چکیده
در علوم اجتماعی و اقتصادی اغلب چارچوبهای تئوریک، و همچنین روششناسی، تمایل داشتهاند تا خود را در درون نگرش چند-رشته ای[۱] تعریف نمایند. این نگرش سعی میکند از مرزهای محدود تک رشتهای خارج شده و ظرفیتهای علمی را از طریق پیوند با دیگر رشتهها به نمایش بگذارد. به همین دلیل، امروزه نگرش چند-رشتهای به رویکردی مسلط در علوم اجتماعی و انسانی تبدیل شده است. به عنوان مثال، امروزه به سختی میتوان از جامعه شناسی درگیریها و جنگهای داخلی سخن گفت بدون اینکه رویکرد روانشناسانه، فلسفی سیاسی، ابعاد هویتی، حقوقی بینالملل، و یا حتی شیوههای تحلیل مارکسیستی و یا غیر مارکسیستی بررسی علل سیستمی موضوعات را از نظر دور داشت. اگر، به عنوان مثال، قرار است علل بروز جنگ داخلی در افغانستان تحلیل شود، ناگزیر باید به روشی همپرسه[۲] میان رشتههای مختلفی که هرکدام سعی میکنند آن علل را از دیدگاه خود تحلیل نمایند، روی آورد. منظور این است که در روش میان-رشته ای علل و چرایی بروز نبردهای خونین در کشور همسایه، که موجبات سختی ها و مشقت های زیادی برای مردمان شریف افغانستان فراهم آورده است، ناگزیر باید نوعی همکاری میان رشتهای میان جامعهشناسی و انسانشناسی افغانستان، مطالعات تاریخی و مذاهب، اقتصاد سیاسی، روانشناسی، و حقوق و روابط بینالملل را، به عنوان مثال، با یکدیگر از در تعامل و همپرسگی قرار داد.
با همه مزیتهایی که مطالعات چند-رشته ای برای تحلیل و درک موضوعات اجتماعی و سیاسی فراهم آورده اند، این روش از محدودیتهایی ممکن است در عذاب باشد که آنها را میتوان در معرفتشناسانه حوزه مطالعه، پیش فرضهای فلسفی آن، اصول اخلاقی، و از همه مهمتر در ابعاد رهایی بخشی آنچه باید به آن دست یافت، جستجو کرده و توضیح داد. با درنظر داشتن اینگونه محدودیتهاست که نگرش فرا-رشته ای[۳] به عنوان یک نگرش نوین جای پای محکمی برای خود در علوم اجتماعی و انسانی باز کرده است. به راستی چرا میبایست نگرش فرا-رشته ای را به عنوان گرایشی نوین، و غیرقابل اجتناب، مورد کنکاش قرار داد؟ تفاوتهای میان روش چند-رشته ای و فرا-رشته ای چیست؟ و چرا باید یک چنین وجه تمایزی میان این دو نگرش در شرایط امروز ایران برقرار کرد؟
این نوشتار با در نظر داشتن نیاز جوامع در حال تغییر، و نیاز به بدیلی که بتواند معضلات، نابسامانیها، نگرانیها، و پرسشها، و انتظارات اینگونه جوامع را پاسخ گوید، سعی دارد با توضیح مزیتهای مقایسهای نگرش فرا-رشتهای افق نوینی از اندیشه را در برابر علاقهمندان قرار دهد.
کلید واژگان
محدودیتهای رشتهای، نگرش و روش، فرا-رشتهای بودن، گرایشات نوین، افقهای همپرسه اندیشه
فلسفه علوم اجتماعی
اگر علوم اجتماعی و انسانی برای مطالعه چالشهای پیش روی جوامع انسانی و یافتن پاسخهایی بدیل نسبت به آنها به وجود آمده و در طول تاریخ توسعه و تکامل یافتهاند، پرسشی دولایه که ذهن را به خود مشغول میدارد این است که اولا جوامع انسانی بر اساس چه معیارهایی شکل گرفتهاند، و پیش فرضهای بنیادین قواعد و معیارهای هدایت آن جوامع چگونه تعریف میشوند. این پرسش دولایه، که در درون خود پرسشهای دیگری را نیز به ذهن جستجوگر وارد می سازد، موضوع بحث را به فلسفه علوم اجتماعی و انسانی هدایت میکند. براستی مراد و منظور از شکلگیری علوم اجتماعی چیست؟ یا اساسا فلسفه شکلگیری و تکامل علوم اجتماعی از درون چه نگرشها و پیشفرضهایی برون میآید؟ شاید مناسب باشد قدری به زمانهای پیشین باز گشته و تاملی درباره این پرسش از دیدگاه فلسفه سیاسی و اجتماعی دوران باستان، و یا آغاز اندیشه فلسفی داشته باشیم. در کتاب جمهوری، افلاطون این پرسش را برای خوانندگان خود به گونهای مطرح میسازد که هنوز هم موضوع تأملات فلسفی اجتماعی و سیاسی میباشد. چرا جامعه باید مبنایی عادلانه داشته باشد؟ افلاطون با طرح این پرسش ذهن نقاد کنشگر را به این موضوع معطوف میسازد که جامعه مفهومی است که با عدالت همراه است، و عدالت فی نفسه و ذاتاً ارزشمند است، صرفنظر از اینکه چه کسانی از آن بهره گیرند. گویی این دو، یعنی جامعه و عدالت، نمیتوانند از یکدیگر منفک و مجزا بشوند. در حقیقت، مفهوم جامعه تا زمانی معنای واقعی خود را میتواند افاده نماید که از درون تلاشی عمیق برای عدالت جویی سرچشمه گیرد. منظور این است که جامعه و اجزای آن، یعنی شهروندان، تنها از ناحیه وظیفهای اجتناب ناپذیر برای عدالت معنایی حقیقی به خود میگیرند. این فی نفسه خوب بودن را کانت در بیش از دو هزاره بعد از افلاطون بازتعریف نموده و آنرا در قالب اخلاق وظیفه[۴] به جهانیان عرضه داشت، اخلاقی که امروزه بن و پایه گفتمان حقوق بشر معاصر را تشکیل داده است. از اینروی فلسفه علوم اجتماعی، با به زبان ساده تر هدف از شکل گیری علوم اجتماعی، این است که بتواند مفهوم جامعه را از درون چشم انداز و معانی هنجاری توضیح دهد. هرگاه چنین فلسفه مهمی نادیده انگاشته شود، جامعه در درون خود بذرهای تباهی کاشته و مضمحل خواهد شد.
