جدید بوجود می‌آید که کمکی به سرمایه‌داران در جهت سرمایه‌گذاری در تولید این محصولات جدید می‌باشد. که البته هزینه‌اش از همین ارزش اضافی (surplus value) تامین شده است. پس پرداخت مالیات به دولت هم هزینه دارد و هم استفاده.

علاوه بر هزینه‌های گفته شده یک نوع هزینه جدید دیگری به عنوان (SSCP opec) بوجود آمد که به علت افزایش قیمت نفت بود. پس حالا نامعادله ما یک عامل جدید را شامل می‌شود:

SV< ΣSSCP + SSCP workers + SSCP corporate tax + SSCP opec

شرکت‌های دولتی کشورهای تولید کننده نفت قیمت نفت را بالا بردند و سهمیه تولید هر کشوری را مشخص کردند که باعث شوک شدیدی در امریکا شد. شوک نفتی که در واقع مثل یک مالیات جدیدی برای همه بود.

3- SSCP opec

حالا هزینه‌های اضافی شامل موارد زیر :

( SSCP workers + SSCP corporate tax + SSCP opec)

4- loss of (SV- surplus value) via struggle against (SP- super profit)

از دست دادن ارزش اضافی در جدال با این سود اعلا.

چهارم، از دست دادن ارزش اضافی در امریکا به علت جدال برای کسب این سود اعلا (super profit) که شرکت‌های خارجی آن را بدست آوردند، مثل تلویزیون، کامپیوتر و لوازم دیگری که سرمایه‌داران آمریکایی از دست دادند. در امریکا صنعت تلویزیون سازی در خطر از بین رفتن بود، که صنعت مهمی برای آمریکا بود. شرکت‌های اتومبیل سازی نیز در این رقابت تحت فشار شدیدی از طرف ژاپنی‌ها و اروپایی‌ها بودند. آنها نیز این سود اعلا را در رقابت با رقبای خارجی از دست می‌دادند. صنایع الکترونیکی، لاستیک سازی، فولاد، همه و همه از این قاعده مستثنی نبودند. همه این عوامل، دستمزد بالا به علت انحصار اتحادیه‌ها، مالیات دولت، بالا رفتن قیمت نفت اوپک، رقابت با تولیدکنندگان خارجی، هزینه‌هایش بیش از این ارزش اضافی (surplus value) بود.
این بحران در سراسر آمریکا بوجود آمده بود. مردم با هم صحبت می‌کردند که بنظر می‌آید این بحران پایان سرمایه‌داری آمریکا را رقم می‌زند. مثل فروپاشی سرمایه‌داری انگلستان سال‌های ۱۸۷۰ به بعد (در سال ۱۸۷۳ بحران مالی و رکود طولانی مدتی در اروپا و آمریکا رخ داد که تا سال ۱۸۹۶ ادامه داشت. و انگلستان بیشترین صدمات را در این رکود دید. این رکود دو دهه ادامه داشت که در انگلستان به آن رکود طولانی long depression می گفتند. این رکود باعث تحولات زیادی در اروپا شد که خارج از این بحث است. از این نظر در انگلستان نگرانی فروپاشی سرمایه داری بین مردم بوجود آمد). حالا نوبت فروپاشی سرمایه‌داری آمریکا می‌باشد که نمی‌تواند با راندمان بالای سرمایه‌داری ژاپن مقابله کند.

این بحران به پیدا کردن راه حلی منجر شد که با انتخاب رونالد ریگان به ریاست جمهوری شروع شد.
او در دوره فعالیت انتخابات ریاست جمهوری ادعا می‌کرد که سیستم سرمایه‌داری آمریکا زیر تهدید بعضی از گروه‌های خاص قرار دارد. او این گروه‌های خاص را بدین شرح بیان کرد.
۱- اتحادیه‌های کارگری و کارمندی
۲- دولت و دخالت آن در امور
۳- عملکرد اوپک
او اظهار داشت که این موارد تهدید بزرگی برای سیستم سرمایه‌داری آمریکا است و اگر ما کاری نکنیم سیستم سرمایه‌داری در آمریکا ناپدید می‌شود. او که هنر پیشه سینما بود و خوب صحبت می‌کرد در رقابت انتخاباتی این نکته‌ها را بیان می‌کرد و به هر حال در انتخابات پیروز شد. بعد از انتخابات آن شعارهای انتخاباتی را خواست به مرحله عمل رساند. حالا دوباره نگاهی به این نامعادله اقتصادی بیاندازیم.

