به مناسبت هفتم آبان (٢٩ اکتبر) و بزرگداشت روز ملی کوروش کبیر
پرسش ها: چرا باید کوروش کبیر و مدل حکمرانی از را از شناخت؟ آیا مدل حکمرانی او می تواند مدلی برای مدیریت مطلوب باشد؟ آیا این مدل حکمرانی می تواند برای جهان (ایران) امروز مورد الهام باشد؟
طرح موضوع
در حالیکه رهبران جمهوری اسلامی سعی داشته اند به اشکال مختلف میراث ملی ایرانیان که کوروش کبیر سمبل آن می باشد، را تحقیر نماید، همه ساله علاقهمندان به تاریخ و تمدن ایرانزمین برای پاسداشت فرهنگ و تمدن ایرانی به بازدید از مقبره او می شتابند تا نام و یاد کورش کبیر را گرامی دارند. در عین حال ایرانیان در سراسر جهان نیز به نوبه خود از فضای آزادی و دمکراسی در کشورهای محل اقامت خود استفاده برده و برنامه هایی را برای برجسته تر ساختن ابعاد شخصیتی کوروش کبیر برگزار می کنند. ولی در داخل ایران، حکومت اسلامی همواره سعی می کند مانع از بازدید و حضور مردم در مقبره کورش کبیر گردد. این در حالی است که شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد در ششم اکتبر ٢٠١۶، به اتفاق آرا قطعنامهای را تصویب کرد که در آن از همه دولتها میخواست به حق هر کس برای مشارکت در زندگی فرهنگی، از جمله توانایی دسترسی و بهرهمندی از میراث فرهنگی، احترام، ترویج و حمایت کنند.[1] به هرحال، از نظر این نویسنده، ابعاد شخصیتی و ویژگی های مدل حکومتی کوروش کبیر به درستی مورد تحلیل قرار نگرفته است تا بتواند به ایرانیان مشتاق (و جهانیان) نشان دهد چرا باید کوروش را از نو شناخت، و این بازشناسی چه منابع الهامی برای ایرانیان امروز در حوزه فلسفه سیاسی و مدل حکومتی خود فراهم آورد.
از دیگر سو، سردرگمی هایی برای شناخت شخصیت کوروش کبیر وجود دارد. برخی او را نماد گفتمان حقوق بشر تلقی می کنند، در حالیکه ممکن است متن و محتوای لوح آزادی را نخوانده باشند و فقط از طریق منابع غیر علمی نقطه نظرات خود را به گونه ای تکراری در فضای رسانه ای و با مطبوعاتی ترویج می کنند. کسان دیگری به ارجاعاتی که در تورات (کتاب اشعیا) به کوروش کبیر به عنوان ناجی شده است (به درستی) مباهات می ورزند، در حالیکه برای یک خواننده عادی هنوز به درستی معلوم نیست رابطه میان توران (کتاب اشعیا) که در حدود پانصد سال پیش از میلاد مسیح نوشته شده است، و فتح بابل که در سالهای بعد از آن اتفاق افتاد، چیست. موضوع دیگر ستایشی است که از سوی سقراط نسبت به ایرانیان، و بویژه کوروش کبیر، در کتاب قانون افلاطون انجام شده است. این ستایش حقیقت در اندیشه های فلسفی یونان که از بنیانگذاران اندیشه بوده اند، نیز برای هموطنان کمتر محل بحث بوده است. این نوشتار کوتاه می کوشد به اجمال نقطه نظرات سقراط در باره شخصیت کوروش کبیر را از منظر فلسفه سیاسی توضیح داده و سپس اشاراتی به جایگاه کوروش کبیر در عهد عتیق داشته باشد. در کنار این، اشارهای هم به لوح حقوق بشر خواهد شد. بنابراین هدف اصلی مقاله فقط معرفی خطوط معتبر ولی ناخوانده ای است که می توانند اهمیت منش و شخصیت کوروش کبیر را توضیح دهند. بی تردید کنکاش در خصوص جزئیات این امر نیازمند زمان مناسبی می باشد.
