روسو: آزادی شرطِ برابری

This post is also available in: English

جستارهای ریحانه غلامی
3 محتوا

نام‌ها

«هر زبانی که نتواند مطالب خود را به گوش ملت برساند زبان بنده‌گی است. ملتی که به چنین زبانی سخن بگوید غیر ممکن است که بتواند آزاد باشد»[۱].

نام ژان‌ژاک روسو با مفهوم آزادی پیوند خورده است، تا حدی که نمی‌توان بحث آزادی را از اندیشه‌ی او جدا کرد و سپس از اندیشه‌ی روسویی حرف زد. آزادی همواره به عنوان یکی از کلیدی‌ترین مباحث فلسفه‌ی مدرن و نیز به عنوان اصلی‌ترین مسئله‌ی مکتب ایدئالیسم آلمانی شناخته شده است. در نتیجه، می‌توان از جهتی روسو را پیشاهنگ ایدئالیسم آلمانی دانست. البته باید به نقش سایر اصحاب روشنگری نیز، به خصوص به نقش ولتر، در پرورشِ ایده‌ی آزادی اشاره کرد. ولتر می‌گفت ما آزادیم، به این دلیل که می‌توانیم آن چنان که می‌خواهیم عمل کنیم[۲]. شخصیت ساده‌دل در رمانی به همین نام از ولتر مشوق ایده‌ی آزادی در جامعه‌ای است که از آزادی بیگانه شده است. شخص ساده‌دل یا هورون[۳] در ابتدای ورودش به پاریس بسیار صادقانه از لزوم آزادی عقاید و مذهب در جامعه سخن می‌گوید، اما خیلی زود مورد بی‌مهری‌های مردم پاریس قرار می‌گیرد، چرا که آنان به زور قصد دارند تا او را به کیش خود درآورند. اما درک روسو از آزادی، در مقایسه با متفکران هم‌عصرش، در اندیشه‌ی متفکران پس از او، به خصوص کانت و هگل، بازتاب زیادی یافت. هگل، که در قله‌ی ایدئالیسم آلمانی ایستاده، در جلد سوم درس‌گفتارهایی درباره‌ی تاریخ فلسفه هم‌صدا با روسو اعلام می‌کند که اراده‌یِ آزاد مفهوم انسان است[۴]. این جمله یادآور جمله‌ی معروف روسو در قرارداد اجتماعی است آن‌گاه که می‌گوید: «صرف نظر کردن از آزادی صرف نظر کردن از مقام انسانی خویش است» (قرارداد اجتماعی، ۱۰۱:۱۳۸۹). روسو آزادی را جزو طبیعت انسان دانسته و از همین رو باور دارد که «حس آزادی‌خواهی سرشتین است» (همان: ۶۱). هم‌چنین، او معتقد است که حق آزادی همانند “حق حاکمیتِ [عمومی] غیرقابل واگذاری است”[۵]. مطابق نظر روسو، می‌بایست بین آزادی و فرمان‌بری هماهنگی و سازگاری وجود داشته باشد. او برعکس هابس ابدا باور نداشت که تحت فرمان‌بودن به معنای تحت اراده‌ی دیگری بودن است و برای همین از اراده‌ی عمومی‌ای حرف می‌زند که به نوعی هم فرمان‌رواست و هم فرمان‌بردار[۶]. با وجود دلبستگیِ آشکار روسو به آزادی و لحن ستایش‌آمیزی که در مورد آن به کار گرفته است باید متذکر نگاه منتقدانه‌ی او در برابر آزادی‌های بالفعل جامعه‌ی بورژواییِ عصرش شد. نگاه انتقادی روسو در دو رساله‌ی گفتار درباره‌ی علوم و هنرها[۷] و گفتار درباره‌ی منشأ نابرابری کاملا نمایان است. در این دو رساله، روسو علی‌الظاهر بیان ستایش‌آمیزی نسبت به وضعیت طبیعی به کار برده است. و همین مسئله بار دیگر او را در برابر هابس قرار می‌دهد. به عنوان مثال، روسو در بخش دوم گفتار در باب منشأ نابرابری گفته است که بیماری‌هایی چون نقرس در جامعه‌ی مدنی به وجود آمده‌اند. و در وضعیت طبیعی دلایل متفاوتی چون کهولتِ سن و مرگِ زودرس در طفولیت افراد را از پای درمی‌آورده‌اند و ربطی به بیماری‌های کشنده‌ی عصر جدید ندارند[۸].

