مقدمه چه در شرق و چه در غرب، زنان به درازی تاریخ مورد ستم بودهاند، و پر بیراه نیست اگر گفته شود که «کهتریِ زنانه»، قدیمیترین و ریشه دارترین «بیداد» و «بی انصافی» تاریخ بشر است. تا کمتر از یک سده پیش، ساختار و هنجارهای تقریبا تمامی جوامع انسانی به شکلی بود که زنان را «جنس دوم» میدانستند، و به صورت نظام یافتهای، بیعدالتی بر زنان روا میشده است. هرچند تلاش برای ارتقا حقوق زنان قدمتی نسبتا طولانی دارد، لیکن تنها پس از تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر، و به تبع آن، میثاق بینالمللی تبعیضزدایی علیه زنان در سال ۱۹۷۹ است که شاهد ایجاد هنجارهایی در نظام بینالمللی برای کاهش این ظلم و ستم هستیم. هر چند که برخی از اندیشمندان همچون انگلس، صورتبندی اقتصادی جامعه را در کهتری زنان دخیل میدانند، و یا مالکیت خصوصی را به عنوان «شکست تاریخی زنان» میدانند، اما واقعیت این است که این ظلم و ستم را نیز میتوان در «نگاه جامعه به زن، هنجارهای جامعه، و تعریفی که جامعه از زن» ارایه می کند، جستجو نمود.
آنگونه که دوبووار در کتاب جنس دوم استدلال میکند یک زن به همراه آن تعاریفی که جامعه از او دارد زاده نمیشود و پا به عرصه حیات نمیگذارد بلکه این تعاریف توسط جامعه تدوین میشوند. به دیگر عبارت «نوع» از نگاه دوبووار توسط بیولوژی تعیین نمی شود بلکه تعریفی است که جامعه از دستهای از اعضای جامعه (زنان) ارایه میکند (دوبووار، ۱۳۷۸، ص ۱۴۰). با توجه به این نکته است که میبینیم دامنه بیعدالتی به زنان آنچنان گسترش مییابد که حتی باعث کاهش «خودباوری» زنان میشود و زنان جامعه آنچنان تحت ستم قرار می گیرند که حتی خود به داشتن حقوقی برابر باور ندارند. نباید از نظر دور داشت که «قردادهای اجتماعی» و تفسیری که رابطه میان افراد با یکدیگر و حکومت را توضیح میدهد در تدوین جایگاه زنان نقش مهمی ایفا میکند و ناگفته نماند که برخی از این قراردادهای اجتماعی، جایگاه شایستهای برای زنان در نظر نمیگیرند.
کهتری زنان ریشه ای عمیق در بسیاری از جوامع دارد و در عصر جهانی شدن برای حذف این تبعیض میبایست به «ایجاد یک جامعه عادلانه» و بهرهگیری از هنجارها و قوانین بین المللی توجه ویژهای نمود. از این رو بررسی نگاه جان رالز اهمیت به سزایی می یابد، چه آنکه: – جان رایلز یکی از اثر گذارترین اندیشمندان معاصر است، و بسیاری دیگر از متفکرین و سیاستمداران معاصر از عقاید او متاثر گشتهاند (آئودرارد، ۲۰۰۷). – جان رالز در نظریه خود با عنوان «نظریه عدالت»، به تعریف و تدوین هنجارهای حاکم بر یک جامعه عادلانه همت گماشته است و به نظر میرسد که هدف جان رالز ایجاد یک «ساختار منظم، منصفانه و پایدار برای جامعه» است، از این رو مهم است تا بدانیم نقطه نظرات او درباره حقوق زنان چیست و منتقدان جان رالز چه میگویند. – جان رالز در نظریه دیگر خود با عنوان «قانون مردمان» تعریفی نوین از هنجارهای بینالمللی ارایه مینماید، و نظریه مردمان جان رالز میتواند یک ابزار سودمند برای دفاع از حقوق زنان در جامعه بینالمللی قلمداد گردد. – جان رالز خوانشی نوین از «قراردادهای اجتماعی» ارایه می کند که میتواند به تغییر شرایط زنان در جامعه منجر گردد. در این مقاله تلاش خواهد شد تا ابتدا «نظریه عدالت» و «قانون مردمان» را به شکلی خلاصه معرفی نموده، و سپس به بررسی نگاه جان رالز به حقوق زنان اقدام شود. همچنین در ادامه تلاش خواهد شد تا انتقاداتی که به جان رالز و نظریات او وارد میشود نیز مورد بررسی قرار گیرد.
