درسگفتار شماره ۹

ویدئو
بایگانی همه ویدئوهای آگورا
194 محتوا
درسگفتار
بایگانی درسگفتارهای آزاد
66 محتوا
درسگفتارهای استفان رزنیک
اقتصاددان آمریکایی
26 محتوا

نام‌ها

Play Video

درسگفتار نهم – تئوری جامعه طبقاتی مارکس

ما می‌خواهیم درباره تئوری جامعه طبقاتی مارکس صحبت کنیم. ما در مورد منطق تئوری مارکس و دیالکتیک و آنچه من می‌نامم عوامل متعدد تعیین کننده (overdetermination) قبلا مطالعه کردیم و همچنین در چند جلسه گذشته، من ایده کلی مارکس و این تئوری طبقاتی را بشکل مختصر توضیح داده‌ام. حالا قصد دارم شروع کنم به توضیح بیشتر در این مورد.

همانطور که قبلا بیان شد، مارکس دریچه ورودی و روشی را که برای درک جامعه انتخاب کرد از طریق ساماندهی طبقات جامعه بکار گرفت. روش و تفسیرش از طبقه سازماندهی مازاد (surplus) است.

این اولین ایده در تفکر انضمامی (thought concrete) است که او جامعه را بر مبنای آن در تئوری خویش ارائه داد. او ادعا می‌کند که انسان کارگر(human being labor) ثروت را تولید می‌کند. البته این ایده تازه‌ای نبود که انسان کارگر ثروت را تولید کرده تا بتواند به زندگی ادامه دهد. آدام اسمیت و دیوید ریکاردو، این دو اقتصاد دان بزرگ و کسان دیگری نیز چنین ایده‌ای داشتند. ولی آنچه مارکس به آن افزود، یک تئوری کاملا نوی درباره جامعه بود. به سخنی دیگر او گشایشی دیگر و تعریف جدید دیگری را ارائه داد. او روند کار(labour process)  را به دو قسمت تقسیم کرد. (توضیح نویسنده یا پاورقی- labor در لغت به معنای سختی و رنج است و این لغت بنظر می‌رسد که از کتب مقدس گرفته شده باشد. وقتی آدم و حوا از دستور خدا سرپیچی کردند و به زمین فرستاده شدند، تقاص و کفاره شان همین labour سختی و درد برای زایمان زن و سختی و زحمت labour برای مرد در کار روزانه، تعیین شد)

به هرحال مارکس با تقسیم کار به دو قسمت، اولی را کار لازم (necessary labour) نامید که مقدار کار لازمی است برای تولید کالا و خدمات، و همچنین کالاهای مصرفی ای که نیاز کارگران برای زندگی را تامین می‌کند. توجه کنید به دو قسمت، یکی مقدار کار برای تولید کالای مصرفی و قسمت دوم نیاز آنها برای تداوم زندگی کارگران، که در طول این درس‌گفتار به آن برمی گردیم.

به هر صورت، اولین ایده این است که این روند کار را تقسیم کنیم به کار لازم و بنابراین هر کار بیشتر یا اضافی را کار اضافی (surplus labour) نامید.

حالا این سوال پیش می‌آمد که چه کسی کار لازم و چه کسی کار اضافی را تولید می‌کند، چه کسانی از منافع این کار اضافی که توسط افرادی که کار لازم و کار اضافی را بوجود آورده‌اند، برخوردارند؟. با منافع آن کار اضافی چه می‌کنند؟ یا چه کسانی در جامعه سهمی از آن کار اضافی که در مرحله اول به آنها توزیع نشده بود، می‌برند. ما می‌توانیم درباره این روند کار که مارکس آن را به دو قسمت کار لازم و کار اضافی تقسیم کرد سوالات زیادی بکنیم.

جامعه طبقاتی به اصطلاح این طبقه بندی را در جامعه توضیح می‌دهد که چه کسی محصول این کار اضافی را می‌گیرد و چگونه و چرا آنها را بین کسان دیگر تقسیم و توزیع می‌کند.

این بسیار مهم است که دریچه ورود برای شناخت جامعه است. این اولین ایده و تز مارکس است. او ادعا می‌کند مردمی که کار لازم و کار اضافی را انجام می‌دهند، کاری که لازم است برای تولید کالا و خدمات انجام گیرد، در ضمن اینکه مایحتاج آن مردمی که کار می‌کنند را تامین می‌کند، همزمان قسمت دوم یعنی کار اضافه (surplus labour) را نیز انجام می‌دهند و در مجموع این دو کار و یا سختی را تواما به مرحله عمل در می‌آورند. این ایده جدید مارکس است.

نیروی کار= کار لازم+ کار اضافی

Labour= Necessary Labour+Surplus Labour.

NL= نیروی کار لازم

SL= نیروی کار اضافی

L= نیروی کار

L=   NL+ SL

این سازماندهی کار اضافی است. این ایده‌ای است که شما می‌توانند یک جمعیتی را طبقه بندی کرده و اینکه چه کسانی کار لازم را انجام می‌دهند و چه کسانی کار اضافی را صاحب می‌شوند، بدون آنکه کار لازم و یا کار اضافی کرده باشند. گرچه امکان دارد که در جامعه‌ و یا جوامعی افرادی باشند که هر دو نوع کار را انجام می‌دهند و محصول کار اضافی را خودشان برداشت می‌کنند. البته امکان دارد در جامعه‌ و یا جوامعی هم مردم کار لازم و کار اضافی را با هم انجام بدهند ولی نتیجه کار اضافی را خودشان دریافت ‌نکنند.

این عملکرد کار است که تقسیم به دو جنبه، به دو قسمت شده است

نیروی کار بخش بر دو قسمت.

Labour process 2 parts

حال شاخص سودمندی و یا بهره‌وری (productivity) را با علامت a نشان می‌دهیم .