البته قصد این نوشتار معرفی و توضیح مفهوم عدالت بطور عام، و یا عدالت از دیدگاه افلاطون، بطور خاص نیست. اما از آنجاییکه مفهوم عدالت، خواه عدالت اجتماعی و سیاسی، و خواه عدالت به معنی فردگرایانه کلمه، در مرکز فلسفه علوم اجتماعی و انسانی قرار میگیرد، باید نظر اجمالی به این مفهوم داشته باشیم تا بتوانیم توضیح دهیم چه نگرش و شیوهای میتواند علوم اجتماعی را در تحقق فلسفه تاسیسی خود یاری بخشد. اساس بحث در باره همان موضوع فی نفسه خوب بودن عدالت میباشد. در حالیکه چالشگر این نظریه میکوشد عدالت را به عنوان ابزاری تلقی نماید که در نهایت قدرتمندان از آن بهره میگیرند، (٣٣۸ ‘د’) و اینکه بنابراین حاکمان معیار تعیینکننده عدالت میباشند، (٣۴١ ‘الف’) نظریه افلاطونی (از زبان سقراط) این است که این برداشت از عدالت با اغراض و اهداف سیاسی است و نمیتواند حقیقت مفهوم عدالت را توضیح دهد. عدالت حقیقی آنست که نه فقط “در ذات خود ارزشمند است، بلکه به دلیل پیامدهایی هم که برای جامعه دارد، مفید فایده میباشد، مانند خردمندی و تندرستی و بینایی که به هر دو جهت خواسته ما هستند”. (٣۵٧ ‘الف’) در نتیجه “عدالت جزو بهترین چیزهاست زیرا اگر کسی بخواهد نیکبخت شود باید آنرا هم برای خود آن (یعنی عدالت) بخواهد، و هم برای آثار و نتایجی که از آن ناشی می شود.” (٣۵۸ ‘الف’) بحث در باره فواید و آثار عدالت، یعنی آنچه برای جامعه به ارمغان میآورد، موضوع حساس دیگری را نیز در مرکز توجه قرار میدهد، و آن موضوع این است که عدالت خواهی لازمه آشکار رهایی بخشی نوع بنی آدم از محدودیت باورهایی است که مانع از رشد و شکوفایی تکامل انسانی هستند.
این لازم و ملزوم بودن حقیقت ارزشمند ذاتی عدالت و نتایج و پیامدهای آن برای جامعه، یعنی رها شدن از محدودیتهای اندیشه و فکر، دو مفهوم عدالت اجتماعی و عدالت فردی با یکدیگر میآمیزد. در اینجا یک جدایی ناپذیری ماهوی میان این دو مفهوم عدالت شکل میگیرد به این معنی که برای عدالت فردی باید جامعه عادلانه شکل گیرد، و آن شکلگیری منوط به عدالت فردی است. اولی ساختار یک جامعه ایده آل را تعریف میکند. “اگر جامعه خویش را نیک تاسیس کرده باشیم باید از هر حیث جامعهای نیک به معنی حقیقی کلمه باشد”…” یعنی باید جامعهای باشد شجاع و خویشتن دار و عادل.” (۴٢٧ ‘د’ و ‘ه’). دومی توضیح دهنده فرد عادل است که در همه حال دستورات عقل را پیش روی خود قرار میدهد. “اگر عقیده داشتیم که عدالت را در جامعه نیکو خواهیم یافت، اکنون وقت آن است که آنچه را در جامعه مطلوب یافتهایم، در افراد آدمی نیز جستجو نماییم.” (۴٣۴ ‘د’). بنابراین، “باید تصدیق کنیم که همان ویژگیهایی که در جامعه دیدیم در ما نیز وجود دارد.” (۴٣۵ ‘ج’) این پیوستگی است که آن حقیقت نهایی رهاشدن از محدودیتهای اندیشه (یعنی ساختارهای موجود در باور انسان)، و نیز موانع ساختاری اجتماعی و سیاسی را محقق میبخشد. این رهایی بخشی که در امتداد بحث عدالت توسعه مییابد، در تمثیل غار در کتاب به بهترین شکل ممکن توضیح داده شده است. تمثیل غار، پرترهای خاطرهانگیز از روح انسانی را ترسیم میکند که از طریق مراحل مختلف شناخت از طریق حیطه پدیداری به افق اندیشه عقلایی رسیده و در نهایت قادر خواهد بود تا خیر و خوبی را درک میکند. “آنچه آدمی در عالم معقول، و در پایان کار پس از تحمل رنجهای بیکران در مییابد، عقیده نیک میباشد.” (۵١٧ ‘ج’) اما همینکه انسان به این مقام عقلایی نایل شود، به این یقین دست مییابد که همه مفاهیم زندگی حقیقی در آماده شدن برای رسیدن به شرایطی است که در آن ابعاد زندگی اجتماعی نیز با خردمندی همراه است. این جامعهای است که در آن فقط طبقهای خاص نیکبخت نمیشود، بلکه همه آحاد جامعه از سعادت بهره خواهد برد.
شایان ذکر است که افلاطون همه این توضیحات بدیع و مفصل را فراهم میآورد تا نشان دهد جامعه نیکبخت آنی است که به واسطه عدالت مردمانش توانستهاند به عالم عقلایی وارد شده و همه امور خود و جامعه را در پرتو خردمندی هدایت کنند. بنابراین، خردمندی آن ظرفیتی است که از آغاز در روح آدمیان قرار داشته، و سپس تحت تعالیم صحیح در جامعه توسعه و تحقق یافته است. یعنی اینکه انسانها همگی دارای استعداد فهمیدن و تعقل کردن را دارند، اما موانع ساختاری، چه در باور و اندیشه انسانها، و چه در شرایط عینی جامعه، مانع از آن میشوند تا آدمیان بتوانند آن استعداد را به ظهور رسانده و از طریق آن جامعه خویش را نیز به شرایط آرمانی برسانند. حال فلسفه علوم اجتماعی این است تا راه فراهم شدن دگرگونی از استعداد عقلایی به خردمندی اجتماعی را در پیش راه انسان بگذارد. به عبارت روشنتر، علوم اجتماعی باید بتواند هدف رهایی بخشی اندیشه انسان از محدودیتهای رشتهای را در عالم عینی اجتماعی نیز به نمایش بگذارد. به همین دلیل فلسفه و هدف نهایی علوم اجتماعی باید در رهایی ساختن انسان از همه موانع موجود بر سر راه شکوفایی عقلایی ترسیم و خلاصه شود.
