کارایی در مقابل کار معنادار: بررسی انتقادی بحث‌های تاریخی و معاصر
مقاله کارایی در مقابل کار معنادار

کارایی در مقابل کار معنادار: بررسی انتقادی بحث‌های تاریخی و معاصر

This post is also available in: English

آگورا

نویسنده: دیوید. ای. اسپنسر

برگردان: امانوئل شکریان

مقاله
بایگانی همه مقاله‌های آگورا
174 محتوا

نام‌ها

در این مقاله[۱]، بده‌بستان‌[۲]بین تقاضای کارایی[۳] و تقاضای کار معنی‌دار مورد بررسی قرار می‌گیرد. آیا این بده‌بستان‌ بایستی به عنوان یک امرغیرقابل اجتناب تلقی شود یا مسئله‌ای قابل حل که بایستی تحت شرایط اصلاح شده مورد بررسی قرار گیرد. این مقاله مقایسه‌ای بین بحث‌های تاریخی و معاصری را که این بده‌بستان‌در آنها وجود دارد ارائه می‌دهد. ابتدا بر توضیح آدام اسمیت از تقسیم کار تمرکز می‌شود که در آن کارهای کمتر معنادار به‌سان هزینه لازم جهت کارایی بالاتر تلقی می‌شود. سپس تحلیل کارل مارکس از کار مورد بررسی قرار گرفته و نشان داده می‌شود که چگونه تحلیل او از تحلیل اسمیت متفاوت است. مارکس به امکان دستیابی به کار معنادار در حالی که نیازها را در جامعه‌ی سوسیالیستی آینده تأمین می‌کند، پرداخت. علاوه بر این، مقاله به این موضوع می‌پردازد که چگونه ایده‌های اسمیت و مارکس با بحث‌های معاصری که بر قابلیت فناوری‌های دیجیتال جدید جهت تسهیل کار تمرکز دارند، مرتبط هستند. در نهایت، درس‌هایی برای اقتصاد رفاه[۴] در مورد چگونگی تطبیق کار معنادار و کارایی مطرح می‌کند. 

۱. فهرست

اقتصاددانان مدت‌ها به بده‌بستان‌ بین تقاضای کارایی و تقاضای کار معنادار علاقه‌مند بوده‌اند. آدام اسمیت به خوبی می‌دانست که جامعه بایستی کارهای کمتر معنادار را تحمل کند تا کارایی را بهبود بخشد. تحلیل او از تقسیم کار، تصویری نسبتاً تیره و تار از کارگرانی که هوش خود را از طریق تجربه‌ی کارهای پَست از دست می‌دهند، ترسیم کرد. این هزینه‌ی (که عمدتاً در افرادی که بر اثر کارهای یکنواخت و سخت دچار کاهش و افت توانایی‌ذهنی شده‌اند [stunted intellects] مشاهده و ثبت شده است) نرخ رشد اقتصادی بالاتر بود. هدف این مقاله ارزیابی مجدد بده‌بستان‌ فوق، از دیدگاه‌ تاریخی و معاصر است. ابتدا بر تحلیل اسمیت از تقسیم کار تمرکز دارد. این مقاله ادعا می‌کند که این تحلیل شامل برخی مشکلات اساسی است. به ویژه، این که اسمیت قادر نبود تا دریابد که هزینه‌های کار مختص به سرمایه‌داری بوده و می‌توان اصلاحاتی را با هدف حل بی‌معنا بودن کار دنبال کرد. اجتناب ناپذیر بودن تخریب‌کنندگی و انحطاط‌گری کار که اسمیت آن را مفروض دانست، سبب شد تا او ایده اصلاح جهت ایجاد کارهای معنادارتر را از حیطه کار خود خارج کند.

در بسط این خطوط انتقادی، این مقاله از کارهای کارل مارکس استفاده می‌کند. رابطه اسمیت با مارکس به ویژه، در موضوع تقسیم کار، موضوع بحثی طولانی‌مدت بوده است (وست، ۱۹۶۴، ۱۹۶۹، ۱۹۹۶؛ روزنبرگ، ۱۹۶۵؛ لمب، ۱۹۷۳؛ هیل، ۲۰۰۷). این بحث هیچ‌گاه به توافق نظری نرسیده است – به عنوان مثال، بحثی پرشور و داغ بر سر این که آیا اسمیت مفهوم «بیگانگی» مارکس را از پیش در نظر داشته است یا خیر، مطرح بوده است. در این مقاله، نوشته‌های این دو نویسنده در تضاد با یکدیگر در نظر گرفته می‌شود. مارکس، برخلاف اسمیت، بر منشأ طبقاتی مقاومت در کار تأکید داشت و تجربه بیگانگی کارگران از کار را به بیرون کشیدن ارزش اضافی در کار مرتبط می‌کرد. او همچنین – باز هم برخلاف اسمیت – استدلال می‌کرد که می‌توان به کار معنادار دست یافت. بخشی از دیدگاه مارکس این بود که جامعه می‌تواند در آینده پساسرمایه‌داری (سوسیالیستی) به‌شکلی بهتر کار و زندگی کند. همان‌طور که بحث زیر نشان خواهد داد، این امر مستلزم دموکراتیزه کردن کار و جابه‌جایی تمرکز تولید به سمت تأمین نیازها و همچنین به معنای غلبه بر تقسیم کار سخت و اجازه دادن به میزانی از تنوع وظایف در کار بود. مارکس تلویحاً بیان می‌کرد که حرکت به‌ سوی سوسیالیسم می‌تواند به فراهم کردن کارِ معنادار در عین تأمین نیازهای مادی جامعه کمک کند.

 مقاله همچنین به بررسی اینکه چگونه ایده‌های اسمیت و مارکس با بحث‌های مدرن در مورد فناوری و آینده کار مرتبط هستند، می‌پردازد. این بحث‌ها پیش‌بینی می‌کنند که پیشرفت در فناوری (به ویژه هوش مصنوعی (AI))[۵] ممکن است نیاز انسان به کار را کاهش دهد. بنابراین ممکن است که مشکل شناسایی شده از سوی اسمیت درباره  تقسیم کار که ذهن کارگران را نابود می‌کند، ناپدید شود. اتوماسیون، از دیدگاه متفاوت، همچنین می‌تواند به ایجاد شرایط کار معنادار به‌سان آنچه مارکس تصور کرده است، کمک کند – یعنی، می‌تواند همزمان که خستگی را از بین می‌برد، کیفیت کار را ارتقا دهد.

مقاله از ایده‌های اسمیت و مارکس برای درک ماهیت و پتانسیل آینده‌های ممکن که در آن فناوری به تسهیل بیشتر کار در جامعه کمک می‌کند، استفاده می‌کند. در نهایت، این مقاله بررسی می‌کند که چگونه اقتصاد رفاه می‌تواند جهت درک – و احتمالاً کمک به تحقق – این آینده‌ها تطبیق داده شود. استدلال‌های مطرح شده در این بخش از مقاله هدفشان گسترش بحث در مورد راه‌های آشتی دادن کار معنادار با کارایی است.

مقاله به شرح زیر سازماندهی شده است. بخش دوم به‌طور انتقادی به بررسی توضیحات اسمیت درباره تقسیم کار می‌پردازد. بخش سوم به چگونگی تفاوت تحلیل مارکس از کار با تحلیل اسمیت، به‌ویژه در رابطه با امکان تحول کار و دستیابی به کار معنادار، می‌پردازد. بخش چهارم بررسی می‌کند که چگونه اسمیت و مارکس می‌توانند به مباحث مدرن متمرکز بر امکان‌های اتوماسیون مبتنی بر هوش مصنوعی کمک کنند. بخش پنجم درس‌های گسترده‌تری برای اقتصاد رفاه ارائه می‌دهد. بخش ششم این مباحث را جمع‌بندی می‌کند.

۲. نفرین آدام[۶]

تقسیم کار، همان‌طور که به خوبی شناخته شده است، مقدمه‌ای بر کتاب ثروت ملل (WN)[۷] اسمیت بود. اسمیت (۱۹۷۶، جلد ۱، صفحه ۱۷) مزایای مختلف تقسیم وظایف کاری و تخصیص آن وظایف به کارگران فردی را توضیح داد. این مزایا شامل «مهارت» بیشتر به دلیل تمرکز توجه کارگران بر یک وظیفه خاص بود – تمرکز یک کارگر بر یک وظیفه می‌توانست مهارت او را در انجام آن وظیفه بهبود بخشد و تأثیرات مثبتی بر حجم کار داشته باشد. مزیت دیگر صرفه‌جویی در زمان بود، زیرا کارگران دیگر نیازی به جابجایی بین وظایف نداشتند. مزیت سوم ظرفیت استفاده از استانداردسازی تولید برای معرفی ماشین‌آلات جدید و گسترش اتوماسیون بود.

 اسمیت براثر مثبت کلی اقتصادی تقسیم کار تأکید کرد. خروجی هر کارگر می‌توانست به شدت افزایش یابد. مثال تولید سنجاق[۸] برای نشان دادن افزایش بزرگ تولید در نتیجه تقسیم کار دقیق‌تر استفاده شد. ]با اِعمال تقسیم کار]در سطح شرکت، می‌توان با ورودی کاری یکسان، میزان بیشتری تولید کرد. در سطح اقتصاد، از این طریق تولید بیشتر امکان‌پذیر می‌شد به‌طوری که به فرصت‌های مصرف افزوده می‌شد. وضعیت فراوانی می‌توانست با گسترش تقسیم کار به واقعیت درآید.

 اسمیت تأکید کرد که تمام طبقات جامعه از این گسترش بهره‌مند خواهند شد. او از یک «وضعیت پیشرفته» (۱۹۷۶، جلد ۱، صفحه ۹۹) سخن گفت که در آن اقتصادی با رشد سریع – پشتیبانی شده با یک تقسیم کار هرچه دقیق‌تر – راه را برای استانداردهای زندگی بالاتر هموار خواهد کرد. در حالی که سرمایه‌داران و مالکان زمین سودهای بیشتر و اجاره‌های بیشتری به دست می‌آورند، کارگران حقوق بیشتری خواهند داشت. یک جامعه «خوشبخت‌تر» نتیجه گسترش تقسیم کار و رشد اقتصادی سریع خواهد بود.