گفتار سقراط در باره ایرانیان و کوروش کبیر
تحقیق در مورد اینکه اهمیت کوروش کبیر و حکمرانی او برای مردمان امروز چگونه می باشد، ذهن پژوهشگر را به تاثیری که این فرمانروایی این پادشاه خردمند در شکل گیری و تکمیل اندیشه سیاسی داشته است معطوف می کند. به طور طبیعی چون دوران حکمرانی او مصادف با شکوفایی فلسفه یونان باستان می باشد، بهترین راه برای توضیح الگوی حکمرانی کوروش کبیر مراجعه به اسناد فلسفی یونان باستان و بویژه آثار برجسته فلاسفه آن عصر که از پیشگامان اندیشه فلسفی هستند، می باشد. افلاطون سرآمد همه این پیشگامان اندیشه فلسفی است که به نیکی به ستایش شخصیت انسانی و مدل حکومت انسانگرایانه کوروش کبیر پرداخته است. در این ارتباط و برای رعایت اختصار، فقط اشاره کوتاهی به یکی از آثار افلاطون به نام قوانین[2] میشود.
در جلد سوم این کتاب محاوره جذابی میان یک فرد آنتی بی نام (سقراط) و دو نفر دیگر به نام های کلینیاس[3] و مگیلوس[4] بر سر منبع قانون صورت می گیرد؛ امری که در حقیقت به ضرورت حفاظت از فرهنگ یونانی مربوط می شود. در این دیالوگ، سقراط توضیح می دهد که یونانیان (البته منظور او مردمان آتن می باشد) به دلیل اینکه می توانند قوانین دمکراتیک ایجاد و بر اساس آن اقدام کنند، از سایر ملتها بالاتر می باشند. برای حفظ این بالاتری که بر اساس رفتار مدنی شکل می گیرد، آنتی ها نباید با نژادهای دیگر اختلاط پیدا کنند. از جمله نژادهای دیگر ایرانیان هستند. در مورد چرایی امتناع از اختلاط با ایرانیان، سقراط موضوعاتی را مطرح می سازد که برای ایرانیان امروز و آینده کشور حائز اهمیت فراوانی می باشد.
در روزگار کوروش، ایرانیان آزاد بودند و به دلیل همین خصیصه انسانی، در سطحی بالاتر از دیگر ملل قرار داشتند. پادشاهان نیز از تمام استعدادهایی که می توانستند بیابند، استفاده می کردند و به آنها احترام می گذاشتند تا بتوانند در جهت رشد و تعالی ملی استفاده برند. به همین دلیل، ملت بزرگ شد، از آنجایی که آزادی وجود داشت، و حاکمان از قدرت خود استفاده نادرست به عمل نمی آوردند، دوستی و یکدلی . اشتراک در اندیشه میان آنان به وجود آمده بود. آنها حتی اگر به زندگی تجملی روی آورده بودند، اما حالت میانه روی داشته و از افراط پرهیز می کردند.[5] حال در نظر بگیریم که، سقراط توضیح می دهد، ایرانیان برخلاف یونانیان مدل حکومت دمکراتیک نداشتند و توسط نظامی پادشاهی اداره می شدند. اما آنها صاحب فضایل آزادی، دوستی، و خردمندی بودند و همین امر بود که آنان را به عظمتی شگرف همراه با عدالت جویی و آزادی رسانده بود. لذا ایرادی بر حکومت پادشاهی یکنفره نیست. گویی اینکه دمکراسی هم به صرف داشتن رای مردم در امر حکومت نمی تواند مدل مطلوب حکومت باشد. بلکه معیار همان خردمندی، حکمت، دوستی، برخورداری، و اراده حاکم برای پیشبرد رفاه ملت در فضایی عدالت-محور قرار دارد. ” این برهان قاطعانه اعلام می کند که هیچ کشوری که از هر دو (ابعاد حکومت پادشاهی خردمند و دمکراسی) تشکیل نشده باشد را نمی توان به خوبی اداره کرد.[6] سقراط ادامه می دهد که اینها ویژگی هایی است که هم ایرانیان و هم یونانی ها پیشتر داشتند، هرچند که امروزه از آن فاصله گرفته اند. بنابراین، می بایست به همان ویژگی هایی که توضیح داده شد توجه داشت. در دوران فرمانروایی کوروش، ایرانیان در آرامش به سر می بردند. هرچند که برابری (به معنی امروزین آن وجود نداشت)، اما حاکمان به رعایا سهمی از آزادی می دادند و سربازان نیز که مانند آنها رفتار می کردند، با ژنرال های خود رابطه بهتری داشتند و خود را برای مقابله با خطر همواره آماده تر نشان می دادند. در این شرایط، اگر در میان آنها مرد عاقلی بود که می توانست به فرمانروایان نصیحت کرده و حکمت خود را در اختیار مردم قرار دهد، پادشاه هرگز حسادت نمی کرد. بلکه با رواج آزادی آزادی کامل در بیان حقایق احترام می گذاشت. و ملّت از همه جهات از این مواهب بهره مند می شد زیرا در میان آنها آزادی و دوستی و اشتراک فکری استوار بود.