معرفی «نظریه عدالت» تدوین یک چارچوب «اجتماعی-سیاسی» برای تفسیر روابط اعضای جامعه، پیشینهای طولانی دارد، لیکن آنچنان که جان رالز در نظریه «انصاف به مثابه عدالت» تعریف میکند، نظریه عدالت وی، برای اعطای معنایی نوین به «قراداد اجتماعی» ایجاد گشته است (جان رالز، ۱۹۷۱، ص۴). در این نظریه، جان رالز تلاش میکند عدالت را نه به شکل یک قانونِ خارجی، بلکه به شکل «خواسته» تک تک اعضای اجتماع، معرفی نماید. از این رو، جان رالز، ریشههای «عدالت خواهی» اعضای جامعه را در زمان تشکیل جامعه جستجو می کند (رالز، ۱۹۷۱، ص۷). جان رالز در «نظریه عدالت» خود تلاش می کند تا به اعضای جامعه فرضی بگوید که برای هر یک از آنها این احتمال وجود داشته تا در جایگاهی متفاوت قرار بگیرند و مثلا در جایگاه مظلومترین فرد جامعه زاده شود و بدینوسیله آنها را ترغیب مینماید تا به عنوان یک عضو خواستار جامعهای «عادلانه» و «منصفانه» باشند و بنای شکل گیری جامعه را «عدالت مبتنی بر انصاف» قرار میهد. از نگاه جان رالز اعضای جامعه فقط به منظور حفظ منافع خود نیست که برای حضور در جامعه و شکلگیری «قرداد اجتماعی» اعلام آمادگی میکنند بلکه آنها در پی ایجاد یک «جامعه عادلانه» هستند. شایان یادآوری است که در نگاه جان رالز انسانهایی که قرار است با شرکت در «قراداد اجتماعی» یک جامعه را شکل دهند به دنبال منافع خود هم هستند ولی اینگونه نیست که «خودخواه» باشند. برای اینکه اهمیت عدالت در شکلگیری قرارداد اجتماعی نمایش داده شود جان رالز یک شرایط فرضی را به تصویر میکشد و از انسانها میخواهد تا شرایط زیر را تصور کنند: در این شرایط فرضی، قبل از اینکه مشخص شود هر یک از اعضای جامعه، در آینده در کدام طبقه از جامعه قرار میگیرد، و مثلا نژاد و جنسیت آنها چه خواهند بود از آنها خواسته میشود تا حقوق هر یک از اعضای جامعه و قوانین و مزایای اجتماعی «جامعه در شرف تشکیل» را تعیین نمایند. در این مرحله اعضای این جامعه در شرف تشکیل هنوز نمیدانند که در آینده و در این جامعه در شرف تشکیل چه جایگاهی برای آنها در نظر گرفته شده است (رالز، ۱۹۷۹، ص ۷). جان رالز این مرحله را «وضعیت اصلی» میخواند. در «وضعیت اصلی» انسانها نمیدانند که جنسیت، توانایی فیزیکی یا هوشی، ملیت و یا دیگر مشخصات آنها در آینده چه خواهد بود و در این جامعه چه جایگاهی را خواهند داشت. رالز باور دارد که در این شرایط، هر انسانی تلاش می کند تا شرایط را به نحوی منصفانه تعیین کند به نحوی که علاوه بر عدالت، انصاف نیز رعایت شود و مثلا برای افراد توانخواه جامعه امکانات بیشتری در نظر گرفته شود، چه آنکه انصاف چنین حکم میکند. او این نوع انتخاب را «انتخاب از پس نقاب بی خبری» لقب می دهد. رالز استدلال میکند که افراد هنگامی که «در پس نقاب بی خبری» قرار دارند، از موارد زیر آگاهی ندارند: الف. جنسیت، جایگاه اجتماعی، تحصیلات، موقعیت مالی، و توانایی فیزیکی و هوشی خودشان در آن جامعه فرضی، ب. همچنین افراد نمی دانند که شکل و ساختار جامعه ای که در آن قرار است زندگی کنند، به شکلی خواهد بود، و طبقه بندی آن چگونه است.
