دانشگاه هومبولت / برلین/ آوریل ۲۰۱۸ – انجمن آزادی اندیشه
«وقایع سیاسی در ایران شتابی فزاینده گرفته. جمهوری اسلامی با انباشتی از بحرانها اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، منطقهای و اکولوژیک مواجه است. همزمان ناتوانی دولت از کنترل اوضاع، ناتوانی اپوزیسیون از تغییر هدفمند، ناتوانی و نارضایتی مردم از تأمین معاش و سر آخر عدم آمادگی تحلیلگران در توضیح رویدادها چشماندازهای برونرفت از این بحران را پیچیدهتر هم کرده است. در این میان، اعتراضات سراسری دیماه در دهها شهر ایران، همچون سیمپتومی حقیقت این وضعیت را بیش از پیش رو آورد. با این حال، ناآرامیهای دیماه در عرصه سیاسی- اجتماعی افقها و امیدهای تازهای را نیز پیش پا نهاده و همزمان پرسشهای اساسی را مطرح کرده: اینکه بحران و سوژهگی چه رابطهای با هم دارند؟ و اینکه آینده سیاسی ایران چه خواهد شد؟»
این بخشی از مقدمه روزبهان امیری، گرداننده جلسه «تأملی بر اعتراضهای اجتماعیِ اخیر در ایران: از دیماه ۹۶ تا دختران خیابان انقلاب» بود. جلسهای به ابتکار انجمن آزادی اندیشه که روز جمعه ۲۷ آوریل/ ۷ اردیبهشت در دانشگاه هومبولت برلین برگزار شد.
چهار سخنران این جلسه کاظم کردوانی جامعه شناس و استاد سابق دانشگاه، ایمان گنجی نویسنده و مترجم، یگانه خویی دانشجوی فلسفه و نیره توحیدی، جامعه شناس و استاد دانشگاه به تحلیل وقایعی پرداختند که مختصات و بردار سیاست و جامعه در ایران را تغییر داده است.
ترکیب جلسه به نحوی بود که دو سخنران جلسه – یگانه خویی و ایمان گنجی- عموماً با گرایش فلسفی و از نسل جوان و دو سخنران دیگر – نیره توحیدی و کاظم کردوانی- با رویکرد جامعهشناختی و از یک نسل قبل انتخاب شده بودند. در این برنامه نیره توحیدی از طریق اسکایپ در برنامه حاضر بود.
کاظم کردوانی در بحث خود هفده شکاف و گسست در جامعه امروز ایران را به بحث گذاشت.
او تلاش کرد میان «شکافِ اجتماعی» و «گسستِ اجتماعی» تفاوت بگذارد. هرچند به گفته این جامعهشناس «گاه مرز میان این دو بسیار نزدیک به یکدیگر است و تفاوت ناپذیر».
به گفته کردوانی «در هر جامعهای ما شاهد شکافها و گسستهای اجتماعی هستیم اما، آنچه وضعیتِ ایرانِ امروز را دراینخصوص با جامعههای بسیاری متمایز میکند در دو مشخصهی بسیار آشکار است: یکی میزان یا عمق شکافهای موضوع بحث است و دیگر همزمان شدن این شکافها و گسستها و گرهخوردن و درهمتندیدهشدن آنها در ایران امروز است. و همین امر یکی از علتهای اصلی بحرانی شدن اوضاع فعلی ایران است».
براساس این بررسی کاظم کردوانی تلاش کرد نشان بدهد که بحران بزرگی که امروز جامعهی ایران را فراگرفته و از هر سو، هر روز به یکدلیل سربازمیکند و ایران را دچار تلاطمهای کوچک و بزرگِ پیشبینینشده میکند، بحرانی است ساختاری که کلِ حکومت و برنامهها و ساختارهای آن را به چالش میکشد و نه به این سادگی فرونشاندنی است و نه حکومت توان ازسرگذاردن آن را دارد.