ولی چه شد که این حکومت مطلوب در دوران کمبوجیه به تباهی کشیده شد و دوباره در دوران داریوش کبیر همچون سیمرغ سر از خاکستر بر آورد؟ کوروش، گرچه فرمانده نظامی دانایی بود، اما هرگز تحصیلات عالی و اشرافی نداشت. این پسر یک چوپان به خوبی یاد گرفته بود که چگونه از خود مراقبت کرده و سپس احساس مسئولیت خود را به کل جامعه خویش تعمیم دهد. ولی در مورد فرزندانش آنها را تحت تعالیم اشرافی قرار داد. آنان توسط زنان و افرادی بزرگ شده و تربیت یافتند که از خوی و روش پدری فاصله ها داشت. “بله، میتوان انتظار داشت که چنین تحصیلاتی مانند شاهزاده های که اخیراً ثروتمند شدهاند، سپس کشوری به آنها بدهد” به چه مسیری کشیده می شوند. پدر آنها دارایی داشت هم هرگز فکر نمی کرد که نژادی که می خواست آنها را تربیت کند چگونه ممکن است خلق و خوی دیگری پیدا کنند. “او بدرستی ندید که فرزندانش به شیوه مادها، توسط زنان و خواجهها تربیت شده باشند. عاقبت این بود که یکی از پسران کوروش، دیگری را کشت و با حماقت خود پادشاهی را از دست داد”.[7]
سقراط ادامه می دهد که دوباره ببینید که داریوش پادشاهی را با همان ویژگی هایی که کوروش بزرگ به وجود آورده بود احیا کرد. داریوش نیز همانند جد خویش کوروش آموزش اشرافی سلطنتی ندیده بود. او یکی از هفت بزرگ بود و وقتی به سلطنت رسید، امپراتوری را به هفت بخش تقسیم کرد. و قوانین مساوی وضع کرد و دوستی را در میان مردم نهاد. از این رو ملت به او ارج نهادند و با شادی به او کمک کردند تا امپراتوری خود را گسترش دهد. ولی باز همان وقایع تکرار شد. خشایار شاه که تحصیلات و تربیتی مشابه کمبوجیه را دریافت کرده بود، باز مملکت را به قهقرا برد. این وقایع به طور طبیعی این پرسش را به ذهن وارد می سازد که چگونه داریوش (همانند کوروش بزرگ) با تمام تجربه اش چنین اشتباهی را مرتکب شده است! ویرانی مملکت توسط خشایار امری تصادفی نبود.