شاخص بهره‌وری a  از تقسیم ثروت تولید شده بر مقدار واحد نیروی کار لازم برای تولید آن مقدار ثروت بدست می‌آید.

a = WealthNL

 نیروی کار لازم برای تولید آن ثروت ثروت= بهره‌وری

بنابراین اگر ما این بهره‌وری را در مقدار نیروی کار لازم ضرب کنیم، در اینصورت ثروت تولید شده توسط آن در جهت بقای زندگی روزمره کارگران تولید کننده مصرف می‌شود.

NL.a= consumption to sustain the labourers.

فرض کنید آنها ۴ روز کار انجام می‌دهند، ثروتی که در این چهار روز تولید شده است است برای صرف مایحتاج خودشان است ولی کار به اینجا ختم نمی‌شود. مردم، کارگران کار بیشتری از آنچه مایحتاج را برآورد می‌کند انجام می‌دهند و کار اضافی (surplus labour) نیز انجام می‌دهند که اگر آن را در بهره‌وری ضرب کنیم مقدار ثروت تولید شده را بعلت کار اضافی که آن را ثروت اضافی می‌نامیم، تولید می‌کنند.

ما این معادله را قبلا داشتیم

NL+SL=L

اگر طرفین معادله را در a ضرب کنیم. نتیجه آن ثروت‌های تولید شده از نیروی کار اضافی و نیروی کار لازم همچنین کل ثروت تولید شده در جامعه بدست می‌آید.

NL x a+SL x a=L x a=Wealth

تمام ثروت تولید شده=ثروت تولید شده توسط نیروی کار اضافی+ثروت تولید شده از نیروی کار لازم

البته سوالی که مطرح می‌شود این است که قسمت اول آن (NL x a)، این جنبه کار ثروت تولید شده ایست که مخارج روزمره برای آن دسته از انسان‌هایی است که نه تنها این کار را انجام داده‌اند بلکه کار مربوط به اضافی را نیز متحمل شده‌اند. ولی چه کسی ثروت تولید شده بعلت کار اضافی را بر می‌دارد و آن متعلق به چه کسان و یا گروهی می‌شود. آیا متعلق به آنهایی است که آن را بوجود آورده‌اند؟ و یا یک سری اشخاص دیگر.

جوابش در درک سیستم سرمایه‌داری است که مارکس بیشتر وقتش را صرف آن کرد.

افرادی که همه این ثروت را تولید کرده‌اند فقط قسمت (NL x a) در حقیقت همان ثروت تولید شده ناشی از کار لازم، که برای تهیه مایحتاج آنان است را برداشت می‌کنند و سرمایه‌داران آن مقدار( SL x a ) که ثروت ناشی از کار اضافی تولید شده است را صاحب می‌شوند.

ولی در کمونیسم کارگران به عنوان دسته جمعی نه تنها کار اضافی را تولید بلکه صاحب این کار اضافی نیز می‌شوند.

بنابراین اختلاف فاحش و تقابل مستقیمی بین سیستم سرمایه‌داری و کمونیسم در سازماندهی این کار اضافی (surplus) وجود دارد. بعدا این مورد را گسترش بیشتری می‌دهیم. می‌خواهم ادامه بدهم که چرا کسی مازاد (surplus) تولید می‌کند.منظورم این است که وقتی متوجه می‌شوید، این سوال مطرح می‌شود که چرا کسی باید مازادی بیش از آنچه نیاز خودش است برای تداوم زندگی بخواهد تولید کند.

البته مارکس آن را تئوریزه کرد که در جلد دوم و سوم کتاب سرمایه این کار بزرگش مطرح شده است.

او بیان می‌کند که چرا مازاد برای وجود جامعه لازم است. زیرا این ثروت اضافی، که بیش و بالاتر از نیاز آنهایی که آن را تولید کرده‌اند، مانند چسبی است که جامعه را به هم می‌چسباند و نمی‌گذارد از هم گسسته شوند، زیرا قصدش حمایت از آن افراد و گروه و جامعه ایست که شرایط وجودی آن را مهیا می‌کنند. بیاد بیاورید، نحوه بیانی را که در مورد شرایط وجودی عملکرد غیرطبقه کردیم، که باعث وجود سازمان مازاد (surplus) در جامعه و تداوم آن است.

در نتیجه در جامعه بغیر از آنهایی که کار لازم و کار اضافی (NL x a+SL x a = Wealth) را انجام می‌دهند، کسان دیگری هم هستند که کار متفاوتی انجام می‌دهند. این افراد کار دیگری که بسیار مهم است انجام می‌دهند . کاری که بغیر از تولید ثروت است. آن نیروی کار مسئول تولید عملکرد سیاست، اقتصاد و فرهنگ هستند که بتوانند این عملکرد سیستم طبقه بندی جامعه (class process) را که برایتان توضیح دادم تداوم ببخشند.

 پس آنها قوانین و شرایطی بوجود می‌آورند در تثبیت و تداوم این جامعه طبقاتی.

بعنوان مثال این افراد در جامعه ممکن است عقاید مذهبی را ارائه و رشد دهند و یا عقاید سیاسی و یا قوانین و یا وسایل و ابزار اقتصادی و غیره را. یعنی عملکردهای مختلف غیرطبقه‌ای، چرا غیرطبقه‌ای (طبقاتی)؟

زیرا آنها مستقیما درگیر تولید نیستند، آنها درگیر تولید و پخش و توزیع آن نیستند ولی آنها مذهب و فرهنگ و سیاست و قوانین اقتصاد و سرمایه‌گذاری در کالا و غیره را درست و تولید می‌کنند. این ساختمان طبقاتی جامعه را جهت وجود و تداوم وجودش حمایت و تقویت می‌کند. بنابراین هر جامعه‌ای احتیاج به این مازاد (surplus) دارد تا بتواند مخارج زحمات این افراد و گروه را که شرایط وجودی مازاد را درست و تهیه می‌کنند، را پرداخت کند.

قدم بعدی ما این است که ببینیم این ثروت تولید شده از مازاد، چگونه بین آن افراد و گروه هایی که با عملکردهای سیاسی و فرهنگی و اقتصادی کمک به بوجود آمدن این مازاد کرده‌اند، تقسیم می‌شود.

