پائولو فریره، که صد سال پیش در چنین روزی متولد شد، در کشوری به بلوغ رسید که نیمی از بزرگسالان آن بیسواد و بنابراین از حق رای محروم بودند. آراء فریره در بافت منحصر به فرد برزیل شکل گرفت.
دیلما روسف، حکم قانونی شماره 12.612 را در سال 2012 امضا کرد، حکمی که بر اساس آن پائولو فریره، معلم سوسیالیست به عنوان حامی رسمی آموزش و پرورش در برزیل معرفی شد. این ادای احترام با توجه به جایگاه فریره مهربان و دوست داشتنی، از مشهورترین روشنفکران کشور، کسی که امروز مصادف با صدمین سالروز تولد اوست، در خور یکی از محبوبترین نمادهای چپ بینالمللی بود.
با این حال، از همان لحظهای که قلم بر کاغذ نشست، فرمانِ روسف طوفانی شدید از انتقادات را برانگیخت. پس از پیروزی ژائیر بولسونارو در انتخابات ریاست جمهوری 2018، بحث بر سر نفوذ فریره به موضوعی برای مباحث داغ ملی تبدیل شده و به منبع تقویت کنندهای برای توطئههای بیشمار راستگرایان در باب «نشر عقاید مارکسیستی» تبدیل شده است.
با این حال، نبرد بر سر فریره در واقع چه چیزی در مورد وضعیت جامعه برزیل در سال 2021 به ما میگوید؟ دربارهی معنای میراث فریره در صدمین سالروز تولدش چه میگوید؟
با توجه به اینکه دستاوردهای سیاسی وی در کشور همیشه تحت الشعاع شهرت فکری او در خارج از کشور قرار داشت، حتی بحث دربارهی جایگاه فریره در برزیل نیز عجیب به نظر میرسد. در اواخر دههی 1960، زمانی که فریره از سوی دیکتاتوری نظامی تبعید شده بود به دلیل رویکرد رادیکال خود در زمینهی آموزش و روشهای ابتکاری خود برای ارتقاء سواد در بین محرومترین مردم جهان با استقبال گسترده بینالمللی مواجه شد. نوشتههای او – از جمله پرفروش ترین کتاب او آموزش ستمدیدگان – بلافاصله به زبان انگلیسی منتشر شد و توجه مربیان و جوانان ایالات متحده و اروپا را به خود جلب کرد. از قضا، در مورد متفکری که همواره بر اهمیت زمینهی اجتماعی تأکید میکرد، روش فریره اغلب از سوی معلمان بیش از حد مشتاق در شمال تحریف شد، کسانی که روشهای رادیکال فریره را برای هرگونه و تمامی بیماریهای اجتماعی همچون علاجی تصور میکردند.
در همین حال، در برزیل، میزان نفوذ فریره به شکلی دیگر مورد تحریف قرار گرفته است. از طرفی، مقام فاخر «حامی» که از سوی روسف به او اعطا شده است باعث شده تا بسیاری-و نه فقط راستگرایان- به اشتباه تصور کنند که زمانی نوعی سیاست آموزشی ملی با الهام از آراء فریره وجود داشته است. در واقع، آموزش فریره هرگز تأثیر عمدهای بر نظام آموزشی کشور نداشته است-حتی در دوران دموکراتیزاسیون مجدد، زمانی که فریره در شکلگیری سیاستهای عمومی دست داشت. زمانی که فریره به سرپرستی یک کمپین گسترده سوادآموزی ملی نزدیک شده بود، دولت-به طرز قابل ملاحظهای-از سوی نیروهای نظامی سرنگون شد.
پس از بازگشت از تبعید در 1980، فریره به عنوان استاد دانشگاه مشغول به کار شد و به عنوان مسئول آموزش و پرورش در سائوپائولو به شهردار سوسیالیست لوئیزا اروندینا (1989-1991) که به حزب کارگران وابسته بود، خدمت کرد. اما این ابتکارات محدود به شهرداری سائوپائولو بود. علاوه بر این، در طول سیزده سال فعالیت او در دولت، و علیرغم دستیابی به پیشرفتهای مترقی مهم در آموزش عالی، حزب کارگران هرگز نتوانست آموزش ابتدایی یا متوسطه را اصلاح کند – جایی که روش فریره به راحتی میتوانست از اهمیت ملی برخوردار شود.