“ای داریوش، چطور شد که اشتباه مرگبار خشایار را، همانطور که کوروش کمبوجیه تربیت کرده بود، ندیدی؟” زیرا خشایار که آفرینش همان آموزشی بود که تو برایش فراهم کردی، با ثروتی مشابه کمبوجیه. و از آن زمان تا کنون هرگز شاه بزرگی در میان ایرانیان وجود نداشته است، اگرچه همه آنها را بزرگ می نامند. و به قول من انحطاط آنها را نباید به شانس نسبت داد. دلیل آن بیشتر زندگی شیطانی است که عموماً توسط پسران افراد بسیار ثروتمند و سلطنتی اداره می شود. زیرا پسر یا مرد، جوان یا پیر، هرگز در فضیلت برتری نخواهد داشت، که بدین ترتیب آموزش دیده است. و من می گویم این چیزی است که قانونگذار باید در نظر بگیرد و در حال حاضر باید مورد توجه ما قرار گیرد.[8]
آنچه که از این استدلال ها ذهن کنجکاو را به خود مشغول می کند دو نکته اساسی است که در امتداد تاریخ ایران زمین امتداد یافته است. اول اینکه کورش کبیر و داریوش بزرگ مردانی بودند که به دلیل خصائص انسانی خود توانستند امپراطوری بزرگی را به بوجود آورند که دارای ویژگی های انسانی، آزادی خواهی؛ عدالت جویی، و دوستی میان مردمان بود. حتی زمانی هم که کوروش بزرگ بابل را فتح کرد و به مردمان آن سرزمین آزادی اعطا کرد، این به به دلیل نهادین شدن قوانین انسانی، بلکه به دلیل مشرب فکری و روحی انسانی او اتفاق افتاد. بنابراین ایرانیان می بایست به ستایش روح بزرگ و انسانی کوروش کبیر و یا داریوش بزرگ به عنوان انسانهایی شریف و بزرگوار بپردازند که در آن عصر دارای این درایت بودند که چگونه می بایست فرمانروایی کرد.[9] دومین نکته شاید از اولی مهمتر باشد و آن این است که صلاح یک ملت و آسایش آنان و نظامی وابسته است که نه توسط یک فرد، بلکه باید به واسطه قوانین انسانی که مردم منبع اصلی آن می باشند اداره شود. به همین دلیل سقراط در استدلال خود می افزاید که تنها قوانین (دمکراتیک) می تواند راه را برای سعادت جامعه هموار نماید. البته او به خوبی به دمکراسی توده ای که در آن مردمان را به سوی اهدافی که متعلق به آنان نیست می کشانند، واقف می باشد. به همین دلیل، سقراط در همان زمانه خود بر سر به اصطلاح دمکراسی توده ای فریاد می کشد و آنرا به نیازهای یک جامعه سالم در تطابق نمی بیند. بلکه به نظر او قانون باید همواره با علاوه بر بافت دمکراتیک خود با درایت رهبری جامعه همراه باشد. و درست به همین دلیل است که وی می گوید ایرانیان که سنت پادشاهی را در زمان کوروش و یا داریوش داشتند، و یونانیان که سنت دمکراسی را برای خود برگزیده بودند، هر دو با هم شایسته احترام بودند. این دو ویژگی در کنار یکدیگر (دمکراسی و رهبری مقتدر مردم دوست) می توانند جامعه را به سعادت برسانند. شایان ذکر است که این دیدگاهها برگرفته از شرایط در هزار و پانصد سال پیش هستند و طبیعتاً در اندیشه های سیاسی امروز فاصله زیادی دارند. اما هدف از این توضیح این بود که نشان دهد چرا کوروش کبیر و با داریوش بزرگ مورد ستایش سرآمد فلاسفه یونان باستان قرار گرفتند. همانگونه که توضیح داده شد، این فلاسفه، خوی انسانی این مردان بزرگ را با فرهنگ ایرانی در تطابق می دیدند و به همین دلیل است که در آثار خود همواره ایرانیان را ستایش می کردند. اما آنان به این نکته نیز به خوبی واقف بودند که رهبری فردگرایانه همواره معطوف به آسیب های جدی است که جامعه را می تواند به سوئی تباهی بکشاند. این نکته بسیار مهمی است که از دید تحلیلگران ایرانی که به ستایش بی چون و چرای کورش می پردازند مخفی مانده است.
لوح حقوق بشر
بسیاری از ایرانیان باور دارند که کورش کبیر پدر گفتمان حقوق بشر امروز است، باوری که نمی توان آنرا نادیده انگاشت. بی تردید لوح موسوم به منشور حقوق بشر کوروش کیبر یکی از منابع الهام درخشان اندیشه های حقوق بشری است. اما بازهم می بایستی از ساده انگاری پرهیز کرد تا بتوان نه تنها در ارج گذاری به شخصیت والای کورش کبیر قصور نورزید، از همه مهمتر به فهم صحیحی از گفتمان رهایی بخش حقوق بشر و اهمیت آن برای رهایی مردم ایران امروز از استبداد دست یافت.