قبل از بررسی این موضوع، ابتدا به تعریف و توضیح چند عبارت می‌پردازم.

سازمان مازاد، تولید مازاد و دو مرتبه تکرار می‌کنم، مصرف و توزیع این ثروت کار اضافی ( surplus wealth) را عملکرد طبقاتی بنیادی (fundamental class process) می‌نامیم و آن را به صورت مخفف (FCP) نشان می‌دهیم.

افرادی که این مازاد ثروت را بین دیگران تقسیم می‌کنند را طبقات بنیادی (fundamental classes) می‌نامیم.

‌دریافت گروه‌ها و ‌افرادی را که هر کدام قسمتی از این ثروت مازاد تولید شده را می‌گیرند، عملکرد تقسیم به دیگران (subsume class processes) می‌نامیم و یا رده بندی پرداخت هزینه‌های مختلف و مخفف هر کدام از آنها را (SSCP) می‌نویسیم

که آن را بصورت زیر می‌توانیم بنویسیم.

۱- بنیان عملکرد طبقاتی (FCP)

SL= SSCP1+SSCP2+SSCP3+…….

و یا بصورت کلی sscp

SL= ΣSSCP

در یک عملکرد مجزا که افرادی کار لازم را انجام می‌دهند که مخارج زندگیشان تامین شود، در عین حال کاری بیشتر و بیش از اندازه مایحتاج خود نیز تولید می‌کنند که ما آن را مازاد نام گذاری کردیم و گفتیم که این مازاد توسط کسان دیگری دریافت می‌شود و آنها این مازاد را دوباره بین گیرندگان دیگر ( SSCPs)  توزیع و پخش می‌کنند.

من از حرف یونانی Σ زیگما به عنوان مجموع مخارج این گروه‌ها و افراد استفاده می‌کنم.

مجموع همه موارد پرداختی هزینه‌های رده بندی شده که شرایط وجودی برای این کار اضافی (surplus) است.

بنابراین آنچه ما بعنوان پرداخت هزینه‌های رده بندی شده مختلف داریم (ΣSSCP.) در واقع افراد یا گروه‌هایی هستند که شرایط وجودی این سیستم طبقاتی تامین کرده و تداوم می‌بخشند.

آنچه که ما تحت این SSCP داریم، گروه‌ها و افرادی هستند که این عملکرد غیر طبقاتی (non class processes) را تولید کرده و اشاعه می‌دهند که همان سیاست، فرهنگ و اقتصاد هستند که غیر طبقاتی است و شرایط وجودی SL.

Resnick 09 Formula 1 19 آوریل 2024

این منطق عوامل متعدد تعیین کننده (overdetermination) است، که دست چپ این معادله شرایط وجودی سمت راست معادله بالا را نیز تهیه می‌کند. به سخنی دیگر، هر طرف معادله هم علت و هم معلول است. هر کدام عوامل تعیین کننده دیگری است. ما روش و منطقی را که در دیالکتیک و یا عوامل تعیین کننده یاد گرفته‌ایم را برای درک این تئوری جامعه طبقاتی بکار می‌بریم. می‌خواهم مثالی بزنم. مثالی از سیستم سرمایه‌داری امروزه خودمان، در آمریکا شروع می‌کنم. از این تئوری که الان ارائه دادم. سیستم سرمایه‌داری، در نظر بگیرید که شرکت‌ها (corporations)  در امریکا را، شرکت‌های صنعتی. مارکس ادعا می‌کند که کارگران این شرکت‌ها کار می‌کنند و سود ناخالص را تولید کرده و این سود ناخالص به هیئت مدیره این شرکت‌ها می‌رسد. چرا؟ شرکت مدیره متشکل از ۲۰ الی ۲۲ نفر هستند. هیئت مدیره در آن شرکت فرض کنید جنرال الکتریک شرکت را که تحت قوانین موجود دارای هویت حقوقی است، مانند فرد عمل می‌کند. توجه کنید که این شخصیت پردازی شده در هیئت مدیره، تحت قوانین و شرایط اقتصادی و سیاسی و فرهنگی، این گروه کوچک افراد سود ناخالص شرکت را دریافت می‌کند.

این همان عملکرد طبقاتی بنیادی (fundamental class process) در سیستم سرمایه‌داری است. کار تولید شده است و کارگران از این سیستم کار اضافی در سرمایه‌داری نصیبی نمی‌برند. این هیئت مدیره که مثل فرد عمل می‌کند از این سیستم سرمایه‌داری نصیب می‌برد و آن را توزیع می‌کند. کاری که هیئت مدیره انجام می‌دهد، سالی ۴ الی ۵ بار و یا هرچند بار که لازم باشد، جلساتی تشکیل داده و تصمیم می‌گیرند که با این مازاد و یا سود ناخالص چه کنند و چگونه آن را توزیع و پخش کنند.

قسمت بزرگی از این مازاد سهم مدیران شرکت است. آنها بودجه تصویب شده در هیات مدیره را دریافت می‌کنند، حقوق و مزایا دریافت می‌کنند. در قبال این دریافت این حقوق و مزایا، مدیریت را به عهده دارند. آنها شرایط اقتصادی، سیاسی و فرهنگی را بوجود می‌آورند. به زبان مدیریت صنعتی، آنها برنامه ریزی می‌کنند، سازماندهی کارکنان و مدیریت و کنترل شرکت را بر عهده می‌گیرند که شرکت بتواند رقابت کند و در ضمن سود ده و موفق باشد.

این وظیفه آنها در قبال دریافت حقوق و مدیریت حقوق و بودجه‌ها که بتوانند سیاست، اقتصاد و فرهنگ شرکت را تهیه کنند.

 فرهنگ در این مورد چه می‌کند؟ قسمتی از کار بعضی از مدیران این است که تاریخچه شرکت را درست کنند. مثلا دلیل موفقیت شرکت در سال گذشته در مورد یک کالای خاص چه بوده است. چه اتفاقی سال آینده در مورد آن محصول و یا محصولات دیگر خواهد افتاد.