سوال این است: چرا راست افراطی تأثیری تقریباً ساختگی در آموزش و پرورش برزیل از سوی فریره و پیروانش را دست به دست کرده است؟ پاسخ در تاریخ این کشور نهفته است: اتهامِ نشر عقاید چپ از طریق آموزش سطح پایه از رایجترین کارها در برزیل از آغاز دیکتاتوری در دههی 1960 بوده است. این تاکتیک با شخصیتهایی نظیر اولاو دو کاروالیو به جریان افتاد که در زمینهی «نشر [آراء]گرامشی» و «مارکسیسم فرهنگی» قلم میزنند، کسانی که بر این امر پافشاری میکنند که «اگر لنین نظریهپرداز کودتا بود، [گرامشی] نیز استراتژیست انقلابی روانی بود که راه را برای کودتا باز میکرد». معادلسازیِ کاروالیو از مفهوم «ضد هژمونی» گرامشی با شستشوی مغزی و تضعیف ارزشهای غربی، خوراک جنگی- فرهنگی راست افراطی است. اما در مورد جایگاه فریره در تاریخ برزیل، ماجرا بیش از این هاست.
برزیل درست مانند همتایان خود در ایالات متحده و اروپا، آموزش و فرهنگ را دارای نقشی اصلی در ایجاد و تحکیم اجماع عمومی میداند. این جنگهای فرهنگی بهویژه برای محافظهکاران مفید است زیرا توجه عموم را از سیاستهای اقتصادی و مبارزات مادی دور میکند و در عوض به مجادله درباب «جهانبینیها» اولویت میدهد.
در برزیل، گروه (Escola Sem Partido) مکتب غیرحزبی یا ESP) ) اولین جنبش سازماندهی شدهای بود که حتی قبل از بولسونارو جسورانه وارد جنگهای فرهنگی شد. اصل اساسی آنها این ایده است که مدارس برزیل برای دستکاری ایدئولوژیکی در سطح ابتدائی هستند و این که چپگرایان – به ویژه از طریق فریره – هژمونی فرهنگی خود را در آنجا حک کرده است.
البته که فریره باید دشمن جنبش ESP شود: به هر حال، این موضع او بود که تحصیل و سواد، جبهههای مهمی در مبارزه با سرمایهداری بودند. فراتر از ایدئولوگهای راست افراطی، حتی آموزگاران برجستهای نیز بودند که فریره را متهم کردند که فراتر رفته و آموزش را با سیاست اشتباه گرفته است. درست یا غلط، این ویژگی نادیده گرفته میشود که آموزش و پرورش یکی از مشکلات اصلی سیاسی برزیل برای بیش از یک قرن بوده است. و بدون آگاهی از آن تاریخ، نمیتوان تمام آنچه را که فریره برای جامعه برزیل ارائه میدهد، به طور کامل درک کرد.
بیسواد و محروم
در سال 1882، لایحهی اصلاحات انتخاباتی معروف به قانون سرایوا، شکل جدیدی از محرومیت سیاسی را وارد جامعهی از پیش سلسله مراتبی برزیل کرد: بر این اساس افراد بیسواد از رای دادن منع شدند. در حقیقت، «سرشماری ادبی»، همانطور که رُوی باربوسایِ سیاستمدار آن را نامید، اختراع برزیل نبود. در بسیاری از جمهوریهای آمریکای لاتین استفاده از «جهل» – به جای درآمد یا دارایی، نظیر آنچه در اروپا رایج بود – به عنوان بهانهای برای سلب حق رای از مردم رایج بود. بر اساس سرشماری عمومی سال 1890، 82.63 درصد از کل جمعیت برزیل در گروه «بیسواد» قرار داشتند.
بنابراین مفهوم بیسوادی در برزیل به عنوان پرسشی سیاسی متولد شد، اگرچه بهعنوان چنین مسئلهای شناخته نشد. در واقع، در سالهای نخست، سواد با الزامات حفظ قانون و نظم به جای ترویج منافع عمومی تعریف میشد. الیتِ زراعی اواخر قرن نوزدهم برزیل در آن زمان درگیر نبرد قدرت با یک تمرکز فزاینده مدیریت دولتی بودند که تثبیت آن بستگی به ایجاد یک جامعه مدنی قابل احترام-و قابل مدیریت-داشت.