منشور کوروش کبیر بی تردید یکی برجستهترین نمونههای تاریخی ضرورت احترام به حقوق بنیادینی که در قانون حقوق بشر بینالمللی امروزین تصریح شدهاند، را مورد تصدیق قرار میدهد. ارتش کوروش کبیر در سال ۵۲۳ قبل از میلاد وارد بابل شد. این واقعه نه یک فتح سرزمینی و کشورگشایی، بلکه بهعنوان برگی درخشان از بشر دوستی در تاریخ ثبت شده است چرا که فرامین و اقدامات انساندوستانه کوروش به سرعت به دنیای آن زمان از جمله یونان راه یافت. این آوازه انساندوستی، همانگونه که توضیح داده شد، بویژه توسط مورخان یونانی همواره ستایش شده است. هرودوت او را رهبری با مروت و پدر پارسیان، افلاطون او را رهبر بزرگ یونانیان، یهودیان و مسیحیان او را رهایی بخش مردمان بابل، بشارت دهنده صلح و منجی موعود می بینند. فرامین کورش کبیر که بر روی لوح بابل نوشته شده است را باید به درستی منبع الهام گفتمان حقوق بشر امروزین دانست. از جمله دستاوردهای روش و منش انساندوستانه کوروش کبیر در حکومتداری را میتوان در رفتار جوانمردانه، پرهیز از خشونت، حمایت از مردم صرفنظر از نوع قومیت و دیانت آنان، مهربانی با مردم، بر تاکید او بر آزادی برخورداری از مالکیت خصوصی، آزادی وجدان و مذهب، ممنوعیت بردهداری و دادخواهی از مظلومان و از همه مهمتر اصل آزادیهای فردگرایانه به شرط عدم ایجاد زیان و آسیب برای دیگران اشاره کرد. این ویژگیهای مدیریت سیاسی جامعه، بیتردید در زمانی که اساس مفهوم حق و انسانیت نمیتوانست در سیاستگذاریهای اجتماعی و سیاسی جایی داشته باشد، سنگ بنای اعتقادی را گذاشت که امروزه اعلامیه جهانی حقوق بشر آن را اساس و پایه ضرورت احترام به کرامت و حیثیت انسانی و سرچشمه همه اندیشههای حقوق بشری و از همه مهمتر اساس صلح عادلانه میان ملتها میداند. اما باز هم باید توجه داشت که گفتمان حقوق بشر بر بنای دستاوردهای عقلگرایانه اجماعی عصر مدرن پا به عرصه ظهور گذاشته است. بنابراین حقوق بشر ساختاری اجتماعی و نوین است که ریشه های خود را در امتداد امواج اندیشه های آزادی خواهی عصر نو امتداد داده و در دوران بعد از جنگ جهانی دوم نهادین شده است. صرف تکیه به اینکه کورش کبیر به عنوان یک انسان اندیشمند و خیرخواه، از روی خصائص انسانی خود، بانی گفتمان حقوق بشر امروزین می باشد، خطایی است که مانع از اندیشه ورزی صحیح و رهایی بخشی برای مردم تحت ستم ایران می شود.
بی دقتی به این ویژگی های حقوق بشری، به معنی امروزین آن، بر تردید مسیر مبارزات رهایی بخشی را با تنگناهایی مواجه می سازد که در اندیشه بخشی مردم شکل می گیرد. بنابراین باید از سطحی نگری عامیانه نسبت به مفاخر ملی و دستاوردهای تاریخی عبور کرده و با مطالعات کافی آن آن دستاوردها را مورد مطالعه قرار داد. مشکل بویژه در جایی حاد می شود، که پاره ای از هموطنان، از جانب وطن دوستی و با نیاتی پاک، می کوشند به ستایش کورش کبیر برخاسته و یا سنت شاهنشاهی را به عنوان الگوی برتر مدیریت مطلوب معرفی نمایند، اما در عمل تلاش آنها نمی تواند راه صحیح اندیشه کردن را در فرا راه ایرانیان قرار دهد.[10]
کوروش و رهایی بخشی در عهد عتیق
فتح بابل و رهایی یهودیان توسط کوروش کبیر از محدودیتهایی که به آنان تحمیل شده بود، در کتاب اشعیا، از کتب مقدس در عهد عتیق، به عنوان امری رهایی بخش که از وی خداوند ستایش شده است، مورد توجه فراوانی قرار گرفته است. در ابتدا نیاز است چند توالی تاریخی توضیح داده شود تا بتوان به اهمیت نام بردن کوروش کبیر بهتر وقوف یافت. فتح بابل در سال ۵٣٩ قبل از میلاد مسیح اتفاق افتاد، در حالیکه کتاب اشعیا که در آن طی بیست و پنج آیه به ذکر ویژگی های کوروش کبیر پرداخته شده است، حدود ٢٠٠ سال پیش از فتح بابل توسط کوروش کبیر، یعنی در سال ۸٠٠ سال پیش از میلاد مسیح به وجود آمده است. افلاطون که به ستایش منش و خوی انسانی کوروش کبیر پرداخت، کتاب قوانین را در حدود ٣۸٠سال پیش از میلاد مسیح به تحریر درآورد. یعنی اینکه از نقطه نظر تاریخی، سیصد سال پس از کتاب اشعیا کوروش بزرگ پا به عرصه حیات گذاشت. لذا این اشتباه تاریخی باید در نزد باور عامه اصلاح شود که چون کوروش یهودیان را از اسارت رهایی بخشید، نا او به عنوان ناجی در کتاب مقدس ذکر شده است. و افلاطون نیز در کتاب قوانین که در حدود ٣۸٠سال بعد از دوران کوروش به تحریر در آورد، به این توالی تاریخی توجه داشت. مناسب است به اختصار رابطه میان این رخدادها مورد توجه قرار گیرد.