اینها انواع و اقسام تئوری‌های است که این مدیران درست می‌کنند. این علاوه بر کارهای دیگری است که مدیران انتخاب شده از طرف هیئت مدیره همانطور که در بالا ذکر شد انجام می‌دهند. بنابراین آنها موفقیت شرکت را تئوریزه می‌کنند. آنها چنین کاری را هم در سیاست می‌کنند.

Resnick Lecture 09 1 19 آوریل 2024

آنها همچنین مواظب هستند سمت چپ معادله یعنی مازادی که کارگران تولید می‌کنند با راندمان بالایی باشد. مدیران همچنین وسایل و دستگاه‌های جدید با تکنولوژی‌های نوین، خریداری می‌کنند که مطمئن باشند که شرکت نه تنها در حال رشد بلکه بتواند در رقابت با شرکت‌های دیگر پیروز باشد. بنابراین می‌بینید که مدیران یک سری عملیات غیر طبقاتی (non class processes) انجام می‌دهند که برای موفقیت و رشد و سر پا نگه داشتن شرکت بسیار مهم و اساسی است. سهم دریافت این مدیران از مازاد را ما SSCP managers می‌نامیم.

SL board of directors = SSCP managers +..

آلته توجه داشته باشید که این تنها پرداخت تقسیم بندی مازاد نیست.

قسمت دیگری از این مازاد یا سود ناخالص از طرف شرکت و مدیران باید به عنوان مالیات شرکت به دولت پرداخت گردد که ما آن را SSCP state می‌نامیم. باید ببینیم که دولت چه کاری برای شرکت می‌کند که قسمتی از این مازاد را می‌گیرد. اگر کمی تامل کنیم متوجه می‌شویم که دولت نیز همه انواع عملکرد‌های غیرطبقات (non class process) را به عهده می‌گیرد تا هیئت مدیره، این سرمایه‌دارها با موفقیت قادر به ادامه حیات باشند. دولت در سیاست دخالت می‌کند، قوانین مالکیت خصوصی را تقویت و تثبیت می‌کند. قوانین کاری و کارگری را تعیین و تهیه می‌کند که کارگران نیروی کارشان را به هرکسی که می‌خواهد بفروشند. دولت جاده‌ها و آموزش را تامین می‌کند. مخارج تحقیقات را می‌دهد و به شرکت‌ها جهت تولید کالاهای جدید کمک می‌کند. برای مثال انقلاب کامپیوتری، یا انقلاب شیمی بیولوژی که ما در آمریکا و بقیه جهان داشته‌ایم. از طریق هواپیما، حمل ونقل، همه ایده‌های جدید که از سرمایه دولتی تامین می‌شود. در دانشگاه‌های دولتی و خصوصی. در آزمایشگاه‌های پژوهشی دولتی، همه و همه کمک به تولید انواع و اقسام کالاهای جدیدی می‌کنند که شرکت‌های خصوصی آن را تولید و به عرضه فروش گذاشته و استفاده می‌کنند.

حالا معادله بالا بشکل زیر در می‌آید.

SL board of directors= SSCP managers + SSCP state +….

پس هییت مدیره علاوه بر پرداخت قسمتی از مازاد به مدیران، قسمتی را نیز به دولت می‌دهد که شرایط وجودی نه تنها برای مدیران بلکه شرایط وجودی برای دولت نیز می‌باشد. توجه داشته باشید که این جریان دورانی (circular flow) شرایط وجودی هر طرف معادله است که بهم وابسته می‌باشند. حالا متوجه می‌شویم که که منطق این رابطه واضح‌تر می‌شود که چه مواردی در دست راست معادله قرار دارند. البته این آخر قضیه نیست و تداوم دارد که می‌خواهم بقیه را نیز عنوان کنم.

می دانیم که این شرکت‌ها در ابرها وجود ندارند و روی زمین قرار گرفته‌اند و البته مردمی هستند که مالک این زمین ها می‌باشد. بنابراین شرکت مخارج مالک زمین (landlord) را نیز بصورت اجاره باید پرداخت کند که ما آن را SSCP landlord می‌نامیم. مارکس زمانی را صرف آنالیز این سیستم مالکیت خصوصی زمین کرد. بهرحال هیئت مدیره باید قسمتی از سود ناخالص را می‌باید به مالک زمین که شاید مقدار متنابهی هم باشد پرداخت کند.

در نتیجه:

SL board of directors = SSCP managers + SSCP state +SSCP landlord +…..

می خواهم مورد دیگری را نیز مطرح کنم و آن سهمی است که مالکان شرکت می‌برند. ما آن را SSCP owners می‌نامیم.

پس معادله ما به صورت زیر در می‌آید.

SL board of directors = SSCP managers + SSCP state +SSCP landlord +SSCP owners +….

 پس SSCP owners نیز اضافه می‌شود. این مورد احتیاج به توضیح بیشتری دارد. باید توجه داشت که همه افراد هیئت مدیره شرکت که این سود ناخالص را دریافت و توزیع می‌کنند لزوما صاحب شرکت نیستند. این سیستم شراکتی در زمان مارکس تازه شروع شده بود، که به آن شرکت سهامی می‌گفتند (سهامداران می‌توانستند شخصا سهم خود را بفروشند بدون آنکه صدمه‌ای به عملکرد شرکت وارد شود).