او به ۱۶ شکاف و گسستِ بزرگِ اجتماعی پرداخت:
«۱ – شکافهای طبقاتی و معیشتی، ۲ – شکافهای دینی و مذهبی، ۳ – شکافهای جنسیتیِ زن/ مرد است. موضوع سخن ما در این باره، نگاهی است به تبلور و نتیجههای این شکاف در همهی عرصههای اجتماعی، حقوقی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی. ۴ – شکاف چهارم، شکاف نسلی است. تفاوت نسلی به ده سال رسیده است. و هر نسل دههای درک و آگاهی متفاوتی را به نمایش گذاشته است. ۵ – شکاف پنجم، شکافِ هویتی است. اصطلاحِ «هویت» را با آگاهی به «خطیربودن» کاربرد آن در علوم انسانی و اجتماعی به کار میبرم. در بررسیِ این شکاف، به دوگانهی اسلامی/ ایرانی و کوششِ حکومت در «هویتسازیِ» یکجانبهی اسلامیسازی و قرار دادن آن در برابرِ «ایرانیت» و پیآمدهای این راهبرد در عرصههای مختلفِ حقوقی و فرهنگی و سیاسی و اجتماعی پرداخته خواهد شد. ۶ – شکاف ششم، شکافِ «هویتی/ قومی» است. چرایی سربرآوردنِ گرایشهای قومی (با عنوانِ گوناگونِ ملیگراییِ محلی، «ملیتها» و … ) و پیآمدهای آن و تدبیرها موضوع بحث ماست. رشد مسائل قومی و ناتوانی حکومت در ترویج مفهوم شهروندی و گسستی که در این عرصه نمایان شده است. ۷ – شکاف هفتم، شکافهای فرهنگی / ارزشهای اجتماعی در جامعه ایران است. در بررسی ما دراینخصوص، هم به ناهمخوانیها میانِ معیارها و اصول فرهنگی/ ارزشی حکومت و گروههای بزرگ اجتماعی پرداخته خواهد شد و هم این موضوع را در بدنهی اجتماع ارزیابی میکنیم. گسست میان ارزشهای فرهنگی، سیاسی، اجتماعی جامعه و حکومت. شکافها و گسستهای ارزشیِ گوناگون جامعه با معیارهای ارزشیِ حکومتی. حتی درون خانوادههای حکومتیان و رفتارهای اجتماعی آن. ۸ – شکاف هشتم، گسست حکومت با مفهوم «مردم» است و پیآمدهای ناگواری که تا امروز بهبار آورده است. ۹- شکاف نهم، گسست میان حکومت و نخبگان فکری و متخصصان جامعه. ۱۰ – شکاف دهم، شکاف میان مرکز و پیرامون یا میان مرکز و غیرمرکز است. یکی از نتیجههای آن: انتقال تدریجی فشار اجتماعی از مرکز به محیط است. یعنی از کلان شهرها به شهرها و شهرستانها. ۱۱ – شکاف یازدهم، گسست دشمنانه میان حکومت و اپوزیسیون است. درکِ قرون وسطایی حکومت از پدیدههای طبیعیِ جامعه چون «مخالف» و «اپوزیسیون» و درک نکردن اهمیت «اپوزیسیون» برای سلامت روان و گردش سالم جامعه. و کوششِ حکومت برای نابود کردن مرجعیت افراد و نهادها و گروههای مرجع در جامعه. مرجعیت افراد و نهادهای مختلف از آنها گرفته شده است. ۱۲ – شکاف دوازدهم، گسست ذهنیت جامعه با مفهومِ مقدس از حکومت، با اتوریتهی اعتقادی حکومت، با عنصرِ اعتماد به حکومت است که بهدنبال آن بحران ایمان و بحران اعتقاد و بحران امرِ قدسی و بحران اعتماد به حکومت را بهوجود آورده است. ۱۳ – شکاف سیزدهم، گسست میانِ گفتمان و واقعیت خودِ حکومت. یکنمونه: شکستِ حکومت در «ساختن» انسانِ «نمونه prototype» اسلامیِ خود. در سه نمونهی حکومتِ با ایدئولوژیِ رسمیِ اعلام شده در تاریخِ معاصر جهان ما، یعنی اتحاد جماهیر شوروی و آلمان نازی و جمهوری اسلامی (بیآنکه بخواهم هیچیک از این حکومتها را شبیه دیگری بدانم، نه در جوهر و نه در ایدئولوژی)، دو نوع نخستین توانستند «انسان نمونه»ی خود را تربیت کنند، اما جمهوری اسلامی (جز در دو دورهی کوتاه: یکی در میان بسیجیان در دوران جنگ و دیگری از میان توابان زندان در سالهای شصت) موفق نشده است انسان «نمونهی اسلامی» خود را بسازد. ۱۴ – شکاف چهاردهم، گسست زبانی است. زبان رسمیِ حکومت زبانی است گناهبنیاد و آخرتاندیش. چنین زبانی، گذشته از فاقد بودن جنبهی مدرن زندگی امروز انسانها، در جوهرِ خود دلمشغولی نهادین و اساسیاش آنجهان است نه این جهانی که آدمیان در آن زندگی میکنند. انسانِ امروزین با دلمشغولیها و خواستهها و تمنیات این دنیایی نمیتواند با چنین زبانی کنار بیاید و از آنِ خود بداند. ۱۵ – شکاف پانزدهم، شکاف گفتمانی است. میان سنت و مدرنیته. ۱۶ – شکاف شانردهم، شکافهای چندگانه در مرکزهای تصمیمگیریها و سیاستگذاری حکومتی است که یکی از پیامدهای مهم آن نابودی بوروکراسی دولتی و تخریب اصل مدیریت است».