صرف نظر از پیامبران پیش از موسی که در ردیف پیامبران بنی اسرائیل قرار دارند، حضرت موسی در حدود ١٣٠٠ سال پیش از میلاد مسیح پیامبری خود را آغاز کرد. بنابراین، از آغاز، یعنی عصر پیدایش آدم، تا زمانی که یهودیان توسط کوروش کبیر از اسارت رهایی یافتند، آیین یهودیت، و در نتیجه یهودیان، از درون فراز و نشیب هایی عبور کردند. اما از قرن هفتم قبل از میلاد، جهان یهودیت با رخدادهایی مواجه شد که در اثر آن یهودیان ناگزیر به خروج اجباری از سرزمین های خود و نیز کوچ اجباری شدند. در ابتدا آشوریان با حمله به سرزمین اسرائیل ، پایتخت آن سامره را تصرف کرد و بیشتر قبایل اسرائیل را تبعید نمودند. یهودیان ناگزیر بودند تا به بخشهای دیگری از امپراطوری تجاوزگر کوچ کنند. این همان سیاستی که در همه تاریخ ادامه یافت و این قوم را به کوچ اجباری و تحمل اذیت و آزارها مواجه ساخت. یکی از دلایل حضور یهودیان در سرزمین بابل را می بایست در همین دلایل جستجو نمود. یک صد و سی و چهار سال بعد، دومین موج جابجایی اجباری رخ داد و آن هنگامی بود که پس از فتح یهودا و پایتخت آن اورشلیم، توسط سپاهیان بخت النصر، پادشاه بابل، اولین معبد یهودیان که در قرن دهم قبل از میلاد ساخته شده بود، سوزانده شده و ویران گشت و یهودیان نیز ناگزیر از کوچ اجباری گشتند. در این ایام است که یهودیان با خروج از سرزمین مادری در بخش هایی از آسیای مرکزی، مناطقی از بین النهرین، و اطراف خلیج فارس مستقر گشتند. به همین دلیل اگر حزقیال نبی آرزوی بازگشت یهودیان به سرزمین مادری خود را داشت، و امروزه نیز یهودیان در انجام این آرزو می کوشند، امری دور از انتظار نیست.