کاسیرر تأکید می‌کند که این دو اثر روسو- گفتار درباره‌ی علوم و هنرها و گفتار درباره‌ی منشأ نابرابری- را باید در کنار قرارداد اجتماعی خواند، به این دلیل که روسو در دو کتاب نخست منتقد نهادهای مدنی مدرن، به خصوص علم مدرن، است و در قرارداد اجتماعی مؤسس نهادهای مدنی. مطابق تفسیر کاسیرر، از نظر روسو در جامعه‌ای که فقط آزادی عقلی وجود داشته باشد آزادی هنوز به نحو کامل تحقق نیافته، بلکه آزادیِ حقیقی تنها در نظم سیاسی مدنی و از طریق آزادی اخلاقی قابل حصول است. به نظر روسو، جامعه‌ی کنونی فقط تحقق آزادی‌های عقلانی از طریق معرفت علمی را جدی گرفته است، حال آن که آزادی سیاسی- اجتماعی، به عنوان آزادی راستین، تنها در جامعه‌ای به دست می‌آید که نهادهای آن از طریق مشارکت فعالانه‌ی تمام افراد جامعه، به عنوان هستنده‌گانی کاملا آزاد، شکل گرفته باشد[۹]. کاسیرر دلایل قابل قبولی برای رد رمانتیسیسمِ گذشته‌گرایانه‌ای که اغلب به روسو نسبت داده‌اند ارائه می‌دهد. دلایل او به درک روسو از تحقق مفهوم آزادی در جامعه‌ی مدرن برمی‌گردد. ایدئال روسو در قرارداد اجتماعی تأسیس جامعه‌ای است که در آن تضادهای بین دولت و ملت رفع شده باشد. و از نظر او تنها با رفع این تضادهاست که افراد به آزادی کامل دست خواهند یافت، زیرا فقط در این نظم سیاسی است که افراد با مشارکت همگانی اراده‌های‌شان را در کنار یکدیگر قرار داده و جامعه‌ی نوینی را تأسیس می‌کنند که در آن هر فرد به اندازه‌ی دیگری آزاد است. این آزادی مانند آزادی پیشین فقط علمی نیست، بلکه کاملا سیاسی و اخلاقی است، زیرا در آن امکان مشارکت سیاسی و اجتماعی برای همگان به یک اندازه وجود دارد. کاسیرر می‌گوید: «هدف روسو از آزادسازی فرد به معنای رهایی کامل او از هر شکل جامعه نیست، بلکه مسئله‌ی او این است که شکلی از جامعه بیابد که نیروی وحدت‌بخش سازمان سیاسی آن فردیت هر عضو جامعه را حفظ کند. و درحالی‌که فرد با دیگر افراد متحد است در محدوده‌ی همین اتحاد فقط از اراده‌ی خویش تبعیت کند» (کاسیرر، ۴۰۱:۱۳۹۵). در نتیجه، کاسیرر به ما می‌گوید که روسو از جامعه‌ی کنونی از سر مواضع رمانتیکِ گذشته‌گرایانه‌اش‌ انتقاد نکرده است، به این دلیل که او ایده‌ی تأسیس جامعه‌ای را عرضه می‌کند که در آن افراد نه همچون گذشته در وضع طبیعی آزاد، بلکه قرار است در دل اجتماع آزاد باشند.