حال پرسشی دیگر ذهن را به خود مشغول میدارد. این جامعه آرمانی خردگرا که توضیح آنرا علوم اجتماعی باید به عهده گیرد، چگونه تعریف میشود؟ این نوشتار پیشنهاد میکند برای یافتن ویژگیهای آن جامعه آرمانی دو هزاره از آرمانهای افلاطونی عبور کرده و در قرن هیجدهم، و در مرکزیت اندیشه روشنگری، آنرا در فلسفه سیاسی کانت جستجو کنیم. خردگرایی جامعه آرمانی را باید با ویژگیهای دمکراتیک پیوند یافته با آن توضیح داد. اگر جامعه و عناصر سازنده و تشکیل دهنده آن، یعنی انسانها، به افق اندیشه مستقل عقلایی دست یافته باشند، نیکبختی همه شهروندان از طریق پیشرفتهای عقلایی اجتماعی حاصل از آن تامین خواهد شد. اما این اندیشه مستقل عقلایی چیست؟ افلاطون در تمثیل غار آنرا معادل عبور از عالم پدیداری و رسیدن به عالم عقلایی میدانست. یعنی اینکه انسانها از جهان پدیداری که بازتاب دهند شبه-حقیقت میباشد گذر کرده، و پدیدههای موجود در جهان که از طریق دستگاه محسوس بدن (یعنی چشم های) حاصل میشوند را با منشا اصلی حقیقت، یعنی عقلانیت ادراک نمایند. “اگر به چیزهایی که در پرتو نور خورشی قرار دارند بنگریم، آنها را آشکارا میبینیم و از یکدیگر تمیز میدهیم. یعنی در آن حال همین چشم ها از نیروی بینایی کامل برخوردار میگردند.” (۵٠۸ ‘ه’) همانگونه که خورشید با تاباندن نور بر تاریکی به چشم انسان یاری می سازد تا جهان پیرامون خود را ببیند و ادراکی حسی از آنها داشته باشد، خرد انسانی نیز نوری بر فهم انسانی می تاباند تا بتواند ادراک خویش از جهان را از مبانی احساسی آن به دیدگاهی خردمندانه توسعه بخشد. “اگر روح به چیزهایی توجه کند که در پرتو هستی راستین لایزال قرار دارد، آنها را در می یابد و بطور دقیق میشناسد و معلوم میشود که دارای خرد است.” (همان) این اصالت اندیشه خردگرا توسط کانت از طریق توجه به ضرورت عبور از ماهیت غیر حقیقی جهان محسوس و رسیدن به استقلال عقلایی توضیح داده میشود.
هر چیز در طبیعت بر طبق قوانین کار میکنند. فقط موجودی خردمند این توانایی را دارد که بر طبق مفهوم قوانین، یعنی اصول کار کند یا دارای خواست [یا اراده] باشد. چون استنتاج کارها از اصول به عقل نیاز دارد، خواست چیزی جز عقل عملی نیست. اگر عقل، بی آن که مرتکب خطا شود، خاص را معین کند کارهای این موجود که از لحاظ عینی ضروری است، از لحاظ ذهنی نیز ضروری است، یعنی خواست [یا اراده] عبارت است از توانایی برگزیدن تنها آن چیز، که عقل مستقل از تمایل، از لحاظ عملی ضروری یعنی نیکو بشناسد. (کانت، ١٧۸۵، ۴١٢)
عقل مستقل از تمایلات طبیعی در اندیشه کانت، یعنی فراتر از عقلانیت نسبی برخاسته از دستگاههای حسی، انسانها را قادر میسازد تا در مقام بازیگر اجتماعی فارغ از هر گونه مانعی بر سر راه اندیشه، فلسفه زندگی خود را تعریف نمایند. این استقلال عقلایی هنگامی معنی پیدا میکند که انسان به عنوان موجودی قائم به ذات با اهدافی در زندگی برانگیخته میشود که مطابق با فرمان عقلانیت نهفته در استعداد ذهنی اوست. یعنی اینکه انسان خردمند همواره خود را تابع فرمان مطلق عقلانیت قرار داده، و اهدافی را در زندگی بر میگزیند که دارای ارزشی نامشروط و غیرمحدود به زمان و مکان، و یا محاسبات نهایی ارزش آنها می باشند زیرا که “استقلال عقلایی خردبنیاد شرف طبیعت انسانی و هرگونه طبیعت خردمند است.” (۴٣۵) حال انسان همه اهداف خود را از ناحیه اراده آزاد کامل معّین میسازد. در حقیقت میتوان گفت که ظرفیت عقلایی انسان برای او توانایی تصمیمگیری از جانب اراده آزاد، یعنی عقلانیت مستقل از هر نیروی خارجی را فراهم میآورد. این تمایل و استعداد انسان بودن برای همه آدمیان وجود دارد و همه آنها میتوانند اینچنین اراده آزادی داشته باشند. همین انسانیت مسئولیت اخلاقی را نیز تولید میکند و پایهای میشود برای خواست و نیّت خوب برای خوب بودن انسانی.
این استدلال را میتوان اینگونه توضیح داد که انسانها فراتر از فطرت ذاتی خود، میتوانند اراده مستقل عقلایی داشته، و به این طریق میتوانند جهان خود را نیز بگونهای مستقل عقلایی اراده کنند. هنگامی که یک چنین ارادهای برانگیخته میشود، در حقیقت به انگیزهای اخلاقی پاسخ گفته میشود که در پی بازگشودن شرایطی است که در آن مقام انسان و حرمت ذاتی او مورد احترام قرار میگیرد. به عبارت روشنتر میتوان گفت که انسانیت چیزی نیست مگر داشتن ظرفیت برای انتخاب آزاد و مستقل عقلایی و آوردن این طرفیت به جهانی که در آن همه انسانها با همان ظرفیت عقلایی مستقل میخواهند با یکدیگر در آرامش زندگی کنند. به این طریق در جامعه انسانها، هدف مطلق غایی خود انسان است و ارزش بینهایت و غیر مشروط حرمت انسانی.(۴٢۸) این ظرفیت برای اراده آزاد و مستقل در تصمیمگیری ها باید به عنوان ویژگی اراده هم آفریدگان عاقل فرض شده و به آن ایمان داشته باشیم. کانت توضیح میدهد که آزادی خصیصه همه آدمیان است به گونهای که بطور مستقل میتوانند تصمیم بگیرند و عمل کنند. این نوع آزادی منفی و یا سلبی[۵] است زیرا مستقل از تجربه حسّی و یا محیط طبیعی است که بر اندیشه و تصمیم افراد تاثیر میگذارد. ولی آزادی هنگامی کاملتر و با معنیتر میشود که بعدی ایجابی و یا مثبت[۶] به خود گیرد. این هنگامی اتفاق میافتد که عامل مستقل عقلایی میتواند از طریق اراده آزاد خویش از یک سو از استقلال عقلایی خویش بهره گیرد، و از دیگر سو حق تعیین سرنوشت را نیز برای خویش رقم بزند.