در برابر گسترش جامعه مدنی و لغو بردهداری اخیر، بیسوادی معنایی بسیار فراتر از ناتوانی افراد در خواندن یا نوشتن داشت. این امر عمدتا با تلاشها-قوانین ضد ولگردی، از جملهی بندهای اخلاق عمومی-برای کنترل اکثریت بینظم طبقه کارگر در حوزهی عمومیِ نوپا که ممکن بود تهدیدی برای نظم اجتماعی در حال شکلگیری باشد، پیوند خورده بود.
در حالی که قانون اساسی امپراتوری 1824 برزیل سلسله مراتبی اجتماعی را از نظر نژادی تعیین کرده بود، قانون اساسی جمهوریخواه 1891 میخواست این ایده را منتقل کند که هر کس میتواند از طریق آموزش و پرورش عضوی فعال از جامعه سیاسی شود. با این حال، اساساً، قانون اساسی 1891 همچنین تضمین سابقن موجود برای آموزش سطح مقدماتی برای همه شهروندان را حذف کرد. این موردی گستاخانه بود که به شهروندان حقوق رسمی میداد در حالی که به طور پنهانی آنها را از امکانات مادی برای دستیابی به آن محروم میکرد.
این دولت از برزیلیها می خواست که جهالت خود را پشت سر بگذارند و با آموزش خودشان حقوق شهروندی جدید خود را بپذیرند همزمان با این که دسترسی به آموزش و پرورش را محدود کرد (یا آنچه به همان اندازه، هیچ کاری برای رفع نابرابریهای اجتماعی که دسترسی را عقیم کرده بود، انجام نداد). بنابراین آموزش و پرورش تبدیل به یک بنای ایدئولوژیکی کلیدی برای جمهوری بسیار نابرابر برزیل متولد 1889 شد: نابرابریهای ریشهدار اقتصادی و اجتماعی شبیه تفاوتهایی گذرا در نظر گرفته شد که از طریق فرصتهای آموزشی – در نهایت واهی – برطرف میشود.
محرومیت بیسوادان تا سال 1985 (سال پایانی دیکتاتوری نظامی) ادامه داشت و برزیل آخرین کشوری در قاره آمریکا شد که به بیسوادان حق رای داد. انگیزهی فریره برای سیاسیکردن امر آموزش در پرتو این محرومیت تاریخی تودههای برزیلی، بر اساس عدم دسترسی آنها به آموزش رسمی، معنادارتر است. اگر بیسوادی راهی برای طبیعیساختن نابرابریها بود، از نظر فریره، کمپینهای سوادآموزی راهی برای برانداختن نظم بهظاهر «طبیعی» جامعهای شد که در آن جهل و فقر مترادف و تقویتکنندهی یکدیگر بودند.
برنامه ملی سوادآموزی
در سال 1962، برزیل از یک دوره بسیار نادرِ حکومت دموکراتیک برخوردار بود. رئیس جمهور مترقی، ژائو گولارت، بهویژه نگران بهبود شاخصهای اجتماعی در فقیرترین ایالت برزیل در شمال شرقی این کشور بود و از جنبشهای کشاورزی و شهری دعوت کرد تا به این تلاش بپیوندند. با این حال، او در تلاش خود برای توانمندسازی سیاسی فقرای کشور، با قانون اساسی 1891 و واقعیت سختی که اکثر کارگران برزیل، اکثریت بیسواد، نمیتوانند رای دهند، مخالفت کرد.
در همین حال، کالازانس فرناندز، مسئول آموزش و پرورش ریو گرانده دو نورت – یکی از ایالتهایی که دارای بیشترین سرانهی بیسوادی بود – در همان سال از فریره دعوت کرده بود تا برای سوادآموزی در شهرداری فقیر آنژیکوس، پروژهی سوادآموزی طراحی کند. این پروژه با همکاری SUDENE (سرپرستی توسعه شمال شرقی) و آژانس توسعهی بینالمللی ایالات متحده (USAID) از طریق اتحاد برای پیشرفت انجام شد.
پروژهای که فریره بر آن نظارت داشت، شامل 380 نفر از ساکنان آنژیکوس میشد که در کلاسهای درسی به مدت چهل ساعت حضور داشتند. در کلاس آخر در آوریل 1963، سه مقام عالیرتبه یعنی رئیس جمهور ژائو گولارت، سلسو فورتادو اقتصاددانی از SUDENE و ژنرال هومبرتو کاستلو برانکو شرکت کردند، کسی که بعداً اولین رئیس جمهور نظامی پس از کودتای 1964 شد. طبق گفته کالازانس فرناندز، کاستلو برانکو بعد از کلاس به او نزدیک شد و گفت: «مرد جوان، شما در اینجا در این مناطق روستایی دوردست مارهای زنگی را فربه میکنید.» این پروژه – به طرز حیرت انگیزی – توانست سیصد شرکتکننده را در مدتی بیش از یک ماه باسواد کند.