 این روش و سیستم شرکت با گذشت زمان رشد کرد و جا افتاد که ما امروزه این سرمایه‌داری جا افتاده را مشاهده می‌کنیم که در زمان مارکس همانطور که گفتم وجود ضعیفی داشت. آلبته انگلس، بعد از مرگ مارکس آشنایی بیشتری با آن پیدا کرد و اینکه چه عملکردی را بوجود می‌آورد. افراد از طریق خریدن سهام شرکت مالک آن شرکت می‌شدند. کسانی که در هیئت مدیره عضو بودند می‌بایست قسمتی از این مازاد یا سود ناخالص را تحت عنوان سود سهام (dividend) به سهامداران می‌دادند که بتوانند دسترسی به وسایل تولید آن شرکت را که در تملک سهامداران بود، داشته باشند. زیرا هیئت مدیره باید بتواند تصمیم بگیرد که با این مازاد چه کند. اینجا فوت و فن زیادی می‌خواهد. این بسیار جالب است، البته نه از این نظر که کنترل بیشتر شود یا بررسی اختلاف درهزینه‌های دیگر (SSCPs) و غیره، بلکه از جهاتی دیگر جالب است. توجه کنید، صاحبان سهام حق رای دارند. داشتن مالکیت سهام به آنها اجازه و حق رای برای انتخاب افراد طرف چپ این معادله را می‌دهد (برای انتخاب هیئت مدیره)(SL board of directors).

هیئت مدیره برای اینکه بتواند انتخاب شده و دوباره رای بیاورد که در سمت چپ معادله بالا قرار گیرد، می‌باید شرکت موفقی را که مالکان می‌خواهند هدایت کنند. سهامداران شرکت موفق و رو به رشد می‌خواهند آنها سود سهام می‌خواهند و غیره. بنابراین اگر این شرایط حاصل شد، سهامداران به این هیئت مدیره رای دوباره می‌دهند که در سمت چپ معادله بالا قرار گیرند. ولی خیلی امکان دارد که سهامداران از عملکرد هیات مدیره راضی نباشند و هیئت مدیره جدیدی را انتخاب کنند که ممکن است خود سهامداران نیز در هیات مدیره جدید انتخاب شوند.

یک ریزه کاری نیز در اینجا وجود دارد. که بنظر من بسیار جالب است. امکان دارد که صاحبان سهام علاقه‌ای به سود سهام (dividend) نداشته باشند، بعلت قوانین و شرایط مالیاتی در یک جامعه‌ای. شاید مالیات بر سود سهام که به عنوان درآمد اشخاص حساب شده و در نتیجه در صد مالیات شخصی بالا برود. شاید قوانین مالیاتی در باره رشد سرمایه (capital gain) که ارزش سهام بالا برود بنفع این اشخاص بوده و در نتیجه مالیات کمتری و یا حتی هیچ مالیاتی پس از فروش سهام خود نباید پرداخت کنند. به این علت سهامداران علاقه‌ای به دریافت سود ندارند. به هرحال قوانین مالیاتی در تصمیم گیری که چگونه عملکردی را انتخاب کنند بسیار موثر است. پس بالاتر رفتن سهامشان برای آنها مفید‌تر و پر سود‌تر از دریافت سود سهام می‌باشد. در نتیجه نگرفتن سود سهام، مقدار مازاد و یا سود ناخالص

بین گیرندگان دیگر، مثل مدیران، و یا دیگران توزیع می‌کنند. این یک ریزه کاریی مالیاتی است که چگونه از آن استفاده می‌کنند. می‌بینید که چقدر پیچیدگی دارد.

برگردیم به معادله مان و ببینیم چه افراد یا گروه‌های دیگری سهمی از این مازاد می‌برند.

یک بخشی از این مازاد را می‌باید به تاجران (merchant) و خریداران کالاهای تولید شده پرداخت کنند. تاجران این کالاها را با قیمت عمده فروشی از شرکت‌های تولیدی می‌خرند. این تاجران که خود یک شرکت بازرگانی مستقل هستند این کالاها را به قیمت خرده فروشی به من و شما می‌فروشند و تفاوت قیمت خرده فروشی و کلی (عمده) فروشی را برمی دارند. این خود، مانند یک حق‌العمل کاری و یا حق‌الزحمه و یا هزینه فروش می‌باشد.

این قسمتی از مازاد است که هیئت مدیره به این شرکت‌های بازرگانی مثل وال مارت (Walmart) و یا نمایشگاه‌های اتومبیل فروشی و تمام سوپر مارکت‌ها و فروشگاههای وسایل الکترونیک و غیره می‌دهند که اجناس تولیدی این شرکت‌ها را بفروش برسانند. این هزینه یا حق‌الزحمه را ما SSCP merchant می‌نامیم.

SSCP(Capitalist)

SL (bod)= SSCPmanagers+SSCPstate+SSCPland+SSCPowners+SSCPmerchant +

bod= board of director

بنابراین تاجران و شرکت‌های بازرگانی نیز یکی از شرایط وجودی برای این عملکرد هیئت مدیره برای این ارزش اضافی شرکت‌های تولیدی است که شرکتها بتوانند اجناسشان را از طریق این عمل فروش به دست مصرف کنندگان اصلی برسانند. در ضمن نگرانی تولید کنندگان از عدم فروش و یا پایین آمدن قیمت کالا‌ها بدین طریق از بین می‌رود. بدین نحو بازرگانان وارد قضیه شده واین ریسک پایین آمدن قیمتها و یا عدم فروش را به گردن می‌گیرند.

من می‌خواهم یک مورد دیگر هزینه را هم عنوان کنم. گرچه هزینه‌های زیاد دیگری نیز ممکن است وجود داشته باشند. ولی من نمی‌خواهم آنها را در نظر بگیرم و یک مورد دیگر که بسیار مهم است را عنوان می‌کنم. امکان دارد که بعد از پرداخت این هزینه‌ها به یک نامعادله برسیم که سمت چپ معادله یا همان مازاد که تحت اختیار هیئت مدیره است مقدارش کمتر از سمت راست معادله که همان هزینه‌ها است (SSCPs) بشود.

SL (bod) < SSCP

ممکن است دولت مالیات را بالا ببرد، ممکن است مالک زمین اجاره بیشتری بخواهد، ممکن است شرکت بازرگانی حق‌الزحمه بیشتری را بخواهد، و یا مدیران تقاضای بودجه بیشتری بکنند، یا حقوق و مزایای بیشتری را طلب کنند. بنابراین هیئت مدیره تحت فشار یک و یا چندین گروه برای افزایش هزینه‌ها روبرو است و در نتیجه معادله بسمت نامعادله پیش برود.