  در کتاب اول ثروت ملل اسمیت واضح بود که تقسیم کار از نظر اقتصادی مفید است. پیشرفت اقتصادی به تخصصی شدن کار وابسته بود. سرمایه‌داران باید تشویق شوند تا تقسیم کار را پیاده‌سازی کنند، در حالی که کارگران باید منافع اقتصادی خود را در یک تقسیم کار دقیق‌تر ببینند. کارگران در نهایت در جایی که تقسیم کار بیشتر گسترش یابد، وضعیت بهتری خواهند داشت.

اما در کتاب پنجم، اسمیت پیامی بسیار متفاوت (و به واقع متضادی) ارائه داد. به طور خاص، او نگرانی خود را درباره این که رفاه کارگران به وسیله تقسیم کار کاهش خواهد یافت، ابراز کرد. با کار کردن در وظایف ساده یکسان، روز به روز، هفته به هفته، کارگران قوای فکری خویش را از دست می‌دهند و کمتر قادر به ارائه ایده‌های جدید در کار خواهند بود. به عبارت دیگر، کارگران «بدان حد احمق و نادان می‌شوند که می‌توان برای موجودی انسانی تصور کرد» (اسمیت، ۱۹۷۶، جلد ۲، صفحه ۷۸۲). ساده‌سازی کار باعث کاهش هوش و خلاقیت کارگران خواهد شد. آن‌ها به طور فیزیکی و روانی آسیب خواهند دید. آن‌ها کمتر قادر به اِعمال «شجاعت»، «نیرو»، «توان» و «پشتکار» خواهند بود (همان). تقسیم کار منجربه تولید کارگرانی می‌شود که قادر نیستند به‌عنوان شهروندان کاملا متعهد و موفق عمل کنند.

خوش‌بینی کتاب اول «ثروت ملل» (WN) به این ترتیب تعدیل شد. در عوض، در کتاب پنجم نگرانی عمیقی وجود داشت که کارگران فردی و جامعه به طور کلی از تقسیم کار آسیب ببینند. کار بی‌روح و روح‌فرسا یک هزینه کلیدی تقسیم کار خواهد بود و جامعه بایستی اصلاحاتی را بپذیرد اگر قرار باشد این هزینه مورد توجه قرار گیرد.

 اصلاح خاصی که اسمیت آن را ترجیح می‌داد، آموزش دولتی بود. اگرچه او اغلب به عنوان مخالف دخالت دولتی معرفی می‌شود، اسمیت فکر می کرد که دولت نقش مهمی در ارائه آموزش پایه برای مردمان عادی دارد. یکی از نقش‌های آموزش این بود که به کارگران بابت مشکلاتی که در کار با آن‌ها روبرو می شدند، غرامت بدهند. حداقل، اگر آن‌ها چند سال آموزش‌دیده باشند، قادر خواهند بود دانش خود را خارج از کار اعمال کنند. کسالتی که در کار تحمل می‌کردند، اگرچه ممکن بود تعدیل شود، اما حذف نمی‌شد.

نیروی کار آموزش‌دیده مزایای دیگری داشت. اولاً، به ایجاد کارگران به‌عنوان سربازانی که بهتر و موثرترعمل می‌کنند کمک می‌کرد. دفاع ملی[۹] از طریق ارتقاء ذهن کارگران و از طریق آموزش تقویت می شد(اسمیت،۱۹۷۶، جلد ۲، ص. ۷۸۸). و همچنین ارائه آموزش دولتی، دلیل نهانی(نظامی) داشت. ثانیاً، آموزش ارائه‌شده از سوی دولت به ایجاد یک جامعه منظم‌تر و قانون‌مدارتر کمک می‌کرد. اگر کارگران آموزش‌دیدهتر بودند، آنها «محترم‌تر و احتمالاً بیشتر مورد احترام مقامات قانونی خود» قرار می‌گرفتند، «بیشتر قادر به درک شکایات منفعت‌طلبانه جناح‌ها و فتنه‌ها» بودند و «کمتر تمایل به گمراهی در قالب مخالفت بی‌مورد یا غیرضروری با اقدامات دولت» داشتند (همان منبع). مزایای غیراقتصادی آموزش – به‌شکل پایداری و انسجام اجتماعی بیشتر – هزینه‌های اقتصادی آن را جبران می‌کند.

حائز اهمیت است که آموزش دولتی می‌توانست از طریق عایدات رشد اقتصادی بالاتر (که خود از طریق یک تقسیم کار گسترده ارائه شده بود) تأمین شود. به این معنی، تقسیم کار می‌توانست به کاهش مشکلی (یعنی از دست دادن قوای فکری کارگران) کمک کند که ایجاد کرده بود، اگرچه نمی‌توانست این مشکل را به طور کامل حل کند، زیرا تقسیم کار که آن را ایجاد کرده بود باید به دلایل اقتصادی ادامه داشته باشد. هزینه‌های اخلاقی تقسیم کار هنوز بیشتر از مزایای اقتصادی آن بود.

 تفسیر اسمیت از اثرات دو روی تقسیم کار واکنش‌های مختلفی را به دنبال داشته است. برخی این تفسیر را به عنوان تأیید نقش اسمیت به‌عنوان یک «فیلسوف اخلاق» می‌بینند. اسمیت نه تنها به محرک‌های رشد اقتصادی علاقه داشت، بلکه به پیامدهای آن برای زندگی کارگران عادی نیز توجه داشت. به این ترتیب، او مدافع سرمایه‌داری نبود، بلکه متفکری انتقادی بود که دریافته بود نظام سرمایه‌داری، اگر اصلاح نشود، می‌تواند هزینه‌های زیادی بر کارگران تحمیل کند (هیلبرونر، ۱۹۷۳). برخی دیگر به طور مستقیم‌تر ادعا می‌کنند که توضیح اسمیت درباره هزینه‌های انسانی کار تحت تقسیم کار، پیش‌آگاهی‌دهنده ایده اصلی مارکس درباره بیگانگی بود و او را در سنتی جای می‌دهد که به، به چالش کشیدن فقدان قدرت کارگران بر کار پرداخته است (روزنبرگ، ۱۹۶۵؛ لمب، ۱۹۷۳). با این حال، منتقدان به ناسازگاری‌ها و مشکلات در ایده‌های اسمیت اشاره کرده‌اند. به عنوان مثال، وست (۱۹۶۴) استدلال کرده که تحلیل «جامعه‌شناختی» اسمیت از تقسیم کار در کتاب پنجم «ثروت ملل» ضعیف‌تر از تحلیل اقتصادی او در کتاب اول است. به نظر او، انحراف اسمیت به‌سمت جامعه‌شناسی همچنان گیج‌کننده و انحرافی از استدلال اصلی اقتصادی او درباره مزایای اساسی سرمایه‌داری است (وست، ۱۹۹۶).

این مقاله با این دیدگاه موافق است که تحلیل اسمیت از تقسیم کار راه را برای تحلیلی انتقادی از کار تحت نظام سرمایه‌داری هموار می‌کند. در حالی که اسمیت از مارکس به طور برجسته‌ای متفاوت بود—برخلاف مارکس، او با حذف مالکیت خصوصی مخالف بود و معتقد بود که پیشرفت به معنای پایبندی به سرمایه‌داری است (به بخش سوم مراجعه کنید)—او تشخیص داد که اَشکال خاصی از کار می‌توانند کارگران را به موجودیتی پست‌تر از انسان تبدیل کند. در عین حال، تحلیل او همچنین دارای ضعف‌هایی بود که تأثیرگذاری و صحت انتقاداتش از وضعیت کارگران در محیط کار را محدود کرد.

اولاً، نقطه شروع او این بود که کار به خودی خود بد است. او کار را به طور کلی و جهانشمول به عنوان منبع «زحمت و مشقت» تعریف کرد (اسمیت، ۱۹۷۶، جلد ۱، صفحه ۴۷). به نظر می‌رسید که کارگران در هر شرایطی از کار احساس درد خواهند کرد. این امر به طور ضروری از شدت انتقاداتی که او از تقسیم کار می‌کرد، کاست. زیرا حتی بدون تقسیم کار، کارگران با سختی‌هایی برای تلاش‌های خود مواجه می‌شدند. تخصصی‌شدن وظایف تنها به مشکلی که از قبل وجود داشت و راه‌حلی فوری برای آن وجود نداشت، افزوده می‌شد. این مشکل، هزینه ذاتی خودِ کار بود. در حالی که اسمیت مشکلی خاص از کار را که به تقسیم کار مربوط می‌شد، شناسایی کرد، او به طور تلویحی بیان کرد که کارگران باید کار را به عنوان چیزی دردناک بپذیرند. او هیچ امیدی برای تغییر و هیچ دلیلی برای خوش‌بینی به آینده‌ای با کار معنادار و شاداب ارائه نداد. به جای آن، او کارگران را در برابر سرنوشتشان به‌عنوان حیواناتی بارکش به تسلیم و رضامندی فراخواند (پرلمان، ۲۰۱۰، صفحه ۴۸۹).

دومین نکته این است که به نظر می‌رسید اسمیت تقسیم کار را بر اساس توانایی آن در حمایت از نوآوری در میان گروهی از البت که خود مستقیماً تحت تأثیر آن نبودند، توجیه می‌کرد. به این ترتیب، او آماده بود تا زندگی کارگران را برای رفاه این گروه فدا کند. این واقعیت بر نگرشِ از جهات دیگر همدردانه او نسبت به وضعیت کارگران در جامعه سایه انداخت.