این توانایی عامل عقلایی بنیاد جامعه سیاسی را بنا مینهد که در آن همه انسانهای خردمند با عقلانیت مستقل خود اراده میکنند تا در جامعه خویش همه ذوات خردمند از همان توانایی برای تعیین سرنوشت برخوردار باشند. این جامعهای دمکراتیک و مبتنی بر اراده آزاد افراد بوده و به همین دلیل در آن همه درصلح و آرامش زندگی میکنند. این ویژگیهای جامعه انسانهای آزاد عقلایی ابعاد سازنده خود را به حیطه بینالمللی نیز میکشاند. به موجب تئوری صلح دمکراتیک، جوامع دمکراتیک تمایلی به جنگ با یکدیگر نداشته و سعی میکنند اختلافات پیش آمده را از طریق همکاری و گفتگو حل و فصل نمایند. بنابراین، در جوامع دمکراتیک مردمان مستقل عقلایی حیطههای منافع جمعی و آرامش را به چشم اندازهای بینالمللی هدایت کرده و از دیگر انسانها نیز می خواهند با احترام به حقوق بشر و قواعد دموکراتیک، امکان صلحی پایدار را فراهم آورند؛ صلحی که بر اساس اراده آزاد مردم صورت گرفته است. به این طریق جامعه بینالمللی انسانها شکل میگیرد که در آن امکان برقراری نظمی مبتنی بر ارزشهای اصولی حقوق بشری و دمکراتیک وجود دارد. در عین حال، اینگونه ترسیم سیمای جامعه بینالمللی باعث میشود تا مرزهای حیطه عمومی از محدودههای ملی به سوی افقی بین المللی گسترش یافته و بتواند همه انسانها را براساس ارزشهای مشترک اعضای خانواده بشری گرد هم آورد. این نگرش بدیع، توسط کانت در اثری به نام صلح پایدار )١٧٩۵) ارائه شده است. علت پرداختن به این موضوع در این نوشتار این است که میتوان آنرا در مرکز فلسفه علوم اجتماعی قرار داده و توضیح داد که علوم اجتماعی باید نقشی راهنمایی کننده برای رسیدن به این هدف متعالی انسانی ایفا کنند. البته نظر به محدودیتی که به لحاظ حجم نوشتار در این مقاله وجود دارد، فقط بخشهایی از این اثر را بگونهای اجمالی توضیح میدهیم تا رابطه آن با فلسفه علوم اجتماعی بیشتر برجسته شود.
در تئوری صلح پایدار، این پیام برای خوانندگان متبادل میشود که به لحاظ تجربی ثابت شده است که امکان برقراری صلحی پایدار بدون احترام به حقوق انسانها و قواعد دموکراتیک وجود ندارد. البته بدون موارد استثنائی، تاریخ معاصر نشان میدهد که دموکراسی ها کمتر روشهای پرخاشگرایانه و تجاوزگر را اتخاذ نموده، و همواره بر اساس روح لیبرال سعی کردهاند تا با حل اختلافات از طریق گفتگو و روشهای همکارانه، از هزینههای سنگین و ویرانگر جنگ کاسته و بجای آن منافع جوامع دموکراتیک را به حداکثر ممکن افزایش دهند. این قاعده تجربی دستاوردی شده است برای تئوری صلح دموکراتیک که به موجب آن در لیبرال دموکراسیها، به دلیل عقلانیت همپرسه موجود در آن جوامع، و نیز طیف گستردهای از عوامل مختلف تاریخی، اقتصادی و سیاسی، همواره پرخاشگری و استفاده از خشونت نظامی بین دولتهای دموکراتیک منع شده است. آنچه که از اینگونه اندیشه ها مستفاد میشود این است که توسعه قاعده احترام به اراده آزاد انسان و قواعد دموکراتیک، فضای ارزش آموزشی بالایی ایجاد میکند که به موجب آن رژیمهای تمامیت خواه استبدادی، میتوانند یاد بگیرند که منفعت بیشتر در دموکراسی وجود دارد. پس بهتر است که رژیمهای خود را با دموکراسی جایگزین سازند. در اینصورت است که گسترش جهانی دموکراسیخواهی و همچنین پذیرش رو به توسعه جهانشمولی قواعد حقوق بشر بینالمللی دارای ارزش سازنده این است که به موجب آن گرایش موثرتر و کارآمدتر برای صلح بینالمللی شکل میگیرد. همین گرایشات، موجبات همکاری بیشتر در سطح بینالمللی برای پیشبرد و تقویت وابستگی متقابل اقتصادی و همکاری در سازمانهای بینالمللی نیز فراهم میآورد. اما مشکل در غلبه نگرشهای ابزارگرایانه مبتنی بر اصالت سود از یک سو، و نظریههای حاکم برآمده از سیاست قدرت از دیگر سو، میباشد. لذا این بحث همچنان برای تامل بیشتر باقی میماند که چگونه علوم اجتماعی میتواند اذهان و اندیشهها رابه سود دموکراسیخواهی و تقویت حقوق بشر ذاتی مردم، که همانا فلسفه علوم اجتماعی را در بر میگیرد، معطوف سازد.
اینچنین آرمان انساندوستانهای را کانت در بخش دوم مقاله صلح پایدار در زیر سه ماده توضیح داده است. به موجب ماده یک این بخش، قانون اساسی کشورهایی که در فرآیند صلح پایدار مشارکت میکنند میبایست از نوع جمهوریت باشد. این جمهوریت، یعنی بنیانگذاری شالوده کشور بر پایه اراده مردم، اولین شرطی است که به موجب آن میتوان به سوی صلحی پایدار حرکت کرد. در این دیدگاه، صلح هرگز به معنی فقدان جنگ از طریق معاهدات سیاسی میان کشورها نیست. بلکه صلحی پایدار میباشد که در نگرش و اراده مردم و بواسطه احترام به حقوق ذاتی همه آدمیان شکل گرفته و در ایجاد دموکراسی متبلور میشود. به همین دلیل کانت اولین گام برای رسیدن به صلح پایدار را بر اساس اراده آزاد همه ذوات خردمند و مستقل عقلایی میداند. اما، به درستی قانون اساسی جمهوری چیست و در برگیرنده چه اجزاﺀ و عناصری میباشد؟ به نظر کانت، هر نوعی از قانون اساسی باید بر سه پایه قرار گیرد: اول آزادی همه افراد جامعه (همه انسانها)، دوم وابستگی همه انسانها به یک قانون واحد (یعنی مردم به عنوان موضوع و منبع قانون)، و سوم قانون برابری ارزش ذاتی و حقوق همه انسانها (یعنی شهروندان جامعه جهانی خانواده بشری). (١٧٩۵، ۵۴-۵۳) این تصریحات در مورد قانون اساسی از نوع جمهوری مورد نظر کانت، بخوبی میتوان خط فاصلی میان نظام های مردمی که بر اساس اراده آزاد مردم بوجود آمدهاند، و رژیمهای استبدادی را ترسیم نمود.