SL(bod)<SSCPmanagers+SSCPstate+SSCPland+SSCPowners+SSCPmerchant

تقاضای بیشتر برای مازاد، بعلت تقاضای یک و یا چندین متقاضی (subsume class processes-SSCP)

در طرف راست معادله بیش از آن مازادی است که کارگران تولید می‌کنند. در نتیجه هیات مدیره با مشکلی مواجه می‌شود که آن را می‌توان بحران نامید، که می‌باید برای آن راه حلی پیدا کند. البته این مشکل از نظر ریاضی راه حل‌های مختلفی دارد.

یک راه حل این است که سعی کنیم مقدار ارزش کار اضافی ( SL ) را زیاد کنیم. به عبارتی چون تقاضا برای کار اضافی بیش از مقدار کار اضافی است، باید کار اضافی بیشتری تولید کنیم.

بگذارید به معادله نیروی کار برگردیم.

NL+SL= L

نیروی کار = نیروی کار اضافی + نیروی کار لازم

بنابراین اگر بنا باشد  SL( نیروی کار اضافی) بیشتر شود بعلت هزینه‌های مختلف دیگر و اگر چیز دیگری تغییر نکند یعنی L( نیروی کل کار) تغییر نکند می‌باید NL ( نیروی کار لازم) کنترل شود. به سخنی دیگر مخارج مصرف مایحتاج روزانه کارگران کم شود و آنها از این نظر تحت فشار قرار گیرند. بنابراین سرمایه‌داران این هیئت مدیره برای جبران کسری در پرداخت هزینه‌ها سمت راست معادله باید با کم کردن هزینه پرداخت نیروی کار لازم این کسری را جبران کنند. مارکس می‌گوید اگر این اتفاق بیفتد که کارگران تحت فشار بیشتری قرار گیرند، ممکن است جامعه آبستن حوادث غیر مترقبه شده و جدال طبقاتی شروع شود.

شاید بشود راه حل دومی پیدا کرد.

اگر یکی و یا چند تا از این موارد (SSCP) سمت راست معادله تقاضای افزایش بیشتری بکنند، ممکن است بقیه موارد نیز تقاضای افزایش سهمشان بکنند. به عبارتی مثلا اگر دولت بخواهد مالیاتش را بالا ببرد و اگر شرکت نخواهد درگیر جدال با کارگران برای تقاضای دستمزد اضافه شود، بنابراین امکان دارد که از مدیران خواسته شود که حقوقشان را کنترل کنند، چون دولت مالیات بیشتری می‌خواهد. ولی این سوال پیش می‌آید، که اگر دولت پول بیشتری می‌خواهد و ما از مدیران تقاضای کم کردن حقوق و مزایای آنها را داریم و در ضمن بودجه را نیز کم کنیم، آیا این شرکت را با خطر مواجه نمی‌کند؟ و یا اگر بخواهیم موارد دیگر( SSCP) را کم کنیم که همه آنها عامل شرایط وجودی و هستی شرکت هستند. بنابراین هیچ راهی برای اجتناب از این تناقضات وجود ندارد.

یک راه حل و امکان سومی هم وجود دارد. که شاید مشکل فعلی را حل کرده و به آینده بسپارد.

می خواهم برگردم به این نامعادله‌ای که ابتدا با معادله شروع شد و معادله بعلت هزینه‌های بیش از ارزش کار اضافی (SL) تبدیل به نا معادله شد.

SL(bod)SSCPmanagers+SSCPstate+SSCPland+SSCPowners+SSCPmerchant

که با اضافه کردن دو عامل دیگر بتوانیم آن را به معادله جدیدی تبدیل کنیم.

DEBT + SL=SSCPmanagers+SSCPstate+SSCPland+SSCPowners+SSCPmerchant +SSCP banks

یعنی بتوان از بانک وام گرفت که منبع درآمدی برای سمت چپ معادله است. این وام می‌تواند برای سرمایه‌گذاری و یا در صورت بالا رفتن مالیات و یا اجاره و غیره بکار رود. درست است که شرکت‌ها می‌توانند پول قرض کنند. آنها می‌توانند اوراق بهادار منتشر کنند و آن را بفروشند و پول دریافت کنند که از این بحران بگذرند. وقتی قرض می‌گیرند برای توسعه و یا سرمایه‌گذاری جدید برای خرید ماشین آلات تولیدی ‌غیره عنوان کنند. به هر عنوان می‌باید این وام را با سودش باید پرداخت کنند. بنابراین ما سمت راست معادله هزینه دیگری داریم که آن پرداخت به بانک است. ما آن را (SSCP banks) می‌نامیم، زیرا بانک‌ها به شرکت‌ها وام می‌دهند. که این هم در مجموع به علاوه مخارج دیگر( subsume classes) باعث بیشتر شدن هزینه‌ها از مقدار ارزش کار اضافی تولید شده است.

یکی از مواردی که بانکها به شرکت‌های صنعتی وام می‌دهند، این است که شرکتها بتوانند به امور مالی کمک کرده تا هزینه‌ها را پرداخت کنند.

اما همیشه این مسئله وجود دارد که با این کار ما هزینه جدیدی بوجود آورده‌ایم که باز ممکن است این معادله را به نامعادله بدتری تبدیل کند که دوباره نتیجه‌اش می‌شود.

SL < ΣSSCP

همانطور که می‌دانید، این وام همراه با بهره و سودش می‌باید پرداخت شود. در نتیجه درست است که سمت راست معادله (debt + SL) حالا می‌تواند هزینه‌های سمت چپ معادله را پرداخت کرده و به توازن برسد، ولی محاسبات اولیه دریافت وام بر این مبنا است که این تقویت مالی به طریقی در طول زمان حل شده و پرداخت اصل و فرع امکان پذیر خواهد بود. بنابراین در آینده این مازاد یا سود ناخالصی که هیئت مدیره خواهد گرفت به اندازه کافی زیاد خواهد بود که می‌تواند همه هزینه‌ها ، منجمله اصل و فرع وام را پرداخت کند. این نوع محاسبه، یک مقایسه ایست بین نرخ سود این وام و بهره‌وری این وام که چگونه می‌تواند سود ناخالص یا مازاد (surplus) را تامین کند. این مشکلی است که هیئت مدیره می‌باید در نظر بگیرد. این پیچیدگی!! جالبی است.