روسو در سرتاسر قرارداد اجتماعی می‌کوشد تا تصویر قابل قبولی از آزادی فردی در عین تعلق آن به آزادی جمعی ارائه دهد، بدین صورت که فرد با آزادی وارد قراردادِ اجتماعی می‌شود و خودش را هم‌ردیف اراده‌های آزاد دیگر می‌بیند. در نظر او، قرارداد اجتماعی دلیل تجمیع افراد است که به موجب آن اراده‌های آزاد در جایگاه شهروندانِ برابر گرد هم می‌آیند. از نظر روسو، افراد هنگام ورود به قرارداد اجتماعی با هم برابرند. و از طرفی، قرارداد اجتماعی هم بین افراد برابری برقرار می‌کند و هم حافظ برابریِ آنان با یکدیگر است. پس نزد روسو، شهروندان هم آزادند و هم برابر، با این تفاوت که آزادی برای او مفهومی اولیه‌تر و اساسی‌تر است. روسو در قرارداد اجتماعی در مورد رابطه‌ی برابری و آزادی چنین می‌گوید: «برابری فقط با بودن آزادی است که می‌تواند وجود داشته باشد» (روسو، ۱۳۸۹: ۲۳۷)، یعنی، آزادی شرط برابری است. روسو چنین ادامه می‌دهد که اگر در جامعه‌ای آزادیِ عمومی وجود نداشته باشد این بدین معناست که بخشی از بدنه‌ی آن جامعه از آن حذف شده است[۱۰]. پشت این گفته‌ی روسو این استدلال قرار دارد که نابرابری ‌شرط حذف قسمتی از جامعه از بدنه‌ی آن است، بدین طریق که اول افراد را نسبت به هم نابرابر می‌خوانند و بعد عده‌ای را از جامعه طرد و حذف می‌کنند. به نظر روسو، جامعه وقتی از هم می‌گسلد و تکه‌تکه می‌شود که افراد آن با یکدیگر نابرابر باشند. در واقع، زمانی‌که افرادِ جامعه‌ای نسبت به یکدیگر در موقعیتی نابرابرانه قرار داشته باشند این بدان معناست که آزادی آنان در این موقعیتِ‌ نابرابر از آنان سلب شده است. برای روشن شدن ارتباط بین نابرابری و فقدان آزادی می‌توان از موقعیت بسیار آشنای نابرابری بین زنان و مردان در جامعه استفاده کرد. در چنین موقعیتی، زنان نسبت به مردان فقط شهروندی درجه دو نیستند بلکه شهروندِ درجه دو بودنِ آنان یا موقعیت نابرابرانه‌‌شان نسبت به مردان فی‌الواقع به معنای محدود بودن-شدنِ آزادی آنان است. اگر همه‌ی انسان‌ها برابرند پس آن‌جایی که نابرابری وجود دارد افرادی باید باشند که سلب برابری کرده‌اند. سلب برابری ممکن نیست مگر با محدود ساختن آزادیِ دیگران. سهمی مساوی از آزادی بین افراد وجود دارد که در موقعیت‌های نابرابر عده‌ای سهمی از آزادی دیگران را برمی‌دارند و به آزادی خودشان می‌افزایند، یعنی آزادی دیگران را کوچک و آزادی خودشان را بزرگ می‌سازند. در صورتی‌که با محدود شدن آزادیِ افرادی آزادیِ افرادی دیگر گسترده‌تر شود افراد با یکدیگر نسبت نابرابرانه پیدا می‌کنند، چون تصاحب بخشی از آزادیِ شخص توسط شخصی دیگر بدین معنی است که شخص دوم یعنی شخص تصاحب‌گر شخص اول را در موقعیت نابرابرانه نسبت به خودش قرار داده است. روسو نیز با استدلال مشابهی هر گونه قراردادی را که به موجب آن یک طرف قرارداد آزاد باشد و طرف دیگر آن آزاد نباشد باطل می‌داند. به نظر او، هیچ‌کس محق نیست برای خودش حق بیش‌تری نسبت به دیگران قائل شود[۱۱]. قائل‌بودن به حقانیت بیش‌تر برای خود به معنای محدودکردن آزادی دیگران است، زیرا کسی که خودش را محق‌تر از دیگران می‌داند از به رسمیت‌شناختن دیگران به اندازه‌ی خودش چشم می‌پوشد. در برخی از قسمت‌های قرارداد اجتماعی اگرچه روسو فرض آزادی به مثابه‌ی‌ شرط برابری را مستقیما پیش نمی‌کشد، اما می‌توان از تأکید او بر مسئله‌ی آزادی و حقوق عمومی فرض برابری را استنباط کرد، زیرا همان‌طور که پیش‌تر گفته شد اولا آزادی پیش‌زمینه‌ی برابری است؛ در ثانی، قائل‌بودن به حق عمومی فرض برابری را در خودش مندرج دارد، به این دلیل که وجود حق تمامیت‌خواه به معنی وجود حق نصف‌نیمه‌ای است که توسط حق تمامیت‌خواه بلعیده می‌شود.

پس، می‌توان گفت که در اندیشه‌ی روسو بین آزادی، برابری، و حقوق مساوی ارتباطی ضروری برقرار است، بدین‌صورت‌که اگر آزادیِ راستین در جامعه وجود داشته باشد آن‌گاه افراد نسبت به یکدیگر برابر و در نتیجه از حقوقی مساوی‌ای نیز بهره‌مند خواهند. جامعه‌یِ آزادِ برابر ایدئال روسو بود، اما در این زمینه انتقادات زیادی هم به او وارد شده و فرض‌های او مورد پرسش قرار گرفته‌اند. پرسش‌هایی از این قبیل که آیا جامعه‌ی آزادِ برابر ایدئال است یا خیر؟ اگر ایدئال است آیا ایدئالی دست‌یافتنی‌ است یا نه؟ به نظر نمی‌رسد که نظریه‌ی روسو نظریه‌ای اتوپیایی است؟ آیا می‌توان گفت که روسو بیش از اندازه نسبت به طبیعت انسان خوش‌بین بوده است؟[۱۲] در این‌جا فقط امکان یک پاسخ کوتاه وجود دارد و آن این است که در بدبینانه‌ترین حالت باز هم می‌توان جنبه‌ی نرماتیو اندیشه‌ی روسو را هم برای نقد نهادهای موجود و هم برای طرح نظریات جدیدی که می‌توانند جایگزینی برای نهادهای فعلی ارائه دهند به کار گرفت.

 

منابع

روسو، ژان ژاک. اعترافات، ترجمه‌ی مهستی بحرینی، تهران: نیلوفر، ۱۳۸۶.