مرزهای قانون | ماهیت قانون | واحد تصمیم گیرنده | |
نظام های استبدادی | رای مستبدانه رهبری جامعه | رهبر اقتدارگرا و تمامیت خواه | نظام های استبدادی |
نظام های دمکراتیک لیبرال | مردم و حقوق برابر ذاتی آنها | همه ذوات خردمند | نظام های دمکراتیک لیبرال |
اینگونه مقایسه میان حکومت برآمده از اراده مردم و حکومت استبدادی توسط کانت اینگونه توضیح داده شده است:
جمهوریت اصل تشکیل دهنده دولتی است (که توسط مردم تعریف شده)، و در برگیرنده جدایی قوه مجریه (دولت) از قوه قانونگذاری است. استبداد در اصل عبارت است از اداره اجرایی غیرمسئولانه دولت توسط قوانینی که توسط همان قدرتی که آنها را اداره میکند وضع میشود. و در نتیجه حاکم تا کنون اراده خصوصی خود را به گونهای اعمال میکند که گویی اراده عمومی است. (۱۵)
ولی چرا اینگونه حکومتهای برخاسته از قانون جمهوریت صلح جو هستند؟ زیرا اولا مردم (یا نمایندگان آنها) تصمیم میگیرند که چگونه فلسفه حیات خود را تعریف کنند. و از آنجاییکه اینگونه تصمیم گیری توسط آحاد اعضای جامعه اتخاذ شده و هیچکس از آن حذف نمی شود، ماهیت همکارانه تصمیم گیری مانع از اتخاذ روشهایی میشود که به زیان جامعه انسانها تمام میشود. در حقیقت این مردم هستند که با سنجش دقیق و از طریق عقلامیتی جمعی در مییابند جنگ طلبی همیشه هزینههایی غیرقابل جبران به جامعه تحمیل مینماید. “براساس قانون اساسی مبتنی بر جمهوریت، اراده شهروندان به عنوان اعضای کشور این پرسش را پاسخ میدهند که آیا جنگ باید باشد یا خیر؟ (۱۳)
در ماده دو از همان بخش دوم، کانت دامنه بحث جمهوریت و اراده آزاد مردم به عنوان بنای حاکمیت و سیاست را در مرکز روابط و حقوق بینالملل قرار میدهد. برای برقراری صلحی پایدار و برآمده از اراده عوامل مستقل عقلایی، جامعه بینالمللی باید براساس فدراسیونی از دولتهای آزاد دمکراتیک شکل گیرد. از آنجاییکه این فدراسیون متشکل از دولتهای دموکراتیک میباشد، همه قواعد حقوق بینالملل ناظر بر آن از اراده آزاد مردم سرچشمه خواهد گرفت، و به این ترتیب سیستم بینالمللی مبتنی بر دولتها جای خود را به جامعه بینالمللی ملتهای آزاد میدهد. “این فدراسیون بینالمللی مردم آزاد خواهد بود.” (۱٧) اما این فدراسیون به معنی برپایی دولتی جهانی نخواهد بود که اراده و خواست خود را بر دیگران تحمیل میکند. یک چنین دولتی برخلاف روح و پیام دموکراسی و اراده آزاد مردم میباشد زیرا مردم را هویت فرهنگی خود منفک و آنها را تابع ارادهای تحمیلی میسازد. بطور طبیعی این امر مخالف آزادی مردم، اراده آنها، انتظارات و نگرانیهای آنها خواهد بود.
عملی بودن آرمان برپایی فدراسیونی که همه دولتهای آزاد را در بر می گیرد، و در نتیجه به صلح پایداری منجر میشود، قابل اثبات است. زیرا اگر اقبال یاری کند مردمان روشنگر میتوانند جمهوریت را به وجود آورند که طبیعتاً باید به صلح دائمی متمایل باشد. این امر به فدراسیون با سایر دولتها این فرصت را میدهد تا بتوانند به آن (قوانین آزادی) پایبند باشند، و در نتیجه آزادی حاکمیت قانون را تضمین کنند. آرمان قانون ملل با افزایش روزافزون چنین گروههایی، به تدریج به فدراسیون گسترش مییابد. (۲۰)
در ماده سوم، کانت به نتیجه نهایی بحث خود پرداخته و این اندیشه را به میان میکشد که قوانین ناظر بر فدراسیون ملتهای آزاد به دلیل ماهیتی جهانشمولی که دارد نه تنها امکان تعامل میان ملتها را امکان به وجود میآورد، و بواسطه آن صلح جویی را جایگزین جنگ میسازد، از همه مهمتر میآموزد که امکان حیات صلح آمیز در اندیشه آدمیان قرار دارد. بنا بر فرضیه این نوشتار، دقیقا همین نتیجهگیری است که امروزه میبایست در مرکز فلسفه علوم اجتماعی قرار گیرد. یعنی اینکه علوم اجتماعی باید نقشی فعال و موثر در رهایی بخشی اندیشه در جهت تقویت روح آزادی خواهی و پیشبرد ارزشهای دموکراتیک در جوامع مختلف ایفا کند. پرسشی که در اینجا ذهن کنکاشگر را به خود مشغول میکند این است که ابزار تحقق این هدف علوم اجتماعی چیست؟
نگرش میان-رشته ای (چند-رشته ای) و رهایی بخشی اندیشه
در سالهای اخیر، مطالعات علوم اجتماعی اقبال خوبی را برای اتخاذ روش میان-رشته ای و یا چند-رشتهای برای توضیح و درک موضوعات اجتماعی و پیدا کردن راهحلهای متناسب با آنها نشان داده است. فرضیه ابتدایی این روش این است که به دلیل پیچیدهتر شدن روابط اجتماعی، میبایست از محدودیتهای رشتهای عبور کرده و متناسب با آن پیچیدگیها، روشهای بینرشتهای را برای تشخیص دردها و رهسپار شدن به سوی درمان موثر آنها اتخاذ نمود. در عین حال، انسانها آفریدگانی با ابعاد پیچیده بیولوژیکی، فیزیکی، روحی و روانی، ابعاد تعهدات مشارکت اجتماعی در حوزه های مختلف حیات، تمایلات سیاسی، و یا سلائق و انگیزش های هنری، ادبی، فرهنگی هستند، و همه این پیچیدگیها با ساختارهای اندیشه و جامعه ارتباطی غیرقابل تردید دارند. موضوعات همکاری و تعامل با دیگران هم در حیطههای محلی و ملی، و هم در چشم اندازهای جهانی، ضرورت برخورداری از حقوق و آزادی ها و همچنین امنیت انسانی، توسعه یافتگی انسانی و اجتماعی و سیاسی، کسب و کار و شغل، تکنولوژی متناسب با اهداف زندگی، چشم اندازهای مربوط به مفهوم خوشبختی، عدالت اجتماعی، و دهها عامل تاثیرگذار دیگر نیز بر آن پیچیدگی ها نفوذی غیرقابل انکار و تردید دارند. برای یافتن روشهای مناسب و قابل اعتماد برای برخورد با این زوایای پیچیده زندگی و مشکلات پیش رو، به روشهایی از تحقیق در علوم و تحقیقات اجتماعی نیاز است که به تناسب همان ماهیت پیچیده اجتماعی، باید چند وجهی و چند بعدی باشند. روش میان-رشتهای میکوشد خود را با این تناسب سازگار سازد. علاوه براین، همان پیچیدگیها این ضرورت را اقتضا میکند تا روشها و نگرشها به موضوعات حیات اجتماعی با ابعاد نظامواری هماهنگ شود که اندیشه نهفته در مرکز آن سیستم اندیش باشد. این سیستمی اندیشی چهره خود را در روشهای تحقیقاتی، و البته نگرش میان-رشتهای ترسیم کرده است. مقدمهای بر مطالعات میان-رشتهای، که یکی از سودمندترین کتابهای روش تحقیق در علوم اجتماعی میباشد، این ویژگیهای پیچیده اجتماعی را در یک تقسیم بندی ساده ولی گویا توضیح داه است که بخشهایی از آن در اینجا بازگو میشوند.