اسمیت (۱۹۷۶، جلد ۲، صفحه ۷۸۳) توضیح داد که چگونه تقسیم کار فرصتی برای آنچه که او «فیلسوفان» می‌نامید، فراهم می‌آورد تا با نگاهی بی‌طرفانه به وظایف ضروری کار پرداخته و زمینه‌های نوآوری را شناسایی کنند (روزنبرگ، ۱۹۶۵، صفحات ۱۳۴-۱۳۶). مصونیت آن‌ها از تقسیم کار (و به نظر می‌رسد از «زحمت و مشقت» کار) به آن‌ها این امکان را می‌داد که نوآور شوند و به پیشرفت فناوری بیفزایند. این نوع استدلال به آشتی دادن دو عنصر متناقض در اقتصاد سیاسی اسمیت کمک می‌کرد. از یک سو، کارگران پَست‌شده و از استعدادهای خود محروم شده بودند، که فرآیند نوآوری را به تاخیر می‌انداختند؛ از سوی دیگر، گروه اقلیتی از فیلسوفان می‌توانستند به توسعه دانش خود و ارائه ایده‌های جدیدی که پایه‌گذار نوآوری سریع بود، بپردازند. به این ترتیب، این امر به دستاوردهای اقتصادی خالص مثبت از تقسیم کار اشاره داشت و فقدان معنا را که کارگران در کار با آن مواجه بودند، توجیه می‌کرد. به طور خلاصه، این فقدان برای حمایت از نوآوری تحت رهبری یک الیت ضروری بود—الیتی که به میزان کار کردنشان، مستقیماً آسیب نمی‌دیدند بلکه به طور مستقیم برای تلاش‌هایشان پاداش می‌گرفتند. این توجیه می‌تواند بر اساس این که نیاز به پیشرفت در شرایط کاری کارگران (طبقه اکثریت جامعه) را نادیده می‌گرفت، مورد مناقشه قرار گیرد. همچنین فرصت‌های نوآوری که می‌توانست در جایی که کارگران امکان توسعه ذهنی در کار را داشتند، تحقق یابد، را از دست می‌داد. به طرز متناقضی، به‌عنوان کسی که از آزادی فردی حمایت می‌کرد، حمایت اسمیت از متمرکز شدن دانش، او را از دیدن راه‌های بهبود نوآوری که به تقویت خودمختاری و خلاقیت کارگران در کار وابسته بود، باز داشت.

سومین نکته این است که اسمیت به منافع کارگران از دیدگاه نیازهای آن‌ها به عنوان مصرف‌کننده نگاه کرد. او قربانی کردن کار معنادار را به عنوان امری ضروری برای افزایش فرصت‌های مصرف آن‌ها در نظر گرفت. در حالی که او به طور جدی به فقدان معنا در کار که کارگران با آن مواجه بودند، توجه کرد، اما این فقدان را برای محدود کردن قرار گرفتن کارگران در معرض کار بی‌معنا به اندازه کافی مهم نمی‌دانست. بلکه او معتقد بود که این فقدان با مصرف بالاتر جبران خواهد شد. نکته اینجاست که اسمیت سلسله‌مراتب نیازها را به طور ضمنی ارائه داد، به طوری که نیاز به مصرف بیشتر را بالاتر از نیاز به کار معنادار قرار داد. این احتمالاً ناشی از نگرش او به کار به عنوان فعالیتی ابزاری بود. به هرحال منبع آن، به این معنا بود که هزینه‌های کار پذیرفته شده و به چالش کشیده نشده است و به عنوان چیزی که با دستاوردهای اقتصادی (که دوباره ناشی از تقسیم کار است) جبران می‌شود، دیده می‌شد. اسمیت به صراحت به این نکته توجه نکرد که ممکن است کار نیاز به اصلاح داشته باشد و کیفیت کار می‌تواند در فرآیند توسعه و تحول اقتصاد بهبود یابد.

چهارمین نکته این است که توصیه‌های اسمیت برای اصلاح، در مقایسه با مشکلی که او شناسایی کرده بود، نسبتاً جزئی بودند. تنها چیزی که او می‌توانست به کارگران برای مشکلاتی که در کار با آن مواجه بودند، پیشنهاد دهد، چند سال آموزش قبل از ورود به محیط کار بود. این راه‌حل مستقیمی برای این مشکلات ارائه نمی‌کرد زیرا محتویات خودِ کار اصلاح نشده بود. حتی با اموزش بیشتر، کارگران همچنان با خطر از دست دادن قوای فکری خود به دلیل انجام وظایف ساده و تکراری روبه‌رو بودند. رشد اقتصادی ممکن است در آینده زمان بیشتری برای فراغت کارگران فراهم کند. اما در این صورت، خطر این بود که شرایط انسان‌ستیز کار، توانایی کارگران برای یافتن معنا در اوقات فراغت را تضعیف کند. کار بی‌روح به احتمال زیاد منجر به فراغت بی‌روح خواهد شد (مورفی، ۱۹۹۳، صفحه ۷). تنها دلگرمی برای کارگران به نظر می‌رسید که از چشم‌انداز صرف هزینه بیشتر بر روی کالاها و خدمات در بازار حاصل می‌شود. این نشان می‌دهد که یک شیوه زندگی نسبتاً سطحی نسبت به لذت بردن از فعالیت‌های معنادار در طول زمان کار و غیر کار وجود دارد.

به طور خلاصه، در حالی که اسمیت برای کشف جنبه‌های واپس‌گرای تقسیم کار قابل تقدیر است، تمایل ظاهری او به دیدن پیشرفت در جامعه علی‌رغم و حتی به دلیل این جنبه، اهمیت انتقادی ایده‌های او را تحت‌الشعاع قرار داد. در واقع، این امر باعث شد که به نظر برسد او منتقدی ملایم و بی‌میل به کار و سرمایه‌داری است. در بخش بعدی، این خط انتقاد را با بررسی ارتباط بین اسمیت و مارکس ادامه خواهیم داد.

۳. اسمیت در برابر مارکس

اسمیت و مارکس به دنبال پاسخ‌هایی برای سوالات متفاوتی بودند. اسمیت به‌دنبال توضیح علل ایجاد ثروت در جامعه بود. در مقابل، مارکس خواستار توضیح شرایطی بود که به طبقه سرمایه‌دار اجازه می‌داد تا طبقه کارگر را استثمار کند. این باعث شد که مارکس به بررسی تقسیم کار بپردازد، اما تنها به عنوان مکانیزمی برای افزایش استثمار کارگران. او همچنین آینده‌هایی را تصور می‌کرد که در آن استثمار پایان یابد و معنا در کار تحقق یابد.

مارکس (۱۹۷۶، صفحه ۴۸۳ن) به نوشته‌های اسمیت درباره «اثرات آسیب‌زای تقسیم کار» اذعان کرد، اما نگران بود که این نوشته‌ها جنبه‌های سیاسی کار را نادیده بگیرند. استفاده سرمایه‌داران از تقسیم کار بُعدی اقتصادی داشت که به تلاش برای افزایش کارایی مربوط می‌شد، اما همچنین بُعدی سیاسی داشت که با تلاش برای زیر سلطه درآوردن کارگران در تولید مرتبط بود. دانش قدرت است و تقسیم کارگران به وظایف ساده به تمرکز دانش در ذهن سرمایه‌داران کمک کرد (مارکس، ۱۹۷۶، صفحه ۴۸۲). این امر به سرمایه‌داران کمک کرد تا قدرت خود را در فرآیند کار تحکیم کنند و وسیله‌ای برای بیرون‌کشسدن ارزش اضافی بیشتر از کارگران فراهم آورد.

مارکس همچنین به طور مستقیم به اسمیت انتقاد کرد که پیشنهاد کرده بود رنج‌های کارگران می‌تواند با آموزش دولتی کاهش یابد. ارائه این آموزش به معنای «دوزهای همیوتیک»[۱۰] بود (مارکس، ۱۹۷۶، صفحه ۴۸۴). این آموزش کمک زیادی به بهبود وضعیت کارگران نمی‌کرد زیرا نتوانست استثمارهایی که آن‌ها در محیط کار با آن مواجه بودند را حل کند. حتی اگر کارگران آموزش‌دیده بودند، همچنان به تولید ارزش اضافی ادامه می‌دادند و در محیط کار مورد استثمار قرار می‌گرفتند. زندگی آن‌ها همچنان محدود به کار بود، هرچند که ممکن بود از مزایای آموزش بهره‌مند شوند.

مارکس ایده پیشرفت فناورانه سرمایه‌داری و بهبود کارایی که ممکن است به افزایش دستمزد کارگران منجر شود را رد نکرد. بلکه او استدلال کرد که علی‌رغم تأثیرات مثبت آن بر کارایی و دستمزدها، سرمایه‌داری محدودیت‌های ذاتی برای رفاه کارگران ایجاد می‌کند و زوال آن شرط لازم برای پیشرفت در جامعه است. مارکس در واقع به جایگزینی سرمایه‌داری با سوسیالیسم چشم‌دوخته بود. این جایگزینی که مارکس معتقد بود اجتناب‌ناپذیر است و از طریق انقلابی به رهبری طبقه کارگر تحقق خواهد یافت، بهبود کیفیت کار و کاهش ساعات کاری را به همراه خواهد داشت.