روشهایِ سوادآموزیِ بزرگسالانِ فریره به زودی در ایالت سائوپائولو به کار گرفته شد، پروژهای پیشگام که از سوی اتحادیه دانشجویی ایالت سائوپائولو انجام شده است. بلافاصله، پروژههای مشابه ای در سراسر کشور گسترش یافت. در 21 ژانویه 1964، فرمان ریاست جمهوری شماره 53.464 «برنامهی ملی سوادآموزی[PNA] بر اساس نظام پائولو فریره را که از طریق وزارت آموزش و پرورش و فرهنگ اجرا میشد را تصویب کرد.
وزیر آموزش جولیو سامباگوئی تصمیم گرفت که فریره و سایر اعضای پروژه سوادآموزی آنژیکوس، عضو کمیتهی مسئول اجرای ابتکار شوند. این پروژه مستلزم ایجاد 60870 «حلقه فرهنگی» بود، اصطلاحی که فریره ترجیح میداد کلاسهای سوادآموزی در سراسر کشور را به این نام بخواند، هر کدام از آنها سه ماه به طول میانجامید و شامل 1،834،200 نفر افراد بیسواد بین پانزده تا چهل و پنج سال میشد.
در همان بازهی زمانی، روشهای فریره در سطح بینالمللی مورد استقبال و پذیرش قرار گرفته بود – حتی رئیس جمهور جان اف کندی در دسامبر 1963 سفری را به آنژیکوس برنامهریزی کرده بود (سفری که پس از ترور او در نوامبر 1963 لغو شد). پروژهی ملی سواد آموزی قرار بود در 13 مه 1964 راهاندازی شود، پروژه ای که نوید دهندهی یکی از بزرگترین دستاوردهای آموزشی قرن بیستم بود. با این حال، کودتای آوریل 1964 این برنامهها را به طور ناگهانی متوقف کرد. نیروهای نظامی ژائو گولارت را برکنار کردند و در ژوئن 1964، فریره پس از تحمل هفتاد روز زندان پس از آزادی تبعید شد.
این نهایت تاثیری بود که بر اساس آن فریره[به صورت مستقیم و در عمل] نابرابریهای فاحش جامعه برزیل را تغییر داده است.
آموزش برای توده ها
روش فریره فقط در مورد سوادآموزی نبود – بلکه به طور همزمان فرآیندی سیاسی ساز نیز بود. فریره از همان روزهای ابتدائی کار خود تمام تصورات پیش فرض شده در مورد مشکل بیسوادی را کنار گذاشته بود: این ایده که فرد بیسواد نادان است و فقط منتظر است تا دستورالعملهای لازم و مفقود شده را دریافت کند. خود فریره با استناد به بینشی که یکی از شاگردانش به او نشان داد، تمایلی به استفاده از اصطلاح «بیسواد» نداشت: کسی نمیتواند بگوید که برای مثال یک سرخپوست بیسواد است. [بیسوادی]سرخپوست از واقعیتی ناشی میشود که نوشتن بلد نیست، و برای این که کسی بیسواد شناخته شود، ابتدا باید در زمینهای زندگی کند که نوشتن را فرا گرفته باشد و در آن جایی که سرخپوست زندگی میکرده از دسترسی به آن محروم بوده است.
به عبارت دیگر، بیسوادی وجود دارد و این مشکل تنها در رابطه با روابط اجتماعی است که آن را احاطه کرده است. مشکل خاصی که فریره را در برزیل نگران کرد، ستم و این واقعیت بود که سواد به آن دامن زد. فریره به مبارزه با محرومیت اجتماعی به خودی خود توجهی نداشت- گویی سواد دروازهای جادویی برای مشمولیت بود – بلکه به دنبال پارادایمی نخبهگرایانه بود که میتوانست افراد را با برچسب زدن آنها به عنوان نادان، و بیمعنا یا «بدوی» خواندن هر نوع دانشی که ممکن است آنها داشته باشند، محروم و حذف کند. فریره آنجا بود تا به برزیلیها یادآوری کند که فقرا به این خاطر که «جهل» آنها میتواند به نوعی نظام سیاسی را مختل کند، حذف نمیشوند؛ بلکه به این دلیل به عنوان نادان و در نتیجه محروم از حق شناخته شدند، که برزیلیهای طبقه کارگر تهدیدی برای نظام سیاسی بودند.