پیچیدگیهای طبیعت انسانی، روابط اجتماعی، و جهان پیرامونی
این پیچیدگیها اولین نکته مهمی است که ضرورت نگرش سیستمی، و درنتیجه میانرشتهای در مطالعات اجتماعی را اجتناب ناپذیر میسازد. در عین حال، این پیچیدگی در درون خود موانعی دیگری را در پیش روی نگرش مطالعاتی قرار میدهد که به طور عمده به ماهیت چند لایه و چند بعدی رشتههای متفاوت علوم اجتماعی و انسانی مربوط میشوند. به این دلیل، نمیتوان یک پدیده اجتماعی را فقط با نگرشی محدود، به عنوان مثال مطالعات تاریخی، جامعهشناسی سیاسی، روانشناسی، و یا معرفتشناسی مورد مطالعه قرار داد. بلکه لایههای متداخل ابعاد پیچیده طبیعت انسان و جامعه از یک سو، و همین لایه های همپوش در علوم اجتماعی از دیگر سو، این ضرورت را اقتضا می نماید تا از نگرش و روش های ساده تک ساحتی به سوی مطالعات نگرشها و روشهای میانرشتهای و یا چند رشتههای توجهات مبذول شود.
پیچیدگی شرایط جهانی شدن
شرایط جهانی شدن که به دلیل بی اعتبارشدن اهمیت مرزهای جغرافیایی، و همچنین مرزهای اندیشه، پیچیدگیهای نوینی را به ابعاد زندگی اجتماعی افزوده است. در این شرایط، درهم تنیدگی فرهنگهای مختلف در جایگاههای مختلف و چند لایه، اما همپوش جهانی، و نیز همچنین دگرگونیهای عمیق در تعریف مفهوم محیط کار، ضرورت نگرش سیستمی و میان رشتهای به مطالعات علوم اجتماعی را ضروری ساخته است. به دلیل پیچیدهتر شدن ماهیت زندگی جهانی و آثار و بازتابهای متقابل آن در تعاملات شرایط محلی و جهانی، بررسی پدیدههای اجتماعی، مشکلات و معضلات، و انتظارات را فقط از زاویه دید یک رشته علوم اجتماعی نمیتوان مورد مطالعه قرار داد. شرایط به شدت پیچیده جهانی شدن، نگرشی چند لایه سیستمی را مطالبه میکند تا از طریق آن بتواند اندیشه در مسیر صحیح فهم و ادراک موضوعات جهانی قرار دهد. این چند لایه بودن با عبور از محدودیتهای تفکر تک ساحتی، دریچههای نوینی را برای درک و فهم و همچنین ضرورت رهاسازی توان تفکر آزاد انسانی از مرزهای محدودکننده دیدگاه تک ساحتی ناگزیر میسازد.
مهارتها و تخصصهای همگرا
به دلیل پیچیده تر شدن شرایط جهانی شدن، بازارهای کار، وابستگی متقابل و همبستگی میان نیروهای تولید، محیط کار، و تحولات تکنولوژیک متناسب با این دگرگونی ها، مهارت های و تخصص ها نیز همگرا شده، و در نتیجه باعث شده است تا تاثیرگذاری اقتصاد سیاسی بینالمللی بر زندگی مردم نیز هر روز پیچیدهتر شود. علاوه براین، تاثیرات این نوع تحولات و دگرگونیها بر محیط زیست و حیات طبیعی تقاضای بیشتری را برای ظهور چشم اندازهای نوین برای مطالعات مدیریت جامعه انسانی باز گشوده است. به طور طبیعی در این شرایط هر نوع نگرش به شرایط زندگی انسان در علوم اجتماعی باید دربرگیرنده ویژگیهایی باشد که بتواند شرایط در حال ظهور را به گونهای موثر پاسخ گوید.
نگرش سیستمی و متنی
نیاز به تفکر سیستمی و هم چنین اندیشه کردن درباره نیازهای متنی و شرایط واقعی جوامع، مطالعات علوم اجتماعی را از روشهای تک ساحتی به نگرش سیستمی تغییر داده است تا بتواند با مطالعه وابستگی متقابل میان اجزاء روابط اجتماعی به نیازها و انتظارات پاسخ گوید. از آنجایی که مطالعات سیستمی میبایستی با ویژگیهای زمانی و نیز محیطی قابلیت تطبیق داشته باشد، به طور طبیعی آن مطالعات باید بتواند خود را در افقهای زمانی و مکانی مختلف و دگرگونی های اجتماعی را باز یافته و متناسب با آن پیشنهادهایی را برای مطالعه و تامین نیازها ارائه نماید. به این دلیل ملاحظه میشود که مطالعات اجتماعی ناگزیر با علم جغرافی، اقتصاد سیاسی، اندیشه های فلسفی، روابط و حقوق بینالملل، روانشناسی، و فرهنگ و هنر ارتباط پیدا میکند. نکته قابل تامل این است که همه این پیوستگیها میبایستی ضرورتا ماهیتی متنی پیدا کند تا ابعاد نظریه علوم اجتماعی را با واقعیتهای زندگی اجتماعی مردم پیوند بخشد.