روسو، ژان ژاک. قرارداد اجتماعی، ترجمه‌ی مرتضی کلانتریان، تهران: آگه، ۱۳۸۹.

کاسیرر، ارنست. فلسفه‌ی روشنگری، ترجمه‌ی یدالله موقن. تهران: نیلوفر، ۱۳۹۵.

کهون، لارنس. از مدرنیسم تا پست‌مدرنیسم، ویراسته‌ی عبدالکریم رشیدیان. تهران، نی: ۱۳۸۴.

ولتر. ساده‌دل، ترجمه‌ی محمد قاضی. تهران: جامی، ۱۳۹۸.

Cohen, Joshua. Rousseau: A Free Community of Equals. New York: Oxford University Press, 2010.

Hegel, George Wilhelm Friedrich. Grundlinien der Philosophie des Rechts oder Naturrecht und Staatswissenschaft im Grundrisse. Frankfurt am Main: Suhrkamp Verlag, 1970.

Hegel, Georg Wilhelm Friedrich. Werke 20: Vorlesungen über die Geschichte der Philosophie III. Frankfurt am Main: Suhrkamp Verlag, 1971.

Rousseau, Jan Jacques. The Collected Writings of Rousseau, Vol 3: Discourse on the Origins of Inequality, Polemics, and Political Economy, Translated by Judith R. Bush, and Others. US: New England University Press, 1992.

[۱] روسو، ۱۳۸۹: ۳۸۴ (از بخش در زمینه‌ی متن).

[۲] کاسیرر، ۱۳۹۵: ۳۸۷.

[3] Huron

[۴] این جمله که  «Der freie Wille ist der Begriff des Menschen» خلاصه‌ی نظر هگل در بخش مربوط به روسو در درس‌گفتارهای تاریخ فلسفه است (در این باره ن. ک Hegel, 1971: 306- 308). البته هگل در آخرین بند این بخش در مفهوم اراده‌ی آزاد بازبینی‌ای صورت می‌دهد که می‌توان آن را در این گزاره خلاصه کرد که «Die Freiheit ist Denken»، یعنی آزادی اندیشه است. نزد هگل، آزادی حقیقی بعد از این که دقیقه‌ی عینیت را در خودش مندرج کرد، از طریق اندیشه، محقق می‌شود. و از همین روست که در عناصر فلسفه حق می‌گوید: «بدین معنی، عینی هر اراده‌ا‌ی است که از طریق هدایت‌ قدرتی بیگانه‌ عمل می‌کند و هنوز بازگشت نامتناهی‌اش به درون خود کامل نگشته است» (Hegel, 1970: 78). از نظر هگل اراده‌یِ آزاد اراده‌یِ معقول است. او در بند ۲۵۸ عناصر فلسفه حق روسو، کانت و فیشته را برای در نظر گرفتن صرف اراده‌ی منفرد نقد می‌کند. او در همین بند این بحث را مطرح می‌کند که افراد فقط با حضور در دولت- شهری مدرن است که به آزادیِ بالفعل دست می‌یابند، یعنی از نظر او فقط دولت مدرن است که می‌تواند افراد را به آزادیِ بالفعل برساند و نیز در این مرحله است که آزادی به بالاترین حق خود در مرحله‌ی روح عینی می‌رسد همان: ۳۹۸-۴۰۴). جمله‌ی «آزادی اندیشه است» بدین معنی است که آزادی مطلق در فلسفه، بعد از دربرگرفتن آزادی عینی، اما این بار به صورت کامل به‌دست‌آمدنی است. اما روسو فقط از دو دقیقه‌ی آزادی حرف زده است: آزادی طبیعی و آزادی اجتماعی، و به نظرش آزادی اجتماعیِ راستین فقط به واسطه‌ی قرارداد اجتماعی محقق‌شدنی است.

[۵] روسو، ۱۳۸۹: ۱۳۹- ۱۴۶.

[6] Cohen, 2010: 13.

[۷] در فارسی ن. ک برگرفته‌ای از گفتار درباره‌ی علوم و هنرها در کتاب از مدرنیسم تا پست‌مدرنیسم، ویراسته‌ی عبدالکریم رشیدیان، ۱۳۸۴: ۴۱-۵۱. در اعترافات هم می‌توان شاهد نظر نسبتا بدبینانه‌ی روسو در مورد طب و طبیبان بود و کاملا می‌توان حس کرد که بدبینی او در این مورد تا چه اندازه به تجربیات شخصی‌اش وابسته بوده است.

[8] Rousseau, 1992: 23.

[۹] ن. ک کاسیرر، ۱۳۹۵: ۴۱۶- ۴۱۷.

[۱۰] روسو، ۱۳۸۹: ۲۳۷.

[۱۱] همان: 81.

[12] Cohen, 2010: 14.

پیشنهاد ما

خبرها

رویدادها