SV< ΣSSCP + SSCP workers + SSCP corporate tax + SSCP opec

۱- اگر یادتان باشد در سال ۱۹۸۱ کارمندان اتاق کنترل هواپیمایی اعتصاب کردند. همانطور که می‌دانید این صنعت بزرگی است. کار کنترل فرودگاهها دچار اغتشاش شد. ریگان کارمندان دولتی هواپیمایی را مسئول اتاق کنترل فرودگاهها کرد. به هرحال بحث را کوتاه کنیم او این اعتصاب را با شکست مواجه کرد. این یک اعتصاب بزرگی بود که با عمل رییس جمهور با شکست مواجه شد. اعتصاب می‌توانست موفق باشد حتی با جایگزینی کارمندان دولتی، اگر کامیونهای تحویل سوخت، سوخت تحویل نمی‌دادند (اتحادیه آنها) و با اعتصابیون همکاری می‌کردند. ولی کامیون داران از صف اعتصابیون گذشته و سوخت رسانی به هواپیما‌ها را انجام داده که بتوانند پرواز کنند. بعضی‌ها معتقدند که یک پیمان مخفی بین اتحادیه کامیون داران و ریگان بسته شده بود که منجر به شکست اعتصاب شد. راست و دروغش را نمی‌دانیم. بهرحال این شروع برخورد رونالد ریگان با اتحادیه‌های کارگری شد و قوانینی که در زمان روزولت و ترومن در مورد حمایت از کارگران ایجاد شده بود از بین رفت و در جامعه آمریکا در اثر تبلیغات و غیره به فرهنگ جامعه تبدیل شد و به مردم عادی تحمیل شد که منافع این گروه‌های مخصوص مخالف منافع آمریکا است و قوانین جدیدی در کنگره تصویب شد دال بر اینکه این گروه‌های مخصوص برای منافع شخصی خود بر علیه منافع آمریکا کار می‌کنند .
این مساله باعث تضعیف اتحادیه‌ها شد که تقاضای دستمزدهای بیشتری را نکنند و بهرحال این شرایط محیطی و فرهنگی در امریکا باعث پایین آمدن و ارزان شدن نیروی کار شد. پس:
۱- می‌بینیم که SSCPworkers ↓ کم شد و پایین آمد. البته این تنها علت پایین آمدن قیمت دستمزد‌ها نبود.

حالا به نمودار زیر توجه کنید.

Resnick 24 Figure 1 21 نوامبر 2024

ریگان توانست این قدرت اتحادیه‌های کارگری را ازبین ببرد و نقش عرضه و تقاضای نیروی کار را بیشتر کند.
۲- او توانست در مورد هزینه مالیات شرکت‌ها ( SSCP corporate tax ) نیز طبق شعار‌های تبلیغاتی خود در این مورد عمل کند. او گفت دولت بسیار بزرگ است و همچنین دولت در امور مشوق‌های بازار (market incentive) دخالت کرده و مقدار زیادی از سود شرکتها را دریافت می‌کند تا هزینه بقیه کارهای دولت را پرداخت کند. بحث بر سر این موضوع بود که دولت می‌باید مالیات شرکتها را کم کند، تا این شرکتها بتوانند سرمایه‌گذاری بیشتری انجام داده و در نتیجه باعث بالا بردن راندمان و بهره‌وری بیشتر نیروی کار شود. با این کار می‌توان نا معادله بالا را تا اندازه‌ای بهتر کرد. اما به هرحال کم کردن مالیات شرکتها کار ساده‌ای نبود و می‌باید از طرف کنگره تصویب شود. تصویب کم کردن مالیات شرکتها از طرف دموکرات‌ها مشروط به کم کردن مالیات‌های شخصی شد. آنچه متولد شد پدیدار شدن یک نوع فرهنگ جدیدی در جامعه بود که مورد قبول همگان در مورد کم کردن مالیات شخصی و شرکتی شد. باید بگویم که از زمان ریگان شروع شد و بوش آن را ادامه داد و ضرایب مالیاتی هر دو گروه شخصی و شرکتی بشدت پایین آمد. منطق این بود که هزینه شرکت‌ها کم شده و باعث تشویق سرمایه‌گذاری سرمایه‌داران خواهد شد.
حالا هزینه دستمزد کارگران کم شده (SSCP workers)↓ ‌مالیات شرکتها نیز کم شده است (SSCP corporate tax )↓ که قسمتی از آن صرف سرمایه‌گذاری جدید↑ (ΔC+ΔV)می‌شود و در نتیجه C/(C+V)↑ بالا می‌رود و پیرو آن راندمان کار UV/nh↑ بیشتر می‌شود مجموع ثروت به ازای زیاد شدن کارگران اضافه می‌شود. n x h تعداد کارگران ضربدر ساعت کار است و تعداد کارگران و اشتغال بیشتر می‌شود. این عملکرد اول اجازه می‌دهد که سرمایه‌داران معدل قیمت (AC) خود را پایین آورند تا بتوانند با ژاپنی‌ها و اروپایی‌ها رقابت کنند. دوم اینکه باعث ایجاد کار و مشاغل بیشتری می‌شود. خلاصه منطق این بود که کم کردن مالیات شرکتها باعث ایجاد بهره‌وری بیشتر و استخدام بیشتر نیروی کار می‌شود و جمع این دو باعث رونق اقتصادی. منطقی که امروز هم توسط جمهوری خواهان پیگیری می‌شود. بنابراین ادعا بر این است که کم کردن هزینه‌های رده های مختلف مخارج باعث ایجاد تجمع ثروت بیشتر می‌شود که بهره‌وری را بالا برده و در نتیجه باعث رشد میگردد.
کم کردن مالیات علاوه بر مثبت بودن برای سرمایه‌داران یک منفعت دیگری نیز برای آنها در بر داشت که در زمان ریگان بوجود آمد. او گفت دولت برای از بین بردن دولت شیطانی شوروی قصد دارد هزینه و بودجه دفاعی را بالا ببرد، که در آن زمان شوروی یک کشور کمونیستی بود. در اینجا متوجه می‌شوید که دو اتفاق مختلف افتاده است. از یک طرف مالیات شرکتها و افراد شخصی کم شده است و از طرف دیگر هزینه نظامی دولت افزایش یافته است.
حالا وضعیت دولت را بررسی می‌کنیم، که محل درآمدش از مالیات است که کم شده و از طرف دیگر هزینه نظامی دولت بیشتر شده است. در نتیجه:

State
——————-
R = Revenue درآمد R< G Government expenditure هزینه دولت

در نتیجه دولت با کمبود بودجه مواجه می‌شود.
دولت هزینه‌های نظامی را بالا برده و فرض کنید بقیه مخارج ثابت مانده‌اند می‌بینیم که درآمد کمتر از مخارج است و این مشکلی است که دهه‌هاست با آن روبرو هستیم و افزایش این کسری اثرات و نتایج خودش را در اقتصاد دارد.
برای جبران این کسر بودجه دولت می‌باید اوراق قرضه دولتی منتشر کند که این کسر بودجه را جبران کند. اگر مدام کسر بودجه باشد اوراق بیشتری باید منتشر کرد و این باعث ارزانی اوراق می‌شود که آن هم باعث بالا رفتن بهره اوراق می‌شود.
بهره بالاتر خود نیز اثر منفی برای مصرف کنندگان و سرمایه‌داران صنعتی دارد که این نیز خود باعث تناقض است. می‌بینیم حل مشکلات (SSCP workers + SSCP corporate tax) برای سرمایه‌داران باعث بوجود آمدن مشکل دولت شده است.

حالا اثر قیمت نفت (SSCP opec) را بررسی می‌کنیم. در آن زمان این بحث پیش آمد که مهم و مبهم است.
پیشنهاد شده بود که بایستی مقررات زدایی از بازار کرده و این مقررات را از بین ببریم (deregulate the market) . توجه کنید که سرمایه‌داری در حال انجام قانونمند امور بود و حالا پیشنهاد می‌شود که این قانونمندی برداشته شود. باید مزاحمت دولت در مورد قانونمندی سرمایه‌داری از بین برود و اقتصاد سرمایه‌داری بسوی بازار غیر قانونمند و آزاد، بدون دخالت دولت پیش برود. یکی از بازارهایی که در آن زمان قانونمند بود قیمت‌های نفت و گاز بود.
ما در حالی که نفت زیادی وارد می‌کنیم همچین نفت زیادی نیز تولید می‌کنیم ولی قیمت نفت و گاز حدودا قیمت ثابتی بود. دولت سقف قیمتی را برای این محصولات بوجود آورده بود که قیمت‌ها بیشتر از آن نمی‌توانستند افزایشی داشته باشند. ولی در همین زمان قیمت نفت اوپک در حال افزایش بود، در حالی که قیمت‌ها در آمریکا می‌باید ثابت باشد.
این وضعیت راحتی نبود و در نتیجه بحثی پیش آمد که قیمتهای نفت و گاز باید مقررات زدایی و آزاد شود. که البته این مقررات زدایی کم کم به صنایع دیگر رسید مثل هواپیمایی و غیره که این قانون مقررات قیمت گذاری ازبین برود (price regulation ). مثلا در مورد نفت قیمت پایین‌تر از بازار جهانی بود. گفته شد که بگذارید قیمت این محصولات بطور آزاد بالا برود. که البته این مقررات زدایی در مورد نفت انجام شد و کم کم در موارد دیگر، هواپیمایی، برق و غیره نیز انجام گرفت. این آزادسازی که قیمت‌ها بالا بروند و تفکر تئوری اقتصاد نئولیبرال که باعث انتخاب رونالد ریگان شد، اقتصاد کینزی که برای جامعه پیشروتر و برتر بود را به کناری زد و از میان برداشت. ادعا می‌شد که اگر اجازه داده شود قیمت‌ها بالا بروند، باعث دو محرک در اقتصاد می‌شود، یکی باعث رشد عرضه بیشتر کالا شده و دیگر اینکه باعث می‌شود که شرکت‌های جدیدی به علت سود بیشتر وارد بازار شوند و در نتیجه عرضه بیشتر شده قیمت‌ها طبق قانون عرضه و تقاضا پایین بیاید. در حقیقت این آن چیزی بود که در صنعت نفت اتفاق افتاد.
با مقررات زدایی، توانستند قیمتهای نفت را بالا ببرند و این مشوقی برای تولیدکنندگان نفت آمریکایی شد که ذخایر و مخازن جدید نفت پیدا کنند مثلا در امریکا و یا خلیج مکزیک، در ضمن مخازن قدیمی را دوباره حفاری کردند، و بدین وسیله در طولانی مدت عرضه نفت بیشتر شد و این تولید زیادتر در آمریکا باعث فشار بر اوپک شد که در نتیجه قیمت‌های نفت اوپک پایین آمد↓ (SSCP oil).