اما افراد از نکات دیگری آگاهی دارند، از جمله: الف. افرادی که در این جامعه زندگی میکنند، عقاید متفاوتی دارند، ولی در نهایت، همه خواستار بهروزی جامعه هستند، ب. هر چند جامعه از منابع قابل توجهی بهرهمند است، ولی محدودیت هایی نیز وجود دارد، و اینگونه نیست که همه چیز برای همه اعضای جامعه مهیا باشد. ج. افراد در همان حالی که در پس نقاب بی خبری به سر می برند، اطلاعات اولیهای را در مورد روانشناسی، اقتصادی و یا جامعه شناسی دارند. (یعنی انتخابی که خواهند کرد، انتخاب کورکورانه ای نخواهد بود).
رالز تلاش می کند تا شرایطی را به وجود آورد تا افراد، مجبور شوند به شکلی منصفانه و با در نظر گرفتن «دیگران» به تصمیم گیری اقدام کنند. و اینگونه است که رالز، باور دارد که چنین انتخابی، باعث خواهد شد تا افراد جامعه، هنگام تعریف عدالت، آنرا به شکلی منصفانه تعریف کنند و در حقیقت، نظریه «عدالت به مثابه انصاف » پا به عرصه حیات میگذارد. رالز باور دارد که انسانهای منطقی، در شرایطی که نمیدانند خود در آینده چه جایگاهی را خواهند داشت، به نحوی منصفانه قوانین اجتماع را تنظیم میکنند که انسان هایی که از «قابلیت» و «توانایی» کمتری برخورددار هستند، نیز بتوانند به نحوی منصفانه از زندگی بهره ببرند در حقیقت، رالز دو مفهوم آزادی و عدالت را از «وضعیت اصلی» به قرار زیر استخراج میکند: الف. چارچوب آزادی: هر انسانی، حداکثر آزادی های ممکن را به صورت برابر با دیگران خواهد داشت: همچون آزادی اجتماعات، آزادی اندیشه و آزادی بیان و دیگر ارزش های جوامع دمکراتیک. (هر چند که رایلز برخی از این آزادی ها را بنیادین میداند، و معتقد است آنها ارجحیت دارند.) ب. چارچوب عدالت: جامعه باید به شکلی نظم داده شود که ساختار اقتصادی و اجتماعی جامعه این امکان را ایجاد نماید تا: یکم. قشر آسیب پذیر جامعه از امکانات بیشتری بهره ببرد، دوم. همگان به شکلی منصفانه، امکان اخذ سمت های مختلف در مراکز قدرت را به نحوی منصفانه و برابر بیابند.
به دیگر عبارت، علی رغم اینکه نظریات دیگری نیز در باره عدالت وجود دارد، اما رالز باور دارد که اگر اشخاص از «پس نقاب بی خبری»، قبل از تشکیل جامعه دست به انتخاب بزنند، انها نظریه او مبنی بر «عدالت مبتنی بر انصاف» را بر خواهند گزید. در حقیقت، جان رالز دو قانون زیر را تدوین میکند که جامعه مورد نظر او را شکل می دهند و چارچوب جامعه مورد نظر رالز را می توان در این قوانین دید (رالز، ۱۹۷۱، ص ۶۰): قانون اول: هر انسانی می بایست از حقوق و آزادی های اولیهای که برابر با دیگران است، برخوردار گردد. قانون دوم: مزایای اجتماعی و یا اقتصادی میتواند به شکلی غیرمنصفانه تقسیم شود، مشروط بر اینکه الف. این تقسیم نابرابر در جهت منافع جمع باشد، ب. دسترسی به مقام های دولتی برای همگان میسر باشد.
تعریف شهروند از نگاه رایلز در نگاه رایلز، شهروند را با توجه به دو تئوری عدالت، می توان اینگونه تعریف نمود: • یک شهروند می تواند آزادانه نسبت به نهادهای قانونی و خود قانون، اثر گذار باشد. • شهروندان برده و در انقیاد نیستند. • یک شهروند خود را رها از هر گونه اندیشه خاص میبیند، و این فرصت را دارد که به هر نحو که میخواهد اندیشه کند. • یک شهروند فرصت ایجاد و ساخت آزادانه زندگی برای خود را دارد. • شهروندان برابر هستند. • شهروندان علاوه بر آزاد بودن، «منطقی» و «معقول» نیز هستند. چه آنکه این شهروندان منطقی بر قوانین منصفانه حاکم بر جامعه پایبند بوده و از آن اطلاعت میکنند. رالز از این منطقی بودن به عنوان توانایی «احساس عدالت» یاد می کند. • در نگاه رالز، شهروندان منطقی توان درک و دیدن خوبی و بدی را دارند. • رایلز باور دارد که شهروندان «نیازهای اولیهای» دارند، که بدون ارایه این نیازمندیها، شهروندان نمیتوانند به آزادی و برابری دست یابند، او این نیازها را به شرح ذیل دسته بندی می کند: ° حقوق اولیه و آزادی های فردی، ° آزادی جابه جایی، و آزادی انتخاب شغل، ° قدرت مشارکت سیاسی و انتخاب ° حق داشتن درآمد و ثروت، ° چارچوب اجتماعی که در آن «احترام به خود» به رسمیت شناخته شود،
حال سوال اینجاست، این تئوری تا چه حد می تواند به مدد زنان آید و به آنها کمک کند که جایگاهی برابر با مردان در جامعه بیابند؟ آیا حذف جنسیت به عنوان یک آگاهی، زمانی که فرد در پس «نقاب بی خبری» به سر می برد، کمک می کند تا نسبت به زنان دیدگاه عادلانه تری داشته باشند، یا اینکه ندیده گرفتن جنسیت، خود باعث خواهد شد تا حقوق زنان بیشتر نادیده گرفته شود؟ در ادامه به پاسخ به این مساله پرداخته خواهد شد.