مارکس برای اثبات این نقطه نظر مجبور بود که تصور اسمیت از کار را رد کند. همان‌طور که بالاتر دیدیم، اسمیت بر این نکته اصرار داشت که کار چیز بدی است. مارکس (۱۹۷۳، صفحه ۶۱۱) این دیدگاه را به طور مستقیم به چالش کشید و استدلال کرد که اسمیت نتوانسته است دریابد که چگونه مردم می‌توانند به دلایل درونی به کار بپردازند و چگونه کار می‌تواند از یک فعالیت خسته‌کننده به منبعی از معنا تبدیل شود. اسمیت مقاومت در برابر کار تحت سرمایه‌داری که به بیگانگی مرتبط است را با ذات خودِ کار اشتباه گرفته بود. همان‌طور که مارکس در دست‌نوشته‌های اقتصادی و فلسفی (EPM)[۱۱] توضیح داد، کار یک فعالیت انسانی اساسی است که می‌تواند به کیفیت زندگی بیفزاید. در واقع، کار برای تحقق «وجود نوعی» انسان‌ها اهمیت دارد (مارکس، ۱۹۷۷، صفحه ۶۸). اما سرمایه‌داری—با تحمیل کار بر کارگران و کاهش خودمختاری آن‌ها نسبت به کار خود—کارگران را علیه کار برمی‌انگیزد: این نظام باعث می‌شود که آنها کار را به عنوان یک فعالیت بیگانه ببینند و تجربه کنند. با این حال، مارکس، ادعا کرد که این بیگانگی می‌تواند برطرف شود. در واقع، این بیگانگی با حرکت اجتناب‌ناپذیر به سوی سوسیالیسم برطرف خواهد شد. برخلاف اسمیت، مارکس (۱۹۷۸، صفحه ۵۳۱) به کارگران آینده‌ای را نوید داد که در آن بتوانند کار را به عنوان هدفی در خود بپذیرند.

مارکس تنها بخش‌هایی از افکار خود را در مورد این که کار و زندگی تحت سوسیالیسم چگونه خواهد بود، به جا گذاشت. او به نحوه‌ای که کار و زندگی ممکن است به گونه‌ای متفاوت سازمان‌دهی شوند، اشاراتی داشت، اما هیچ اظهارنظر گسترده یا قطعی‌ای درباره شکل و محتوای آن ارائه نداد. همچنین، در آنچه مارکس نوشته است، برخی ابهامات وجود دارد که استنباط آنچه او می‌خواست به‌طور دقیق تحقق یابد را دشوار می‌سازد.

نخست، باید تفاوت‌های بین مارکس «جوان» و «مسن» را در نظر گرفت. به عنوان مثال، در دست‌نوشته‌های اقتصادی و فلسفی(EPM) اولیه، مارکس به پتانسیل نفی بیگانگی و بازگرداندن معنا به کار اشاره کرد. محدودیت‌های موجود بر روی کار معنادار خاص سرمایه‌داری بودند و در سوسیالیسم امکان حذف این محدودیت‌ها وجود داشت. دست‌کم، او به طور ضمنی بیان کرد که بازگرداندن قدرت و کنترل به کارگران بر کارشان می‌تواند کار را به فعالیتی معنادار و رضایت‌بخش تبدیل کند.

در جلد سوم سرمایه، مارکس بالغ‌تر (۱۹۹۲، صفحه ۹۵۹) تفاوتی میان «قلمرو آزادی» و «قلمرو ضرورت» قائل شد. قلمرو آزادی شامل فعالیت‌های خودمختار بود، در حالی که قلمرو ضرورت شامل کارهای ضروری می‌شد. او بیان کرد که یکی از اهداف سوسیالیسم گسترش زمان آزاد است. این هدف با استفاده مجدد از فناوری‌های توسعه‌یافته تحت سرمایه‌داری به دست می‌آید. دست‌کم از نظر ظاهری، این به معنای آن بود که مارکس به گسترش آزادی از کار توجه داشت و سوسیالیسم را به‌طور عمده به دلیل توانایی‌اش در ارائه زمان بیشتر برای خود مردم، مفید می‌دانست.

با این حال، همان‌طور که نویسندگان دیگر (کاندیالی، ۲۰۱۴؛ جیمز، ۲۰۱۷) استدلال کرده‌اند، مارکس همچنین در همان بخش از جلد سوم سرمایه به امکان تحول کار در «قلمرو ضرورت» تحت سوسیالیسم اشاره کرده است. او به طور مثال به کنترل جمعی کارگران بر کار و انجام کار با «کمترین صَرف انرژی و در شرایطی که مناسب‌ترین و شایسته‌ترین برای ماهیت انسانی آنهاست» (مارکس، ۱۹۹۲، صفحه ۹۵۹) اشاره کرد. این به‌معنای بهبود کیفیت کار و نفی کار بیگانه است. این پیشنهاد می‌کند که تحت سوسیالیسم، کارگران نه تنها کمتر کار خواهند کرد بلکه به شیوه‌هایی کار خواهند کرد که بهبود رفاه آن‌ها را نیز به همراه داشته باشد—در حالی که کار همچنان یک ضرورت خواهد بود، می‌تواند به گونه‌ای انجام شود که شبیه به فعالیت‌های غیرکاری آزاد باشد (سایرز، ۲۰۰۵). بر اساس این تفسیر، به نظر می‌رسد که در نوشته‌های متقدم و متأخر مارکس پیوستگی مستقیمی وجود دارد. بنابراین، حتی در جلد سوم سرمایه، می‌توان مارکسی را یافت که بر نیاز و مزیت ارتقاء کیفیت زندگی مردم در کار تحت سوسیالیسم تأکید می‌کند. از نظر مارکس، گسترش آزادی به معنای تنها افزایش زمان فارغ از کار افراد نبود، بلکه همچنین افزایش توانایی آن‌ها برای عمل با خودمختاری در کار بود. دستیابی به آزادی از زحمت و آزادی برای انجام کار به خوبی به معنای واگذاری کنترل به کارگران بر وسایل تولید و ایجاد محیط‌های کاری دموکراتیک است.

دومین موضوع خاص این است که آیا کارایی می‌تواند تحت سوسیالیسم حفظ شود. به تعبیری سرراست‌تر، آیا امکان ترکیب کارایی با کار معنادار وجود دارد؟ بازهم مارکس به طور مستقیم به این سوال پاسخ نداد، اما نشانه‌هایی از آنچه ممکن است پاسخ او باشد، وجود دارد.

می‌توان در نظر گرفت که مارکس، برخلاف اسمیت، بر لزوم استفاده از تقسیم کار برای حفظ کارایی تأکید نکرد. برعکس، او به طور ضمنی اشاره کرد که با دموکراتیزه شدن کار تحت سوسیالیسم، کارگران می‌توانند نقش‌های مختلفی را در کار و زندگی به طور کلی به عهده بگیرند. در ایدئولوژی آلمانی، او تصویری آرمانی از جامعه سوسیالیستی آینده را به تصویر کشید که در آن مردم «امروز یک کار و فردا کار دیگری انجام خواهند داد» (مارکس و انگلس، ۱۹۷۶، صفحه ۵۳). چرخش وظایف—که از سوی دموکراسی در محیط کار تسهیل می‌شود—می‌تواند به ایجاد تنوع در کار کمک کرده و کیفیت کار و زندگی را بهبود بخشد. این واقعیت که حرکت کارگران بین وظایف ممکن است به ضررهای اقتصادی منجر شود (از جمله احتمال از دست دادن مهارت‌ها و تخصص‌های تثبیت‌شده) از سوی مارکس نادیده گرفته شد یا مورد توجه قرار نگرفت. او همچنین اشاره نکرد که چگونه مردم می‌توانند مهارت‌های لازم برای انجام وظایف متنوع را توسعه دهند و چگونه تولید را هماهنگ کنند در حالی که هر روز وظایف مختلفی را انجام می‌دهند.

مارکس به طور کلی نسبت به موفقیت اقتصادی سوسیالیسم خوشبین به نظر می‌رسید. نخست، سطح تولید تحت سوسیالیسم نیازی به گسترش مداوم نداشت بلکه می‌توانست در حدود نیازهای انسانی برای مصرف حفظ شود. کار در فعالیت‌هایی مانند امور مالی و نظارت می‌توانست کاهش یابد و زمان صرفه‌جویی‌شده می‌توانست برای فعالیت‌های اوقات فراغت بیشتر استفاده شود. حذف الزام سودآوری نیز می‌توانست به حفظ تولید درراستای مصرف کمک کند. دوم، انگیزه‌های کاری تحت سوسیالیسم می‌توانست تقویت شود. کارگرانی که برای جامعه کار می‌کردند، انگیزه اضافی برای کار خواهند داشت، در حالی که علاقه آن‌ها به کار با مشارکت مستقیمشان در آن افزایش خواهد یافت. توانایی آن‌ها برای خودگردانی در کار و تأثیرگذاری بر تصمیم‌گیری‌ها در محیط‌های کاری به انگیزه آن‌ها برای کار افزوده و به افزایش کارایی کمک می‌کند. مارکس (۱۹۷۲، صفحه ۲۵۷) در مورد چگونگی کاهش ساعات کاری و بهبود روابط اجتماعی در محیط کار تحت سوسیالیسم نوشته است که می‌تواند هم به افزایش کارآیی و هم کیفیت کار منجر شود. سوم، پتانسیل توسعه فناوری‌های جدید وجود دارد. کارگرانی که قادر به تحول ذهن خود در کار هستند، بهتر می‌توانند به فرآیند نوآوری به طور مثبت کمک کنند. تغییر در روابط اجتماعی که تحت سوسیالیسم مشهود است (از جمله حرکت به سمت بهبود کیفیت کار) می‌تواند محرکی برای پیشرفت فناوری باشد.

این مسائل تا حد زیادی حدس و گمان است و بستگی به تفسیر ایده‌های مارکس دارد که به دقت (دست کم به نظر این نویسنده) نوشته نشده‌اند. در واقع، مارکس در مورد کارایی سوسیالیسم ابهام داشت. این تصور وجود داشت که سوسیالیسم می‌تواند فناوری سرمایه‌داری را برای اهداف مختلفی به کار گیرد، به این معنی که ممکن است، همان‌طور که قبلاً بحث شد، با کارایی سرمایه‌داری رقابت کند. با این حال، آزمایشات سوسیالیستی در دوران شوروی این دیدگاه را به چالش کشید—در این آزمایشات، حفظ تولید نیازمند صنایعی با شدت کار بالا بود، که برخی از آن‌ها از نظر کارآیی و کیفیت کار، از همتایان سرمایه‌داری خود در غرب عقب بودند. با این حال، برای مارکس، کارایی همه چیز نبود. سوسیالیسم باید با استانداردهای دیگری قضاوت شود، از جمله توانایی بهبود رفاه. در این مورد، برخی از قربانی‌های تولید (بدون به خطر انداختن بقای انسانی و راحتی) می‌توانست برای دستیابی به اهداف بالاتر قابل تحمل باشد.