این مقابله و جدال بر علیه گروه‌های خاص مد نظر ریگان باعث شد که سرمایه‌داران صنعتی آنچه را که قبلا به کارگران اتحادیه‌ای و پرداخت مالیات به دولت و همچنین برای قیمت بالای نفت پرداخت می‌کردند بسمت تجمع سرمایه خود هدایت کنند و صرف تحقیقات جدید نمایند. همچنین این مبالغ آزاد شده را برای خریدن و ادغام شدن همدیگر و بزرگ شدن نیز مصرف کردند تا ظاهرا بتوانند بهره‌وری را بالا ببرند و غیره. البته باید اذعان داشت که بهره‌وری کارگران در آمریکا بالا رفت. تکنولوژی‌های جدید بوجود آمد، انقلاب کامپیوتری و غیره. آمریکا موفق شد جلوی از دست دادن این سود اعلا (super profit) را بگیرد. سودی که نصیب شرکت‌های خارجی می‌شد. همانطور که دیدیم یک بهبودی در صنایع اتومبیل بوجود آمد، همچنین در صنایع فولادسازی که بخشی از آن بعلت کمک دولت امریکا بود که هزینه دستمزد‌ها را پایین آورد، هزینه مالیات را کم کرد و قیمت مواد اولیه مثل نفت نیز کاهش پیدا کرد. حالا امریکا محل محبوب برای تولیدکنندگان شد. حالا به نامعادله گذشته برمیگردیم

SV< ΣSSCP↑ + (SSCP workers↓ + SSCP corporate tax↓ + SSCP opec↓)

نامعادله بالا افزایش و کاهش هر یک از هزینه‌ها را نشان می‌دهد.
همانطور که می‌دانید میانگین قیمت ((C+V)/UV= AC ) است. یکی از مواردی که در امریکا مطرح شد این قیمت واحد نیروی کار بود (ULC =unit labor cost) که به صورت زیر بیان می‌شود:

ULC = (Plp↑)/((UV↓)/nxh)

که در آن ↑( Plp) قیمت نیروی کار به علت اتحادیه‌ها بالا بود و در ضمن بهره‌وری ( productivity) پایین بود ↓( UV/nxh) زیرا پولی نمی‌ماند که صرف سرمایه‌گذاری جدید شود.
به هر حال با پایین آمدن دستمزد کارگران قیمت واحد نیروی کار ↓(ULC) پایین آمد. همچنین چون این هزینه‌ها:
(SSCP workers↓ + SSCP corporate tax↓ + SSCP opec↓)↓
پایین آمد سرمایه‌ای ماند که صرف افزایش سرمایه وسرمایه‌گذاری بیشتر شد ↑ ( ΔC+ΔV). همه این موارد اجازه داد که آمریکا بتواند رقابت کند و جلوی از دست دادن این سود اعلا ( SP) به شرکت‌های خارجی را بگیرد. سخن را کوتاه کنم، حالا امریکا مکان مناسبی برای سرمایه‌گذاری خارجی شد که مثلا هوندا را تشویق کرد که در آمریکا کارخانه‌ای بسازد و شاید بتواند تولیداتش را به ژاپن هم صادر کند زیرا حالا قیمت واحد نیروی کار پایین ( ↓(ULC) آمده است.

در پیوند با این محتوا

پیشنهاد ما

خبرها

رویدادها