در این زمانه است که آیین زرتشت و اعتقاد به پیروزی اهورا مزدا بر اهریمن بر ایران آن زمان احاطه داشت. می توان این برهان را در مورد اقدامات کورش کبیر بکار گرفت که فرمانروایی او هماهنگی با اندیشه نیک، کفتار نیک، و کردار نیک، با هدف رهایی مردم از ستم اهریمن و در راستای خدمت به خدای اهورامزدا بود. در این نگرش اهورا مزدا منبع سرایش نیروی اخلاقی و معنوی بود که باورمندان به خود را بر می انگیخت تا در مبارزه ای با شیطان، مردمان ستم دیده را از ظلم و ستم رهایی بخشند. این دیدگاه و تلاقی آن با رهایی بخشی یهودیان توسط کوروش کبیر از ستم بابلیان، بهتر می تواند علت ستایش کوروش کبیر در کتب یهودی پیش از فتح بابل را توضیح دهد. بنابراین اگر کوروش به نام خدای مردوک فرمان به آزادی یهودیان داده و همه اقوام و قبایل را بر می انگیزد تا آیین پیشینیان خود را دنبال نمایند، دور از این تلاقی اندیشه های زرتشتی با اشارات مستقیم در کتب عهد عتیق نیست. بابلیان یهودیان را در اسارت نگاه داشته، معابد آنها را ویران، و آنان را از پرستش خدای خود باز می داشتند، و همین امر خشم مردوک را برانگیخت و کوروش کبیر را در ماموریت رهایی بخشی یهودیان قرار داد. در حقیقت مردوک که از پادشاهی کوروش کبیر و عدالت جویی او خرسند بوده است او را در ماموریتی الهی بر می انگیزد تا به بابل آید و در این سرزمین نیز به عدل و دوستی فرمان راند. این ماموریت الهی در لوح اینگونه توضیح داده شده است که مردوک کوروش را همراهی کرد و همچون یک دوست و همراه در کنارش گام نهاد، و سپاه بزرگ مجهز به جنگافزار او را به پیش برد. مردوک کوروش را بدون جنگ و نبرد به بخشی در مرکز بابل هدایت کرد که شوانَه نام داشت و کاخ سلطنتی و پرستشگاه مردوک در آنجا بود. او نبوکدنصر[11] پادشاه ناپرهیزگار بابلی را به تسلیم واداشت. مردم بابل و سومر و اکد و رهبران و حاکمانشان همه به کوروش کبیر احترام می گذاشتند و او را به عنوان یک نجاتدهنده ستایش میکردند.[12]
ابعاد مذهبی آیین یهود این بشارت ها را پیشتر در کتاب اشعیا داده بود. بنابراین، ذکر خصایل و منش رهایی بخشی کوروش کبیر به عنوان رهایی بخش سیصد سال پیش از فتح بابل ذکر شده بود. در اینجا، و به عنوان حسن ختام، فقط به بخش هایی از تقدیس کوروش کبیر به عنوان نجات بخش در کتاب اشعیا[13] باب ۴۵ اشاره می شود.[14]
1 خداوند به مسیح خویش یعنی به كورش كه: دست راست او را گرفتم تا به حضور وی امّتها را مغلوب سازم و كمرهای پادشاهان را بگشایم تا درها را به حضور وی مفتوح نمایم و دروازهها دیگر بسته نشود چنین میگوید
2 كه من پیش روی تو خواهم خرامید و جایهای ناهموار را هموار خواهم ساخت. و درهای برنجین را شكسته، پشت بندهای آهنین را خواهم برید.
3 و گنجهای ظلمت و خزاین مخفی را به تو خواهم بخشید تا بدانی كه من یهوه كه تو را به اسمت خواندهام خدای اسرائیل میباشم.
4 به خاطر بنده خود یعقوب و برگزیده خویش اسرائیل، هنگامی كه مرا نشناختی تو را به اسمت خواندم و ملقّب ساختم.
5 من یهوه هستم و دیگری نیست و غیر از من خدایی نی. من كمر تو را بستم هنگامی كه مرا نشناختی.
6 تا از مشرق آفتاب و مغرب آن بدانند كه سوای من احدی نیست. من یهوه هستم و دیگری نی.
7 پدید آورنده نور و آفریننده ظلمت. صانع سلامتی و آفریننده بدی. من یهوه صانع همه این چیزهاهستم.
8 ای آسمانها از بالا ببارانید تا افلاك عدالت را فرو ریزد و زمین بشكافد تا نجات و عدالت نمّو كنند و آنها را با هم برویاند زیرا كه من یهوه این را آفریدهام.
9 وای بركسی كه با صانع خود چون سفالی با سفالهای زمین مخاصمه نماید. آیا كوزه به كوزهگر بگوید چه چیز را ساختی؟ یا مصنوع تو درباره تو بگوید كه او دست ندارد؟
10 وای بر كسی كه به پدر خود گوید: چه چیز را تولید نمودی و به زن كه چه زاییدی.