مارکس بحثی را شروع کرد که من آن را پنج مورد بزرگ می‌نامم. سرمایه‌داری (capitalism)، فئودالیزم (feudalism)، قدیمی یا قبل از فئودالیسم ( ancient), برده‌داری (slavery)، و اشتراکی و یا کمونیسم ( communism). او موارد دیگری را نیز عنوان کرد ولی من به این پنج نوع بسنده می‌کنم. این پنج مورد، آنهایی هستند که او وقت زیادی را روی آنها گذاشت. همانطور که می‌دانید، او بیشترین وقت را روی سرمایه‌داری صرف کرد.

ما باید مطالعه‌ای در تولید کالا و ساختمان طبقاتی جامعه هر کدام از این پنج مورد و همچنین تفاوت بین این طبقات جامعه بکنیم. ما بطور خلاصه، مطالعه‌ای درباره این مازاد ( کار اضافی) در سیستم سرمایه‌داری، کرده‌ایم و اینکه چگونه این مازاد درست می‌شود. همچنین چگونه بین مصرف کنندگان مختلف (subsume class)  پخش و توزیع می‌شود تا این عملکرد غیرطبقات ( non class processes) در جامعه سرمایه‌داری استوار بماند.

SL capitalist =Σ SSCP capitalist

در سیستم فئودالیسم نیز ما یک مازادی داریم. این مازاد از طریق عملکرد غیر طبقاتی بین گیرندگان در فئودالیسم پخش می‌شود.

SL feudalism= SL(F)

SL(F) =Σ  SSCP(F)

به همین ترتیب در سیستم‌های دیگر نیز این مازاد و تقسیم آن وجود دارد.

SL(ancient) =Σ  SSCP(A)

SL(slave)    =Σ   SSCP(S)

SL( Communism)  = Σ  SSCP(Com)

حال باید دید چه چیزی در همه این جوامع پنجگانه مشترک است. بنظر می‌رسد که این نیروی کار اضافی در آنها مشترک است. می‌خواهم دوباره موضوعی را یادآوری کنم. این مازاد ( surplus) مانند چسبی می‌ماند که جامعه را بهم پیوند و متصل می‌کند. پیوندی که لازمه‌اش وجود و خواست این دریافت کنندگان ( subsume classes) است که این عملکرد غیر طبقاتی ( non class processes ) در سمت راست معادله باعث وجود و هستی سمت چپ معادله یعنی (SL) در جوامع مربوطه می‌شود.

بنابراین یک وجه مشترک استثمار طبقاتی (class exploitation) در مورد ۱ و ۲ و۳ و۴ اتفاق می‌افتاد ولی در مورد پنجم کارگران در مجموع این کار اضافی را تولید و پخش می‌کنند و چون آن را هم خود بر می‌دارند در نتیجه استثمار طبقاتی در این سیستم ( SL(com وجود ندارد چون آن چیزی را که تولید کرده‌اند متعلق به خودشان است.

حالا متوجه می‌شوید که چرا مارکس کمونیسم را بر چهار مورد دیگر ترجیح می‌داد.

یک نکته‌ای را درباره این سیستم قدیمی (ancient) می‌خواهم ذکر کنم. در این سیستم قدیمی، فردی که این مازاد را تولید می‌کند شخصا آن را برمی دارد. در سنت مارکسیستی به آن شیوه تولیدی خرده پا می‌گفتند (petty mode of production) . به عنوان مثال کفاشی که کفش درست می‌کرد، همه درآمد شامل کار لازم و کار اضافی را خود برداشت می‌کرد. کارگر خرده پا برای کسی کار نمی‌کرد و کسی را در استخدام نداشت. بنابراین یک شباهتی بین جامعه قدیمی و کمونیسم وجود دارد. همانطور که متوجه می‌شویم در جامعه قدیمی کارگر منفرد منافع کار خود را برداشت می‌کند، در حالی که در کمونیسم همه کارگران بطور دسته جمعی این مازاد را تولید کرده و بین خود توزیع می‌کنند. مبحث ظریفی است. در جامعه قدیمی( SL(A خود کارگر خودش را استثمار کرده است، در حالی که در

( SL(com) یک استثمار دسته جمعی است که نکته ظریفی است. در جامعه ( SL(A شخص خودش را منفردا تحت استثمار قرار می‌دهد و در کمونیسم، فرایند استثمار کارگران جمعی است. اما فرق فاحش آنها با سرمایه‌دار در جامعه سرمایه‌داری و (lords)  در فئودالیسم و ارباب‌ها (masters) در جامعه برده‌داری این است که این سه جامعه ذکر شده مازاد تولید شده را برمی دارند.

درست است که شباهت‌هایی بین این مازاد در سه جامعه وجود دارد، ولی شکل این مازاد در سه جامعه فرق می‌کند، زیرا ساختمان غیر طبقاتی (non class structure)  در این جوامع فرق می‌کند که به اصطلاح قانونا این شکل‌های مختلف مازاد را بوجود می‌آورند. در نتیجه در جامعه سرمایه‌داری یک سری قوانین، فرهنگ و اقتصاد وجود دارد که کاملا با مثلا جامعه فئودالیسم متفاوت است. این اشکال مختلف، این مازاد در جامعه سرمایه‌داری و یا جامعه فئودالیسم را نشان می‌دهد. می‌باید همه این جوامع با ساختارهای مختلفش را با هم بررسی و مقایسه کرد که مارکس بنحو شیوایی آنالیز طبقاتی کرده و اشاره زیادی برای درک و فهمیدن آنها می‌کند که باید مطالعه کرد.