ماهیت نقش مراکز و موسسات آموزش عالی
محیطهای دانشگاهی میبایستی به گونه ای ساختار و سازمان یابند تا بتوانند این نوع تحولات را پاسخ گویند. بنابراین به سختی میتوان انتظار داشت که، به عنوان مثال، دانشکده علوم اجتماعی بتواند به تحلیل دردهای جامعه پرداخته بدون اینکه با دانشکده های اقتصاد، تاریخ، علوم سیاسی، روانشناسی، محیط زیست، بهداشت، آموزش، و یا حتی مهندسی در ارتباطی نزدیک باشد. بزرگترین مشکل این است که در ساختار سنتی دانشگاهها، این واحدهای آموزشی از استقلال نسبی برخوردار بوده و ترجیح میدهند به گونهای متمرکز هدایت اندیشههای جوانان و دانشجویان را در حوزه تخصصی مربوطه به عهده گیرند. علاوه براین، موضوعات درسی تئوریها و استراتژیهای آموزشی نیز هرکدام در حیطه برنامهریزیهای این واحدهای آموزشی محدود باقی ماندهاند. بنابراین به سختی مشاهده میشود که دانشگاهها توانسته باشند نقشه جامعی از نیاز جامعه ترسیم، روشهای مطالعه آنها و موضوعات مطالعات اجتماعی را با یکدیگر همگرا نموده، و پاسخی موثر برای جوامع خود فراهم آورند. در نتیجه این گسیختگیهای چشماندازهای علمی و واحدهای آموزشی، فاصله عمیق و گسترده میان تئوری و نیازهای واقعی اجتماعی شکل گرفته است. این نگرش بریده از متن و شرایط زمانی باعث شده است، تا نگرش چند-رشتهای به عنوان یک گرایش نوین در آموزش و پژوهش مورد توجه قرار گیرد. یک مثال ساده میتواند فلسفه روشهای چند-رشتهای را بهتر توضیح دهد. در پارهای از دانشگاهای غربی، رشته نوینی به نام نظریه سیاسی بینالمللی شکل است که از طریق ایجاد نوعی همگرایی میان فلسفه سیاسی، روابط بینالملل، حقوق بینالملل، اصول اخلاقی، و یا مطالعات روانشناسی سیاسی، سعی میکند نیازها جامعه را در این امور خطاب قرار دهد. به همین دلیل است که در بسیاری از دانشگاههای غربی استادان و پژوهشگران دانشجویان را به مطالعات میان-رشتهای و چند-رشتهای تشویق و ترغیب کرده، و همچنین درسهایی بطور اشتراکی توسط چند واحد آموزشی به گونهای هماهنگ در رشتههای تحصیلی قرار میگیرند.
ماهیت درحال دگرگونی پژوهش های علمی
همه فرضیههای قابل اثبات ذکر شده، ناگزیر ماهیت، شیوهها، و نیز اهداف پژوهشهای علمی-دانشگاهی را نیز متاثر ساخته، و این ضرورت را ناگزیر میسازد تا نگرش میان-رشتهای و چند-رشتهای همه حوزههای پژوهش را برای تحلیل دقیق مشکلات و نیازهای اجتماعی و ارائه راه کارهای متناسب با آنها ترغیب نماید. از نقطه نظر اندیشه فلسفی، این نگرشها دارای این استعداد و توان هستند که نه تنها فاصله موجود میان نظریه پردازیهای گسیخته از متن و نیازهای جامعه را از میان بردارند، از همه مهمتر میتوانند با رها سازی اندیشه از محدودیتهای رشتهای زمینههای فلسفه علوم اجتماعی، یعنی هدایت جامعه به سوی انسانیسازی روابط براساس احترام و پیشبرد حقوق بشر و ارزشهای دموکراتیک، فراهم آورند. این ظرفیت بالای نگرش و روش پژوهش میان-رشتهای و چند-رشتهای میتوانند همان جامعه آرمانی عدالتگرای افلاطون، و یا صلح پایدار کانتی را آرام آرام به منصه ظهور بکشاند. درحقیقت، زمینههای تاسیس جامعه آرمانی که در آن احترام به حرمت ذاتی انسان سنگ بنای روابط اجتماعی را بنیان مینهد، با نیاز به نگرش چند-رشتهای و خلاقیتهای نهفته با آن در مسیر رهاسازی اندیشه از محدودیتهای رشتهای همراه شده است. در این حالت، دانش ابزاری صرف برای استفاده برای اهداف اجتماعی نبوده، بلکه دانش به عنوان ساختاری اجتماعی اذهان و اندیشه ها را به یکدیگر پیوند بخشیده، و فرآیندی باز برای تعامل، همپرسگی، و یادگیری متقابل ایجاد میکند. همین فرآیند یادگیری است که میتواند هدف رهاییبخشی اندیشه انسانی از مرزهای علمی تحمیل شده بر آن رها بخشد.
نگرش فرا-رشته ای به عنوان گرایشی نوین در علوم اجتماعی
با همه مزایا و اهدافی که برای نگرش چند-رشتهای و میان-رشتهای در تحقیقات علوم اجتماعی تصور شده است، قابلیتهای رهاییبخش این نگرشها با چالشهایی از سوی گرایش در حال ظهور و توسعه فرا-رشتهای همراه میباشد. اصلیترین این چالشها را میبایست در این فرضیه تصور کرد که روشهای چند-رشتهای همچنان اندیشه را در محدودیتهای رشتهای محبوس نگه داشته و به آن اجازه پرواز برای خلاقیت و یافتن افقهای نوین را نمیدهد. اولی با برقراری پیوند و امکان تعامل و همپرسگی میان رشتههای مختلف در علوم اجتماعی و انسانی، مرزهای محدود اندیشه تک ساحتی را پشت سر گذاشته، و با متنی ساختن دانش به عنوان ساختاری اجتماعی آنرا در اهداف رهاییبخش پژوهش یاری میبخشد. دومی، یعنی روش فرا-رشته ای، علاوه بر مزایای مذکور، اندیشه انسانی را در شرایط هم نهادینی قرار میدهد که الزاما برآمده از اراده آزاد انسانی است. منظور این است که هرچند ساحت اندیشه در برخورد با نظریه های علوم اجتماعی و انسانی، آنها را با یکدیگر از در تعاملی سازنده برای تحلیل موضوعات اجتماعی قرار میدهد، در عین حال هم نهادین ساختن آنها را در اختیار آزاد خود انسانها قرار میدهد. در این شرایط، این انسان و اراده آزاد او است که ایجاد دانش و اعمال و تطابق آنرا به جامعه تعیین میکند. به سخن بهتر، روش میان-رشتهای و یا چند-رشتهای چند حوزه علمی را با یکدیگر در ارتباطی سازنده قرار داده، و بگونهای هماهنگ بهرههای لازم را از آنها گرفته، و یک کل نوین منسجم و همگرا برای بیان اهداف مورد نظر به وجود میآورد. روش فرا-رشتهای علاوه بر این ایجاد این کل انسجام یافته نوین، نحوه شکلگیری آنرا کاملا در اختیار آزاد انسان قرار میدهد. یعنی اینکه بعد خلاقیت اندیشه انسانی با تکیه بر قوای آزاد تصمیم ساز انسان از مرزهای متعارف رشتههای علمی از پیش تعیین شده فراتر برده و آنرا در بافتی کاملا انسانی به نمایش میگذارد. به این ترتیب، نگرش فرا-رشتهای با کنکاش پیرامون آنچه معنی حیات انسانی توضیح میدهد، تعریف و توضیح آنرا در اختیار خود انسان قرار داده و در بافت عینی جامعه و نیازهای انسان معرفی مینماید. بنابراین، در حالیکه نگرش میان-رشتهای و چند رشتهای هنوز در درون مرزهای رشتهای محبوس میماند، رویکرد فرا-رشتهای به معنی واقعی کلمه از آن محدودیتها میگریزد.