11 خداوند كه قدّوس اسرائیل و صانع آن میباشد چنین میگوید: درباره امور آینده از من سؤال نمایید و پسران مرا و اعمال دستهای مرا به من تفویض نمایید.
12 من زمین را ساختم و انسان را بر آن آفریدم. دستهای من آسمانها را گسترانید و من تمامی لشكرهای آنها را امر فرمودم.
13 من او را به عدالت برانگیختم و تمامی راههایش را راست خواهم ساخت. شهر مرا بنا كرده، اسیرانم را آزاد خواهد نمود، امّا نه برای قیمت و نه برای هدیه. یهوه صبایوت این را میگوید.
14 خداوند چنین میگوید: حاصل مصر و تجارت حبش و اهل سبا كه مردان بلند قدّ میباشند نزد تو عبور نموده، از آن تو خواهند بود. و تابع تو شده در زنجیرها خواهند آمد و پیش تو خم شده و نزد تو التماس نموده، خواهند گفت: البتّه خدا در تو است و دیگری نیست و خدایی نی.
15 ای خدای اسرائیل و نجات دهنده یقیناً خدایی هستی كه خود را پنهان میكنی.
16 جمیع ایشان خجل و رسوا خواهند شد و آنانی كه بتهامیسازند با هم به رسوایی خواهند رفت.
17 امّا اسرائیل به نجات جاودانی از خداوند ناجی خواهند شد و تا ابدالا´باد خجل و رسوا نخواهند گردید.
18 زیرا یهوه آفریننده آسمان كه خدا است كه زمین را سرشت و ساخت و آن را استوار نمود و آن را عبث نیافرید بلكه به جهت سكونت مصوّر نمود چنین میگوید: من یهوه هستم و دیگری نیست.
19 در خفا و در جایی از زمین تاریك تكلّم ننمودم. و به ذریه یعقوب نگفتم كه مرا عبث بطلبید. من یهوه به عدالت سخن میگویم و چیزهای راست را اعلان مینمایم.
20 ای رهاشدگان از امّتها جمع شده، بیایید و با هم نزدیك شوید. آنانی كه چوب بتهای خود را برمیدارند و نزد خدایی كه نتواند رهانید دعا مینمایند معرفت ندارند.
21 پس اعلان نموده، ایشان را نزدیك آورید تا با یكدیگر مشورت نمایند. كیست كه این را از ایام قدیم اعلان نموده و از زمان سلف اخبار كرده است؟ آیا نه من كه یهوه هستم و غیر از من خدایی دیگر نیست؟ خدای عادل و نجاتدهنده و سوای من نیست.
22 ای جمیع كرانههای زمین به من توجّه نمایید و نجات یابید زیرا من خدا هستم و دیگری نیست.
23 به ذات خود قسم خوردم و این كلام به عدالت از دهانم صادر گشته برنخواهد گشت كه هر زانو پیش من خم خواهد شد و هر زبان به من قسم خواهد خورد.
24 و مرا خواهند گفت عدالت و قوّت فقط در خداوند میباشد. و بسوی او خواهند آمد و همگانی كه به او خشمناک هستند خجل خواهند گردید.
25 و تمامی ذریت اسرائیل در خداوند عادل شمرده شده، فخر خواهند كرد.
[1] A/HRC/RES/33/20
[2] Plato. (2016). The Laws. Cambridge University Press.
[3] Clenias
[4] Megillus
[5] The Laws, book iii
[6] همان منبع
[7] همان منبع
[8] همان منبع
[9] در حین انشای این نوشتار ذهنم به رضا شاه کبیر معطوف شد که چگونه او هم به عنوان سربازی که هرگز آموزش های عالی ندیده بود، توانست ایران را از عصر عقب ماندگی و جاهلیت قاجار به شرایطی بکشاند که از درون آن مظاهر روشنفکری و پیشرفت سر بر کشد.
[10] برای مطالعه بیشتر نگاه کنید به “مبانی آزادی و حق در اندیشه سیاسی بین المللی از این نویسنده. این کتاب توسط انتشارات ایران آکادمیا انتشار یافته است.
[11] Nabonidus
[12] https://www.britishmuseum.org/collection/object/W_1880-0617-1941
[13] برای رعایت اختصار از ستایش کورش کبیر در کتاب عزرا و دانیال صرفنظر می شود.
[14] https://www.wordproject.org/index.htm