با این حال، ابهاماتی که مارکس به جا گذاشت، می‌تواند به عنوان یک مشکل در نظر گرفته شود، به ویژه در شناسایی دقیق اینکه چگونه کارایی و کار معنادار می‌توانند به طور همزمان تحت سوسیالیسم به دست آیند. این ابهام نمی‌توانست ایده‌ای که سوسیالیسم، همانند شوروی، با مشکل واقعی و حاد کارایی اقتصادی مواجه است و توانایی آن در برآورده کردن نیازهای انسانی ممکن است هنوز با خضوع تعداد زیادی از کارگران در برابر کارهای خسته‌کننده و نارضایتی وابسته باشد، از بین ببرد. خطر این بود که سوسیالیسم ممکن است همان انگیزه برای تولید بالاتر که در سرمایه‌داری وجود داشت را در خود جای دهد و نتواند به نظامی تبدیل شود که از رفاه کارگران پشتیبانی کند. رویای سوسیالیستی مارکس مبنی بر اینکه کار برای همه کارگران معنادار باشد، ممکن است در این صورت به واقعیت نپیوندد، دست کم نه بلافاصله پس از زوال سرمایه‌داری (پاگانو، ۱۹۸۵، صفحات ۵۸–۶۱).

با بازگشت به نقطه تمرکز این بخش از مقاله ، واضح است که اسمیت و مارکس در انتهای دو قطب مخالف طیف اقتصادی و سیاسی قرار داشتند. این نظر روزنبرگ (۱۹۶۵، ص. ۱۲۷) که بحث اسمیت درباره «اثرات آسیب‌زای تقسیم کار بر نیروی کار منبع اصلی الهام برای نقد سوسیالیستی نهادهای سرمایه‌داری است»، به طور کامل نادرست است. در حالی که اسمیت ممکن است این اثرات را برجسته کرده باشد، او به هیچ وجه قصد نداشت حرکت به سمت سوسیالیسم را تأیید یا توجیه کند—برعکس، او نشان می‌داد که چگونه این اثرات می‌تواند به طور کافی و مؤثر تحت سرمایه‌داری مدیریت شود. مارکس، در مقابل، مطرح کرد که کارگران به شیوه‌ای سیستماتیک‌تر از صرف تقسیم کار رنج می‌برند—زندگی‌ آن‌ها به دلیل نقش تحمیلی‌شان به عنوان کارگران مزدبگیر تضعیف و فرسوده شده است. در حالی که اسمیت می‌خواست صلح و نظم در جامعه حفظ شود، مارکس می‌خواست شرایطی برای انقلاب ایجاد کند. در نهایت، او آرزو داشت که سرمایه‌داری سقوط کند و به سوسیالیسم به عنوان پایه‌ای برای جامعه بهتر نگاه می‌کرد. در این نظام جدید، او امیدوار بود که کیفیت کار با زمان آزاد بیشتر و با امکان زندگی خوب برای همه بهبود یابد. در این زمینه‌ها، اسمیت و مارکس نمی‌توانستند بیشتر از این از هم  متفاوت باشند[آنها به طور کامل از نظر فلسفی و اقتصادی در تضاد با یکدیگر قرار دارند]. همان‌طور که در زیر خواهیم دید، برخی از مشکلات و مسائل مطرح‌شده از سوی اسمیت و مارکس (مثلاً درباره ظرفیت افزایش کارایی همراه با کار کمتر یا معنادارتر) مجددا، اگرچه اغلب به طور غیرمستقیم، با بررسی‌های اقتصاددانان مدرن در رابطه با تأثیرات هوش مصنوعی بر کار ظاهر شده است.

۴. اتوماسیون و کار در آینده

در اقتصاد، بحث‌های کنونی پیش‌بینی‌هایی در مورد آینده کار ارائه می‌دهند. پیشرفت در هوش مصنوعی، به ادعای برخی، پتانسیل کاهش میزان کار مورد نیاز در جامعه را دارد (برینیولفسون و مک‌آفی، ۲۰۱۴؛ فورد، ۲۰۱۵؛ فری و آزبورن، ۲۰۱۷؛ آجم‌اوغلو و رستروپو، ۲۰۱۹). در آینده، ماشین‌هایی با توانایی تقلید از تفکر و عمل انسان‌ها، بیش از پیش جایگزین انسان‌ها در کار خواهند شد. در واقع، با پیشرفت سریع در هوش مصنوعی، امکان واقعی برای «جهانی بدون کار» وجود دارد (سوسکیند، ۲۰۲۰).

 این امکان با هر دو احساس ترس و امید مواجه می‌شود. ترس از دست دادن شغل‌ها و درآمد برای کارگران وجود دارد. اگر شغل‌های کمتری برای کارگران وجود داشته باشد، آنها چگونه از لحاظ مادی زنده خواهند ماند؟ نگرانی دیگری که به این موضوع مرتبط است، افزایش نابرابری است، زیرا صاحبان فناوری به زیان بقیه جامعه سود می‌برند (فورد، ۲۰۱۵). در نتیجه، شکاف‌های اجتماعی ممکن است به دلیل افزایش نابرابری اقتصادی رشد کنند. با این حال، امید، از این باور نشات می‌گیرد که اتوماسیون با رهبری هوش مصنوعی می‌تواند کارگران را از کار آزاد کرده و به آن‌ها امکان دهد تا زمان بیشتری را به عنوان فراغت بگذرانند. اگر ماشین‌های هوشمند بتوانند کارهای ضروری بیشتری را انجام دهند و جامعه بتواند راهی برای زندگی مردم بدون کار فراهم کند، زندگی انسانی به طور چشمگیری بهبود خواهد یافت. حداقل این نتیجه از سوی برخی از رویکردهای خوش‌بینانه به اتوماسیون کامل و آرمان‌شهرهای بدون کار اشاره شده است (سرنیک و ویلیامز، ۲۰۱۵).

ارتباط بحث‌های فوق با این مقاله این است که آن‌ها مسائل مربوط به جایگاه کار در زندگی و امکان غلبه بر هزینه‌های کار را، به صورت اسمیتی یا مارکسی، مطرح می‌کنند. اگر مانند اسمیت، کار به عنوان یک نفرین در نظر گرفته شود، اتوماسیون آن می‌تواند به عنوان یک مزیت برای جامعه تلقی شود. این ایده که از دست دادن کار یک امر منفی است، می‌تواند بر این اساس که کار به خودی خود هیچ فایده‌ای ندارد، رد شود. مسئله این است که تقسیم کار باید ادامه یابد، اما با استفاده از ماشین‌ها. به این ترتیب، ماشین‌ها می‌توانند رشد اقتصادی را تسریع کرده و به جامعه اجازه دهند از مزایای مصرف بالاتر بهره‌مند شود. بازتوزیع منافع حاصل از رشد اقتصادی، که اسمیت فرض می‌کرد به طور خودکار در یک اقتصاد در حال رشد سریع رخ می‌دهد، می‌تواند مشکل‌ساز باشد، اما نه به حدی که از مزیت خالص ناپدید شدن نیاز انسانی به کار جلوگیری کند.

اسمیت (۱۹۷۶، جلد ۲، صفحه ۷۸۳)، همانطور که در بالا ذکر شد، پیشنهاد داد که نوآوری تنها در صورتی در نظام سرمایه‌داری رخ خواهد داد که برخی افراد (اقلیتی در جامعه) از تقسیم کار معاف شوند. این افراد می‌توانند از آزادی خود برای اندیشیدن به تفاوت‌ها و تنوع در کار و تولید در سراسر اقتصاد به عنوان یک کل استفاده کنند. این آزادی به تسهیل ایجاد دانش کمک می‌کند و منجر به پیشرفت‌های بیشتر در فناوری می‌شود (روزنبرگ، ۱۹۶۵، صفحه ۱۳۶). در محیط‌های کاری اتوماسیون‌شده، همان آزادی می‌تواند حفظ شود و برای حمایت از نوآوری بیشتر مورد استفاده قرار گیرد. در این حالت، نیازی به کاهش قوای فکری کارگران وجود نخواهد داشت؛ بلکه کارهای کسل‌کننده و آسیب‌زای قوای فکری می‌تواند توسط ماشین‌ها انجام شود. بنابراین، اتوماسیون می‌تواند یک راه‌حل بالقوه برای مشکل اسمیت در مورد کار بی‌معنا همزمان با کارآیی بیشتر ارائه دهد. در واقع، این امر می‌تواند به محافظت از برخی کارگران در برابر نیاز به کار و ایجاد فرصت‌های جدید برای نوآوری به عنوان «فیلسوفان» کمک کند. بنابراین، با فرض اینکه سودهای ناشی از رشد اقتصادی بالاتر به طور عادلانه‌ای توزیع شود، همه افراد جامعه می‌توانند با نیاز کمتری به کار، زندگی خوبی داشته باشند. از دیدگاه اسمیت، جایگزینی ماشین‌ها به جای کارگران انسانی می‌تواند به عنوان مزیتی آشکار تلقی شود.