در ضمن می‌خواهم توجه شما را به این نکته جلب کنم که ممکن است همزمان این جوامع با هم وجود داشته باشند، که ما با استفاده این آنالیز طبقاتی می‌توانیم تاریخ کشور‌ها را بررسی مجدد کنیم. برای مثال می‌توانم تاریخ آمریکا را بررسی مجدد کنیم.

امکان دارد در امریکا در دوره‌ای همه انواع این ساختار طبقاتی با یکدیگر همزیستی می‌کردند. البته می‌توانند با یکدیگر تقابل، مقایسه و درگیری داشته باشند که حتی به جنگ کشیده شود. ما از دوران استعمار که همه این طبقات اجتماعی مختلف در جامعه آمریکا وجود داشت شروع می‌کنیم. شاید در آن زمان مهم‌ترین آن جوامع، همین جامعه قدیم چه در کشاورزی و چه در صنعت خرده پا بوده است. زمانی که در مکان‌هایی کفش و یا کالاهای دیگری تولید می‌شد و یا کشاورزان زمین خود را داشتند ‌غله تولید می‌کردند. همچنین سرمایه‌داری نو پا با سیستم دستمزد کارگر(wage labor system) شروع شده بود. در ضمن شاید فئودالیسم نیز به شکل خدمتکاران زمین(Land servant) در پنسیلوانیا ویا در ایالات شمالی مثل نیو یورک و، مریلند و مطمئنا جامعه برده‌داری در جنوب امریکا.

 بعضی انسان شناسان (انتروپولوژیست‌ها) و تاریخ دانان ادعا می‌کنند، نوعی از جامعه اشتراکی(collective society) در قبایل بومی و اصلی امریکا وجود داشته است که تولید و پخش مازاد را به طریق دسته جمعی بین همه اهالی قبیله تقسیم می‌کردند. بنابراین شما می‌توانید با توجه به این موارد گفتمان، انواع تاریخ‌های جدیدی درباره آمریکا را اثبات و محرز کنید.

میخواهم مثالی در این باره بزنم. دولت در ایالات متحده آمریکا، باید که شرایط وجودی و هستی بخش برای این ساختارطبقاتی مختلف برای باقی ماندن را تهیه و فراهم کند (بیاد بیاورید دست راست معادله بالا را). دولت می‌باید قوانین و اقتصاد و فرهنگ را مثلا برای برده‌داری آماده و فراهم کند، برای سرمایه‌داری قوانین و اقتصاد و فرهنگ را فراهم کند. گرچه به نظر عجیب و غریب است، ولی این قسمتی از تاریخ آمریکا است.

قسمتی از قانون است که می‌گوید، کارگران آزاد هستند که نیروی کار خود را بفروشند. قسمتی از قانون برده‌داری است که کارگران برده حق فروش آزادانه نیروی کار خود را ندارند زیرا آنها برده هستند. آنها انسان نیستند، ولی انسان‌ها می‌توانند نیروی کار خود را در جامعه سرمایه‌داری بفروشند. بنابراین دولت دو نوع قانون مختلف را فراهم می‌کند.آنها در یک جامعه هستند. یک قانونی می‌گوید بعضی از مردم آزاد هستند ولی قانون دیگری می‌گوید بعضی آزاد نیستند. می‌بینید که یک برخورد و تقابلی و یک تناقضی در حقیقت در ایالات متحده نه تنها بخاطر این دو بلکه در موارد دیگری نیز وجود دارد. مثال دیگری را بیان می‌کنم. تاماس جفرسون می‌تواند یک قهرمان برای جامعه قدیمی ( ancient) امریکا باشد. من می‌خواهم بگویم این ایده دموکراسی که ما در آمریکا داریم خود یک علت و معلول است(cause and effect) یک جامعه قدیمی است. در حالیکه الکساندر همیلتون می‌تواند قهرمان جامعه سرمایه‌داری باشد که عمیقا نگرانی اش در این بود که اگر ما از این گروه در حال رشد سرمایه‌داری نوپا حمایت نکنیم، آنها توسط رقابت شدید سرمایه‌داری موثر و نسبتا پیشرفته آن زمان انگلستان از بین خواهد رفت. اگر ما کاری نکنیم، گرچه آزاد شده‌ایم و از دست استعمار نجات پیدا کرده‌ایم ولی بدون کمک به این سرمایه‌داری نوپای صنعتی در امریکا، تحت استعمار اقتصادی انگلیس قرار خواهیم گرفت. زیرا آنها از این نظرمی‌توانند ما را شکست دهند. بنابراین برای‌هامیلتون معرفی تعرفه روی کالاهای انگلیسی که سرمایه‌داران نوپای صنعتی در امریکا را حمایت کند و باعث رشد آن شود ضروری جلوه میکند. در نتیجه از نظر او دولت یک شرط جدید برای وجود و هستی جامعه سرمایه‌داری باید فراهم کند. این مالیات شرط وجود و هستی جامعه سرمایه‌داری است که به عنوان تعرفه می‌باید اعمال گردد. تاماس جفرسون در جواب می‌گوید، این تعرفه باعث تبعیض بر علیه جامعه قدیمی خرده پا و کشاورز می‌شود. زیرا آنها با قیمت‌های گرانتری برای خرید ابزار و وسایل مورد نیاز مواجه می‌شوند. بنابراین نباید تعرفه گذاشت. آنها یک اقتصاد پر رونق قدیمی دارند و تعرفه به ضرر آنهاست. متوجه می‌شوید که این بحث سر به درازا دارد. همیلتون خواهد گفت احتیاج به تعرفه داریم. می‌بینید که می‌توانید در دولت یک معادله در باره این فرایند مخصوص سیاسی درباره تعرفه داشته باشید و آن را چندین بار در رابطه را با روند تاریخ آمریکا دوباره سازی کنیم.

به هرحال باید با در نظر گرفتن فاکتورهای مختلف مطالعه کرد که من کمی درباره آنها در جلسات بعدی، از این آنالیز طبقاتی استفاده کرده تا شروع کنیم به درک این کار بزرگ مارکس “کتاب سرمایه”.

در پیوند با این محتوا

پیشنهاد ما

خبرها

رویدادها