این ویژگیها به رهیافت فرا-رشتهای ماهیتی هنجاری میدهد که به موجب آن دانش به عنوان ساختاری اجتماعی از حیطه های علمی صرف نیز خارج شده و جنبه های عملی زندگی را در متن شرایط واقعی زندگی در بر میگیرد. برآیند این ویژگی رویکرد فرا-رشتهای این است که با خود امکان حل و فصل موثر مشکلات اجتماعی را بشارت میدهد، و برای این منظور فضای معنا دار مشارکتی را پیشنهاد میکند که صداهای غیر دانشگاهی-علمی نیز شنیده شده و به جریان تشخیص دردها و درمان آنها ورود پیدا کنند. این جنبه برجسته روش فرا-دانشگاهی با روح دموکراسی و مشارکت جمعی نیز سازگار و از همه مهمتر پیش برنده آن است زیرا در ساختار دانش هیچ صدایی حذف نمیشود. دقیقا همین ویژگی این نگرش است که آنرا به ابزاری موثر برای تشخیص دردهای جامعه و راه های پیشنهادی درمان آنها تبدیل میسازد. به این دلیل است که این نوشتار روش فرا-رشتهای را با ذات رهاییبخشی اندیشه انسانی همراه و هم پیوند دیده و آنرا به عنوان گرایشی نوین در علوم اجتماعی توضیح میدهد.
نتیجه گیری کوتاه
برای تحقیق پیرامون روندها و گرایشات نوین در علوم اجتماعی و انسانی، اصلی ترین نگرش قابل توجه در شرایط حاضر توجه به این پرسش است که چگونه علوم اجتماعی میتواند به گونهای موثر مشکلات و دردهای جامعه را تشخیص داده و برای آنها راه حال های موثر پیشنهاد کند. پرسش مذکور ناگزیر ذهن کنجکاو را به این تامل وا میدارد که اساسا چرا علوم اجتماعی وجود داشته باشند و فلسفه تاسیسی این علوم چیست. برای این منظور، نوشتار حاضر کوشید توضیح دهد که فلسفه علوم اجتماعی را باید در رهایی بخشی اندیشه انسان از همه محدودیتهای رشتهای جستجو کرد. اندیشههای سیاسی و اجتماعی همواره این ویژگی و یا هدف فلسفه علوم اجتماعی را جستجو کردهاند. از زمانی که اندیشههای فلسفی پا به عرصه ظهور گذاشتند، تا زمان حاضر، همواره این نکته مهم مورد توجه بوده است که علوم اجتماعی باید بتواند با رهاسازی اندیشه انسانی از محدودیتهایی که با آن مواجه می باشد، زمینههای یک جامعه آرمانی مبتنی بر اراده آزاد انسان و برای احترام به حرمت ذاتی او فراهم آورد. بنابراین اگر فلسفه علوم اجتماعی رهایی بخشی است، روش های تک ساحتی علمی در انجام این نوید با قصوری ذاتی همراه بوده اند زیرا که علوم با مرزهایی متعین و سرسختی که به وجود میآورند، آن رهایی بخشی را به خاموشی میکشانند. در حقیقت، نگرش و روش های تک ساحتی مرزهای سازمانی خود را بر اندیشه انسان تحمیل میکنند. این مشکلات باعث شده است تا در علوم اجتماعی، نگرشهای میان-رشتهای و چند-رشتهای از اقبال دانشگاهی و علمی برخوردار بشوند. این گرایشی امیدوارکننده در محافل علمی و پژوهشی بوده است. اما تاملی دقیقتر به این گرایش جدید نشان میدهد که، هنوز هم نمیتوان مشکلات اجتماعی و پیشنهادات درمانی آنها را بگونهای موثر توضیح داد. دلیل این بیانیه هم این است که نگرشهای میان-رشتهای هنوز در ماهیت خود گرفتار و محصور نظم و پیش فرض های رشتهای هستند. در نتیجه این مشکل ذاتی، فاصله عمیقی میان نظریه های علوم اجتماعی و نیازهای جامعه به وجود آمده است، که با توجه به دگرگونی های روز افزون روابط اجتماعی، هر روز عمیقتر و گسترده تر میشوند. بنابراین، این نیاز مبرم احساس میشود که برای فراهم آوردن شیوههای موثر تشخیص مشکلات اجتماعی آنرا با فلسفه علوم اجتماعی در پیوند قرار داده، و برای این منظور تلاش نمود از مرزهای محدود کننده رشته های علمی عبور نمود. نیاز برای توضیح این تقاضای عاجل، و ابعاد هنجاری نهفته در آن است که نگرش فرارشتهای به عنوان رویکردی رهایی بخش در مرکز گرایشات و چشم اندازهای نوین در علوم اجتماعی قرار میدهد.
پانویسها
[۱] Multidisciplinary approach
[۲] Dialogical
[۳] Transdisciplinary approach
[۴] Deontology ethics
[۵] Negative freedom
[۶] Positive freedom
منابع
Kant, I. (1785/2012). Groundwork of the Metaphysics of Morals. Cambridge University Press.
Kant, I. (1795). Perpetual Peace: A Philosophical Sketch. Syracuse, NY: Syracuse University, Humanities Centre.
Plato (2004). Republic. Translated from the New Standard Greek Text, with Introduction, by Reeve, C.D.C. Indianapolis: Hackett Publishing Company.
Repko, A.F., Szostak, R., and Buchberger, M.P. (2016). Introduction to Interdisciplinary Studies. Singapore: SAGE Publication Inc.