تحلیل مارکس به دیدگاه متفاوتی اشاره دارد. این تحلیل نشان می‌دهد که پیشرفت فناوری محدودیت‌هایی خواهد داشت. سرمایه‌داران از برخی اشکال فناوری—حتی اگر امکان‌پذیر و به نفع رفاه کارگران باشد—اجتناب خواهند کرد، اگر این فناوری‌ها توانایی آن‌ها را برای اِعمال کنترل بر فرآیند کار کاهش دهد. به همین ترتیب، آن‌ها فناوری‌ها و روش‌های تولیدی را پیاده‌سازی خواهند کرد که، همزمان که برای بیرون‌کشیدن ارزش اضافی سودمند هستند، به رفاه کارگران آسیب می‌زنند. نویسندگان در سنت مارکسی (براورمن، ۱۹۷۴؛ مارگلین، ۱۹۷۴) مدت‌هاست که استدلال کرده‌اند پیشرفت فناوری از سوی عوامل سیاسی شکل می‌گیرد و توضیح داده‌اند که چگونه فرآیندهای واپس‌گرایانه مانند کاهش مهارت و تشدید کار، علیرغم پتانسیل حل آن‌ها از طریق اتوماسیون، می‌تواند ادامه یابند. این سنت همچنین نشان داده است که خود فناوری ممکن است برای تنبیه، ارزان‌سازی و بهره‌کشی از نیروی کار استفاده شود. در حال حاضر، «اقتصاد گیگ»[۱۲] نمونه‌ای از جایی است که فناوری جدید برای ایجاد مشاغلی با دستمزد و مهارت پائین  به کار گرفته شده است. استفاده از فناوری در این مورد به نفع سرمایه و به ضرر نیروی کار عمل کرده است.

همانطور که در بالا مشاهده کردیم، مارکس همچنین امکان تغییرات مثبت در کار را برجسته کرده است. همانطور که فناوری می‌تواند ناعدالتی‌ها را در جامعه سرمایه‌داری تعمیق و تثبیت کند، می‌تواند به یک نیروی پیشرو فراتر از سرمایه‌داری تبدیل شود. خوش‌بینی در نوشته‌های مارکس ناشی از این امید بود که فناوری می‌تواند به یک نیروی پیشرو تبدیل شود، و از مکانیسمی برای ثروتمندساختن طبقه سرمایه‌دار به ابزاری برای پیشبرد اهداف کارگران برای کار کمتر و بهتر تبدیل شود. این مستلزم حرکت به سمت سوسیالیسم و آزادسازی فناوری از قید سودآوری است. بنابراین، در نوشته‌های مارکس، این امکان وجود دارد که ببینیم چگونه یک انقلاب مبتنی بر هوش مصنوعی می‌تواند به نفع کل جامعه و نه فقط به نفع تعداد محدودی از افراد ممتاز باشد.

دو نکته قابل تأکید است. نخست، دیدگاه‌ها درباره معنای کار تأثیر زیادی بر نحوه ارزیابی اثرات فناوری دارند. حرکت از اسمیت به مارکس به معنای تفکر گسترده‌تر و انتقادی‌تر درباره کار است، نه فقط به عنوان وسیله‌ای برای رسیدن به هدف، بلکه به عنوان فعالیتی که کارگران را به طور مستقیم شکل می‌دهد و می‌سازد. نگرانی‌ها درباره کاهش کار به دلیل فناوری به خاطر این است که کارگران ممکن است از معنایی که کار می‌تواند به همراه داشته باشد، محروم شوند. با این حال، امیدها برای ایجاد فرصت‌های بیشتر برای کارگران جهت انجام کارهای معنادار با اتوماسیون کارهای یکنواخت افزایش می‌یابد. مسئله فقط از بین بردن کار از طریق اتوماسیون نیست، بلکه استفاده از فناوری برای تحقق بخشیدن به مزایای کار و همچنین اوقات فراغت است. دیدگاه مارکس وسیع‌تر از دیدگاه اسمیت بود زیرا شامل امکان بازآفرینی کار به عنوان یک فعالیت مثبت و افزایش زمان آزاد بود.

دوم، مسئله نحوه هدایت و مدیریت فناوری نیز وجود دارد. واگذاری فناوری به تصمیمات یک الیت شرکتی تضمین نمی‌کند که مزایای مورد نیاز و مورد نظر کارگران، از جمله کار معنادار، تحقق یابد. بلکه احتمالاً منجر به بازدهی نابرابر خواهد شد که این امر به تداوم کارهای بی‌معنا نیز می‌انجامد. اسمیت ممکن است اعتماد خود را به سرمایه‌داران برای هدایت فناوری بر نوعی رفاه مشترک (هرچند بدون کار معنادار) مبتنی کرده باشد، اما دلایلی وجود دارد که همچون مارکس فکر کنیم، که هدایت فناوری از سوی سرمایه‌داران مشکلات جامعه را بیشتر تعمیق می‌بخشد تا حل کند. این نکته نیاز به اصلاحات وسیع‌تر و عمیق‌تر در سازماندهی کار را برجسته می‌کند. یکی از درس‌های مهم مارکس این بود که مشکل ازخودبیگانگی حل نخواهد شد، مگر اینکه کارگران سهام مالکیتی مستقیم در کاری که انجام می‌دهند و در مکان‌هایی که کار می‌کنند داشته باشند. تنها در این صورت است که می‌توانند فناوری را به گونه‌ای هدایت کنند که بهبود رفاه آن‌ها را در کار و خارج از آن ارتقا دهد. این درس همچنان در ارزیابی امکان‌پذیری پیشرفت‌های فناوری در حال حاضر اهمیت دارد.

۵. پیامدها برای اقتصاد رفاه

این بحث درباره کار و کارایی، به همراه فناوری، مسائلی کلی‌تری را برای اقتصاد رفاه مطرح می‌کند. به‌طور خاص، این موضوع برخی از فرضیات اصلی در اقتصاد رفاه را به چالش می‌کشد و نیاز و امکان گسترش این حوزه را با تأکید بر بهبود جایگاه کار در زندگی نشان می‌دهد. در زیر به برخی از پیامدهای کلیدی آن اشاره می‌شود:

نخست، مسئله تعریف کار وجود دارد. فرضیه متداول در اقتصاد—که از نوشته‌های خود اسمیت نشأت می‌گیرد—این است که کار نوعی «نامطلوبی» است که نمی‌توان تحملش کرد (اسپنسر، ۲۰۱۴). این فرض نمی‌تواند صحیح باشد و باید با مفهوم متفاوتی جایگزین شود که به تأثیرات کار بر روی کارگران توجه کند (کاسر و مایر، ۲۰۱۸). از جنبه منفی، کار می‌تواند با ممانعت از[شکوفایی] پتانسیل‌های کارگران آن‌ها را دچار افت کند. از جنبه مثبت، کار می‌تواند از رفاه کارگران حمایت کند و زمانی که برای خود فرد انجام شود لذت‌بخش خواهد بود. بنابراین، درک کامل تأثیرات کار بر رفاه انسانی نیازمند تعریفی دقیق‌تر از کار است که تأثیرات شکل‌دهنده آن را به‌طور مستقیم ثبت کند.

دوم، به منافع افرادی که در کار شرکت می‌کنند، توجه می‌شود. کارگران نیازها و خواسته‌هایی برای مصرف دارند، اما این موضوع تمامی منافع آن‌ها را شامل نمی‌شود. به‌جای آن، آن‌ها همچنین به دنبال تحقق کار معنادار و فراغت هستند. علاقه آن‌ها به انجام کار به‌خوبی نشان‌دهنده یک انگیزه مثبت درونی برای کار است—انگیزه‌ای که ممکن است در بسیاری از مشاغل موجود برآورده نشود. علاقه آن‌ها به فراغت نشان‌دهنده انگیزه‌ای برای دستیابی به معنا در فعالیت‌های فراتر از کار است. فراغت در اینجا نه یک اصطلاح کلی برای «کار نکردن» (همان‌طور که در اقتصاد رفاه اغلب به آن اشاره می‌شود) بلکه زمان‌هایی را شامل می‌شود که افراد برای انجام و بودن در فعالیت‌هایی که خارج از کار ارزشمند می‌دانند، دارند. بنابراین، پاسخگویی به منافع کارگران شامل فراهم کردن فعالیت‌های معنادار برای آن‌ها، چه درون و چه بیرون از کار، می‌شود.

سوم، هدفِ کارآیی نیز مورد توجه قرار می‌گیرد. ایده تولید خروجی بیشتر با نیروی کار کمتر به وضوح جذاب است زیرا می‌تواند فرصت‌هایی برای مصرف بیشتر و همچنین اوقات فراغت بیشتر ایجاد کند. اما کارآیی نمی‌تواند تنها هدف باشد. اسمیت نشان داد که جامعه با یک بده‌بستان بین کارآیی و کار معنادار مواجه خواهد شد و این بده‌بستان باید در ارزیابی تاثیرات رفاهی پیشرفت اقتصادی در نظر گرفته شود. مشکل این است که، همان‌طور که قبلاً تاکید شده است، او هیچ راه‌حلی برای این بده‌بستان ارائه نکرد و صرفاً از هزینه‌های تحمیل شده بر کارگران در ایجاد تولید کارآمدتر ابراز تاسف کرد. مارکس، حداقل، به‌نوعی به یک راه‌حل، هرچند بدون مشخص کردن واضح چگونگی تحقق آن اشاره کرد. چالش پیش‌روی اقتصاد رفاه در حال حاضر این است که نشان دهد چگونه اقتصاد می‌تواند به کارآیی دست یابد و در عین حال کار معنادار بیشتری ارائه دهد.