این دیدگاه جدید از نظر هنری آی گریوکس، آموزگار رادیکالی که برای او سواد و بیسوادی هر دو «برساختهای ایدئولوژیکی» هستند، از بین نرفت: راههایی برای جداکردن افراد و گروهها همزمان که وظایف اجتماعی متفاوتی را برای آنها تعیین میکنیم. حلقههای فرهنگی فریره در درجه اول به منظور سوادآموزی بودند، اما آنها برای کنار زدن پردهی ایدئولوژیک و زیر سوال بردن روابط اجتماعیای که باعث ایجاد و تداوم سواد و بیسوادی میشود، نیز بودند (یعنی کسانی که میخوانند و کسانی که نمیخوانند؛ کسانی که میدانند و کسانی که نمیدانند؛ کسانی که دستور میدهند و کسانی که عمل میکنند).
فریره همواره استدلال میکرد که در رابطهی معلم و دانش آموز، «هیچ کس به دیگری آموزش نمیدهد و هیچ کسی خود آموخته نیست. مردم با وساطت جهان به یکدیگر آموزش میدهند». تعلیم و تربیتِ گفت و شنودی و دیالوگ محور، واژه ای که فریره آن را ترجیح میداد، به معنای در نظر گرفتن برابری اساسی بین افراد و گروههای اجتماعی به عنوان نقطه شروع بود.
این فقط موضعی اخلاقی یا سیاسی برای فریره نبود، بلکه راهی برای ایجاد انقلابی در رویکرد ما در مورد معنای شناخت جهان بود. در پی روح ضد سلسله مراتبی 1968 و انقلاب فرهنگی چین، فریره میخواست موانع بین فرهنگ عالی و مردمی، دانش دانشگاهی و مردمی را که بیانگر نابرابری در آموزش و دانش بود، از میان برچیند. و همانطور که فریره همواره دوست داشت یادآوری کند، او علاقهای نداشت که فقط فرهنگ و دانش متداول را به جایگاه قابل احترامی برساند. او میخواست اول از همه نظام ظالمانهای که مسئول ایجاد این تمایزات بود را از بین ببرد. یا همانطور که او میگوید: «وقتی آموزش رهاییبخش نباشد، رویای مظلوم این است که ظالم باشد».
این فریره نبود که مسئلهی آموزش را در برزیل سیاسی کرد. آموزش و پرورش از ابتدا سیاسی بود: آموزش رسمی یکی از مهمترین ابزارها برای محرومیت اجتماعی و محرومیت سیاسی بود و از همه مهمتر، این محرومیتها ذیل لوای اصلاحات دموکراتیک ارائه شده بود. فریره با بیان دیدگاه سیاسی خود در مورد آموزش، به یک معنا کذب بودنِ نظام به ظاهر دموکراتیک برزیل را آشکار کرد و نیاز به بازنگری در آموزش عمومی را اعلام کرد تا مدارس نه فقط ابزارِ دیگریِ نخبه برای مدیریت تودهها که نهادی برای تودهها باشند.
اخیرا دادگاهی فدرال در ریودوژانیرو با صدور حکمی علیه بولسونارو، اعلام کرد که دولت نمیتواند علیه فریره اظهارات افتراآمیز بیان کند. (و مجموعهای از این گونه اظهارات وجود داشته است). این نشانهای دلگرم کننده است، بهویژه این که فرجامهای مختلف نام فریره – بدنامی یا خوشنامی- سنجشگر خوبی برای جایگاه سیاستها در برزیل است. در کنار دیگر روشنفکران رادیکال در برزیل، مانند آناسیو تکسیرا، فلورستان فرناندز و دارسی ریبیرو، نام فریره همچنان با این ایده همراه است که با وجود همهی احتمالات، دموکراسی را میتوان احیا کرد و جامعه را متحول ساخت، و تا زمانی که برزیلیها برای جامعهای با برابری طلبی بیشتر مبارزه میکنند، هرگونه اشارهای به فریره همچنان باعث وحشت جناح راست میشود.