چهارم، نیاز به بازنگری در تقسیم کار است. بر اساس استدلال اسمیت، تخصیص کارگران به وظایف خاص ممکن است از نظر افزایش تولید اقتصادی و رفاه جامعه مفید باشد. به عنوان مثال، پزشکان می‌توانند مهارت‌های خود را بهبود بخشند و در کار خود بهتر شوند اگر تخصصی‌تر کار کنند تا اینکه بین وظایف مختلف جابه‌جا شوند. برخی از نظام‌های تولید نیز ممکن است با تقسیم وظایف و تخصیص آن‌ها بین کارگران، تقویت شوند. اما حتی در مواردی که تخصصی‌سازی وظایف انجام می‌شود، تغییرات در سازماندهی کار می‌تواند به گسترش فرصت‌ها و کاهش آسیب‌های ناشی از کیفیت پایین کار کمک کند. بیمارستان‌ها، مانند سایر سازمان‌های بزرگ، می‌توانند به‌گونه‌ای اداره شوند که به ذینفعان مختلف (نه فقط پزشکان و سایر کارکنان با وضعیت بالا، بلکه پرستاران و کارکنان کمکی) نیز اجازه مشارکت در تصمیم‌گیری داده شود (سایر، ۲۰۰۹). گروه‌های خودگردان، جایی که اعضا وظایف را تخصیص داده و در مورد مواردی مانند سرعت کار تصمیم‌گیری می‌کنند، می‌توانند در محیط‌های تولیدی به کار گرفته شوند. نکته این است که تلاش‌هایی می‌توانند انجام شوند تا زندگی تمام کارگران محافظت شده و بهبود یابد و حفظ مقادیری از تخصصی‌سازی در کار لزوماً با کاهش کیفیت کار همراه نباشد. در واقع، تحت تصمیم‌گیری جمعی، می‌توان اقداماتی برای کاهش خستگی و اطمینان از اینکه کارگرانی که وظایف غیرمطلوب‌تر را انجام می‌دهند، گزینه‌های دیگری برای کارهای پاداش‌دهنده‌تر داشته باشند، انجام داد. بنابراین، اقتصاد رفاه باید دریابد که تقسیم وظایف با تقسیم کارگران تفاوت دارد و چگونه اصلاحات دموکراتیک در سازماندهی کار می‌تواند به دستیابی به اهداف اقتصادی و همچنین اهداف اخلاقی، از جمله اهداف مرتبط با حفاظت و ارتقای کیفیت کار، کمک کند.

پنجمین نکته، این است که اگر کیفیت کار با کاهش کارایی بهبود یابد، آیا این دلیل کافی است که بهبود کیفیت کار را نادیده بگیریم؟ این در واقع دیدگاه اسمیت بود. او معتقد بود که افزایش کارایی لزوماً به هزینه کاهش کیفیت کار ممکن خواهد بود و جامعه نمی‌تواند به طور مادی ثروتمندتر شود بدون اینکه تعداد بیشتری از کارگران را به کارهای پست‌تر مشغول کند. اما این دیدگاه چالش‌برانگیز است. همانطور که قبلاً اشاره شد، امکان استفاده از فناوری برای جایگزینی کارگران در وظایف خاص وجود دارد و به این ترتیب از کارهای کم‌کیفیت نجاتشان می‌دهد. به طور جسورانه‌تر، ممکن است میزانی از کاهش خروجی پذیرفته شود اگر به حفظ کیفیت کار کمک کند. هدف این نیست که کارایی را به هر قیمتی که باشد، حتی اگر به هزینه کیفیت کار تمام شود، به حداکثر برسانیم بلکه باید تعادل مناسبی بین کارایی و کیفیت کار پیدا کنیم. این تعادل می‌تواند موضوعی برای بررسی در اقتصاد رفاه گسترش‌یافته باشد.

ششمین نکته، مسئله اصلاحات است. اقتصاد رفاه، بیشتر بر سطح مصرف تمرکز کرده و کیفیت کار را در ارزیابی رفاه کارگران نادیده گرفته است. اصلاحات همواره منجر به افزایش مصرف برای همان نیروی کار صرف‌شده است. بر این اساس، دیدگاه ایده آل زندگی، با یک وضعیت بدون کار که در آن مصرف به حداکثر می رسد، برابر است. اسمیت در نظر داشت که درک وسیع‌تری از رفاه داشته باشیم، به طوری که به بررسی چگونگی وضعیت زندگی کارگران در محل کار بپردازیم. مشکل این بود که او مصرف کارگران را مقدم بر رفاه آن‌ها در کار قرار داد و به اصلاحات کار توجه نکرد. مارکس گام مهمی برداشت و نشان داد که چگونه کار می‌تواند تغییر یابد و چگونه پیگیری اصلاحات دموکراتیک در کار می‌تواند تجربه کیفی کار را بهبود بخشد. استدلال به‌نفع دموکراتیزه کردن کار می‌تواند به عنوان نکته‌ای مهم در نظر گرفته شود و اقتصاد رفاه مدرن می‌تواند به پذیرش و ترویج آن بپردازد.

هفتم، مفهوم کار (و زندگی) خوب را می‌توان مورد بررسی قرار داد. اسمیت ممکن است نتوانسته باشد توضیح دهد که چگونه زندگی کارگران می‌تواند از طریق کار بهبود یابد، اما او حداقل به مشکلات مربوط به کار بی‌معنا اشاره کرد. او به این نکته اشاره کرد که اگر کار کارگران معنای بیشتری داشته باشد، ممکن است زندگی کارگران بهتر شود. مارکس این نکته را به طور جدی‌تر مطرح کرد و بر نیاز کارگران به تأمین کاری که آن‌ها را وادار به احساس و رفتار انسانی کند، تأکید داشت. نوشته‌های اسمیت و مارکس، به دلایل مختلف، به تحریک بحث وسیع‌تری درباره اینکه کار چه هست و باید چگونه باشد، کمک می‌کنند. آنها همچنین می‌توانند به تحریک بحث درباره دامنه اصلاحات و اهدافی که باید از طریق اصلاحات به دست آید، کمک کنند. به جای اجتناب از ملاحظات هنجاری درباره معنای کار، می‌توان گفت که اقتصاد رفاه می‌تواند به طور مستقیم از مطالعه- از جمله اسمیت و مارکس- درباره جایگاه کار در برآوردن نیازهای انسانی (هم از نظر مادی و هم خلاقانه) بهره‌برداری کند.

۶. جمع‌بندی

این مقاله با شناسایی برخی مشکلات در تحلیل اسمیت از تقسیم کار آغاز شد. این مشکلات شامل ایده‌ای بود که بر اساس آن کارگران باید کاهش کیفیت کار را برای دستیابی به کارایی بالاتر تحمل کنند. اشتباه اسمیت این بود که نادیده گرفت چگونه می‌توان کار را اصلاح کرد و اینکه پیشرفت در کیفیت کار خود هدفی مهم و حیاتی است.

مقاله همچنین به ایده‌های مارکس پرداخت. این ایده‌ها نشان دادند که چگونه هزینه‌های کار می‌تواند به‌طور مستقیم مورد توجه قرار گیرد و چگونه می‌توان معنای بیشتری به کار افزود. نشان داده شد که مارکس به‌طور قاطع مشخص نکرد که آیا می‌توان هم‌زمان به کار معنادار و کارایی دست یافت یا خیر، اما تحلیل او به این سمت اشاره دارد. به‌واقع، استدلال او به‌نفع سوسیالیسم بر پایه پتانسیل آن برای ارائه رفاه مادی همراه با کار معنادار و زمان آزاد بیشتر بنا شده بود. با این حال، کارهای بیشتری لازم است تا ابهام‌های موجود در اقتصاد سیاسی سوسیالیستی مارکس برطرف شود.

در نهایت، این مقاله درس‌هایی برای دو حوزه اصلی ارائه داده است: نخست، مباحث مدرن درباره اتوماسیون دیجیتال و دوم، اقتصاد رفاه متداول. در رابطه با حوزه اول، روشن است که هوش مصنوعی و دیگر فناوری‌های دیجیتال به تنهایی کلید آینده بهتری برای کار را در اختیار ندارند. آنچه اهمیت دارد، چگونگی توسعه و استفاده از این فناوری‌ها است. از منظر هماهنگ‌سازی اهداف کارایی و کار معنادار، نیاز است که فناوری به شکل متفاوتی مورد استفاده قرار گیرد. نگرانی اسمیت درباره از دست دادن قوای فکری و ذهنی کارگران می‌تواند با هدایت فناوری به سمت اتوماسیون کارهای خسته‌کننده برطرف شود. به‌طور مشابه، نگرانی مارکس درباره ایجاد کار معنادار می‌تواند با استفاده از فناوری برای بهبود کیفیت کار و افزایش زمان استراحت برطرف گردد. نکته این است که هدف، اتوماسیونِ کاملِ کار نیست، بلکه اطمینان از این است که کار به شیوه‌ای انجام شود که زندگی را پُربار کند.

برای اقتصاد رفاه، درس حیاتی این است که نیازها و خواسته‌های کارگران فراتر از صِرف مصرف بیشتر است. تمرکز بر افزایش مصرف در اقتصاد به شدت ریشه‌دار است. توصیف اسمیت از تقسیم کار به‌عنوان یک محرک رشد، بنیان این طرز فکر را پایه‌گذاری کرد. فراتر رفتن از این رویکرد نیاز به شناسایی اهمیت بهبود کیفیت کار دارد، از جمله از طریق اصلاحات در محل کار—نکته‌ای که مارکس بر آن تأکید کرد. این همچنین به معنای افزایش زمان آزاد از کار است، به‌طوری که مردم زمان بیشتری برای خود داشته باشند. در توسعه اقتصاد رفاه—و سازگار کردن آن با جهانی که با چالش‌های اتوماسیون هوش مصنوعی روبه‌رو است—باید به خلق آینده‌ای توجه شود که در آن کار، مصرف، و فراغت به‌طور مثبت به رفاه کمک کنند و مردم آزاد باشند تا چه در کار و چه خارج از آن  به علایق خود بپردازند.

پانویس‌ها

[۱] من بابت نظرات دو بازبین ناشناس در مورد نسخه‌ی قبلی این مقاله بسیارسپاسگزارم. اشتباه‌های موجود در این مقاله تنها متعلق به من است.

[۲] بِده‌بِستان (به انگلیسی: Trade-off) از مفاهیم دانش اقتصاد است. در انتخاب‌های اقتصادی زمانی که یک انتخاب مستلزم از دست دادن سود یا امتیازی باشد و فرد در ازای انتخاب خود، این از دست دادن را به حساب آورده و بپذیرد، یک بده‌بستان انجام شده‌است؛ برخی ان را به مبادله (یا معاوضه) ترجمه کرده‌اند و در تعریف آن ذکر کرده‌اند که مبادله  یک تصمیم موقعیتی است که شامل کاهش یا از دست دادن کیفیت، کمیت یا ویژگی یک مجموعه یا طرح در ازای سود در جنبه های دیگر است. به عبارت ساده تر، مبادله جایی است که یک چیز افزایش می یابد و چیز دیگر باید کاهش یابد.[م.ف]

[3] efficiency

[4] welfare economics

[5] artificial intelligence

[۶]  THE CURSE OF ADAM «نفرین آدم» در این زمینه‌ها، به مشکلات و معضلاتی اشاره دارد که به‌ویژه به نوع بشر نسبت داده می‌شود. برای مثال، به طور خاص می‌تواند به مفهوم کار سخت و بی‌ثمر، یا مشکلاتی که در نتیجه تقسیم کار و تخصص‌گرایی در جوامع صنعتی به وجود آمده‌اند، اشاره کند. در این‌جا نویسنده یه شکل ابهام از این ترکیب استفاده کرده است، به‌طوری که هبوط آدم از ملکوت اعلی بر زمین را که به نوعی نفرین می‌ماند نتیجه کار انسانی یا انجام عمل ممنوعه تلقی می‌کند. در واقع، از نظر ادام اسمیت کار به نوعی در مقام عذاب انسانی اجتناب‌ناپریز  تلقی می‌شود و در این‌جا آدم و آدام در این ترکیب ابهامی را شکل داده‌اند [م.ف]

[7] Wealth of Nations

[۸] “Pin-making” به معنای “سنجاق‌سازی” است. این اصطلاح در کتاب “ثروت ملل” آدام اسمیت به عنوان یک مثال کلاسیک از تقسیم کار آورده شده است. اسمیت توضیح می‌دهد که چگونه تقسیم کار در فرآیند ساخت سنجاق باعث افزایش بهره‌وری می‌شود. به جای اینکه یک نفر تمام مراحل ساخت سنجاق را به تنهایی انجام دهد، هر کارگر مسئولیت یک مرحله خاص را بر عهده می‌گیرد. این تقسیم وظایف باعث می‌شود که کارگران در وظیفه خاص خود ماهرتر شوند و در نتیجه، تولید کلی افزایش یابد.[م.ف]

[9] National defence

[۱۰] عبارت «homoeopathic doses» (دوزهای همیوتیک) در این زمینه به معنای دوزهای بسیار کوچک و ناکافی از درمان است که تأثیر قابل توجهی ندارد. در پزشکی همیوتیک، درمان‌ها با دوزهای بسیار کم تجویز می‌شوند که اعتقاد بر این است که می‌توانند به تدریج و به آرامی تأثیرگذار باشند. در انتقاد مارکس، این عبارت به این معنی است که آموزش دولتی که اسمیت پیشنهاد کرده بود، تنها به صورت جزئی و ناکافی به مشکلات و رنج‌های کارگران رسیدگی می‌کند. به عبارت دیگر، آموزش دولتی نمی‌تواند به طور مؤثر یا کافی به مشکلات بنیادی کارگران در محیط کار بپردازد و بنابراین به نوعی یک درمان سطحی و کم‌اثر به شمار می‌آید.[م]

[11] Economic and Philosophical Manuscripts

[۱۲] “اقتصاد گیگ” یا “اقتصاد کاری گیگ” (gig economy) به نوعی از بازار کار اشاره دارد که در آن مشاغل موقتی، کوتاه‌مدت، پروژه‌ای یا آزاد (freelance) به‌جای مشاغل تمام‌وقت و بلندمدت مرسوم، برجسته هستند. در این نوع اقتصاد، افراد معمولاً به‌جای داشتن یک شغل ثابت، از طریق قراردادهای کوتاه‌مدت و انجام پروژه‌های مختلف برای کارفرماهای متعدد درآمد کسب می‌کنند. برخی از ویژگی‌های اقتصاد گیگ شامل موارد زیر است:

۱. مشاغل موقتی و پروژه‌ای: افراد به‌طور موقت برای پروژه‌های خاص یا وظایف معین استخدام می‌شوند.

۲. انعطاف‌پذیری: کارگران گیگ معمولاً انعطاف بیشتری در تعیین ساعات کاری خود دارند.

۳. کار از راه دور: بسیاری از مشاغل گیگ می‌توانند از راه دور انجام شوند.

۴. پلتفرم‌های آنلاین: شرکت‌ها و پلتفرم‌های آنلاین مانند Uber، Upwork، Fiverr و Airbnb بسترهایی برای ارتباط بین کارگران گیگ و مشتریان فراهم می‌کنند.

۵. عدم تضمین شغلی: کارگران گیگ معمولاً از مزایای شغلی مانند بیمه، بازنشستگی و مرخصی‌های با حقوق محروم هستند. [م.ف]

این متن، ترجمه فارسی مقاله‌ای زیر می‌باشد:

Spencer, A. David. “Efficiency vs. Meaningful Work: A Critical Survey of Historical and Contemporary Debates.” Contributions to Political Economy 43, no. 1 (July 2024): 21–36.

منابع

Acemoglu, D. & Restrepo, P. (2019) Automation and new tasks: how technology displaces and reinstates labor. J Econ Perspect, 33, 3–30. https://doi.org/10.1257/jep.33.2.3.

Braverman, H. (1974) Labor and Monopoly Capital, 26, New York: Monthly Review, p. 1, https://doi.org/10.14452/MR-026-03-1974-07_1.

Brynjolfsson, E. & McAfee, A. (2014) The Second Machine Age: Work, Progress, and Prosperity in a Time of Brilliant Technologies. New York: Norton.

Cassar, L. & Meier, S.(2018) Nonmonetary incentives and the implications of work as a source of meaning. J Econ Perspect, 32, 215–238. https://doi.org/10.1257/jep.32.3.215.

Ford, M.(2015) The Rise of the Robots:Technology and the Threat of Mass Unemployment. London: Oneworld.

Frey, C. & Osborne, M. (2017) The future of employment: how susceptible are jobs to computerisation? Technol Forecast Soc Chang, 114, 254–280. https://doi.org/10.1016/j.techfore. 2016.08.019.

Heilbroner, R. (1973) The paradox of progress: decline and decay in the Wealth of Nations. J Hist Ideas, 34, 243–262. https://doi.org/10.2307/2708728.

Hill, L. (2007) Adam Smith, Adam Ferguson and Karl Marx on the division of labour. J Class Sociol, 7, 339–366. https://doi.org/10.1177/1468795X07082086.

James, D. (2017) The compatibility of freedom and necessity in Marx’s idea of communist society. Eur J Philos, 25, 270–293. https://doi.org/10.1111/ejop.12209.

Kandiyali, J. (2014) Freedom and necessity in Marx’s account of communism. Br J Hist Philos, 22, 104–123. https://doi.org/10.1080/09608788.2013.863753.

Lamb, R. (1973) Adam Smith’s concept of alienation. Oxf Econ Pap, 25, 275–285. https://doi. org/10.1093/oxfordjournals.oep.a041259.

Marglin, S. (1974) What do bosses do? The origins and function of hierarchy in capitalist production. Rev Rad Pol Econ, 6, 60–112. https://doi.org/10.1177/048661347400600206.

Marx, K. (1972) Theories of Surplus Value, Part 3. London: Lawrence and Wishart.

Marx, K. (1973) London: Penguin. Marx, K. (1976) Capital, vol 1. London: Penguin.

Marx, K. (1977) Economic and Philosophic Manuscripts. London: Lawrence and Wishart.

Marx, K. (1978) Critique of the Gotha plan. The Marx-Engels Reader (Tucker R. ed), 2nd edn. New York: Norton, 523–41.

Marx, K. (1992) Capital, vol 3. London: Penguin.

Marx, K. & Engels, F. (1976) The German Ideology. Moscow: Progress.

Murphy, J. (1993) The Moral Economy of Labor: Aristotelian Themes in Economic Theory. New Haven: Yale University Press.

Pagano, U. (1985) Work and Welfare in Economic Theory. Oxford: Blackwell.

Perelman, M. (2010) Adam Smith: class, labor, and the industrial revolution. J Econ Behav Organ, 76, 481–496. https://doi.org/10.1016/j.jebo.2010.08.003.

Rosenberg, N. (1965) Adam Smith and the division of labour; two views or one? Economica, 32, 127–139. https://doi.org/10.2307/2552544.

Sayer, A. (2009) Contributive justice and meaningful work. Res Publica, 15, 1–16. https://doi. org/10.1007/s11158-008-9077-8.

Sayers, S. (2005) Why work? Marxism and human nature. Sci Soc, 69, 606–616. https://doi.org/ 10.1521/siso.2005.69.4.606.

Smith, A. (1976) An Inquiry into the Nature and Causes of the Wealth of Nations, Oxford: Clarendon Press.

Spencer, D. (2014) Conceptualising work in economics: negating a disutility. Kyklos, 67, 280–294. https://doi.org/10.1111/kykl.12054.

Spencer, D. (2022) Making Light Work: An End to Toil in the Twenty-First Century. Cambridge, Polity.

Srnicek, N. & Williams, A.(2015) Inventing the Future:Postcapitalism and a World Without Work. London: Verso.

Susskind, D. (2020) A World Without Work: Technology, Automation and How We Should Respond. London: Allen Lane.

West, E.(1964) Adam Smith’s two views on the division of labour. Economica, 31, 23–32. https:// doi.org/10.2307/2550924.

West, E. (1969) The political economy of alienation: Karl Marx and Adam Smith. Oxf Econ Pap, 21, 1–23. https://doi.org/10.1093/oxfordjournals.oep.a041109.

West, E. (1996) Adam Smith on the cultural effects of specialization: splenetics versus economics. History of Political Economy, 28, 83–105. https://doi.org/10.1215/00182702-28-1- 83.

پیشنهاد ما

خبرها

رویدادها