جان رالز و لیبرالیسم سیاسی جان رالز بیست و دو سال بعد از عرضه «نظریه عدالت» به نگارش کتابی با عنوان «لیبرالیسم سیاسی» در سال ۱۹۹۳ همت گماشت. این کتاب حول این پرسش می گردد که اختلاف نظرات عمیقی که در جامعه موجود است، چگونه می تواند به بحث گذاشته شود، و چگونه می توان برای تصمیم گیری در جامعه، علی رغم وجود اختلافات عمیق، اقدام نمود.
جان رالز پرابلماتیک کار را اینگونه عنوان می کند: «جامعه دمکراتیک و مردم سالار، تنها براساس وفور و وجود عقاید مذهبی یا فسلفی و اخلاقی گوناگون تعریف نمیشود، بلکه میبایست یک جامعه دمکراتیک را بر اساس وفور عقاید ناسازگار در آن تعریف نمود. هیچ یک از این عقاید به صورت کامل از سوی همه شهروندان مورد تایید واقع نشده است، و هیچ کسی نمیتواند توقع داشته باشد در که آتیه نزدیک، هیچ یک از این عقاید گوناگون، مورد تایید همگان یا حداقل اکثریت قریب به اتفاق، واقع گردد. لیبرالیسم سیاسی باور دارد که در سیاست، وجود عقاید ناسازگار ماحصل طبیعی یک سامانه دمکراتیک است، و از طرفی، لیبرالیسم سیاسی باورد دارد که یک نظریه جامعه و منطقی، این ویژگی اساسی سامانه دمکراتیک را منکر نمیشود.» (رالز، ۱۹۹۳، ص ۸)
آنگاه جان رالز این پرسش را مقابل مخاطب قرار میدهد که چگونه ممکن است یک جامعه مدرن که بر اساس توافق بر روی اصول و ارزش های اساسی همچون عدالت بنا نشده، میتواند پایدار بماند و بعد اصولا به شکلی متمدنانه، ادامه حیات دهد؟ جان رالز این پرسش را مطرح میکند که: «چگونه ممکن است که یک جامعهای با شهروندان آزاد و برابر، هر چند که منطقی، ولی با ادیان، عقاید فسلفی و اخلاقی ناسازگار، به شکلی پایدار بتواند ادامه حیات دهد؟ به شکل دیگری میپرسم، چگونه ممکن است که عقایدی هر چند منطقی، ولی به شدت ناسازگار بتوانند در کنار یک دیگر زندگی کنند، همه این عقاید چارچوب اصلی رژیم را بپذیرند؟ چارچوب و محتوای سیاسی حاکم چه چیزی باید باشد که چنین اجماع متداخلی را ممکن سازد؟» (رالز، ۱۹۹۳، ص ۱۸)
جان رالز استدلال میکند که هر شهروند و یا گروهی میبایست تعهد خود را نسبت به «نظام دمکراتیک» فراتر از تعهد و علاقه خود نسبت به یک عقیده یا مسلک خاص قرار دهد. او همچنین به مقوله «مدارا» اشاره میکند، و اینکه شهروندان میبایست با مدارا و احترم نسبت به عقاید دیگر شهروندان برخورد کنند. جان رالز در صفحه پانزده از کتاب لیبرالیسم سیاسی، مقوله اجماع متداخل را اینچنین توصیف می نماید: «چنین اجماعی که دربرگیرنده تمامی عقاید مذهبی، فلسفی و اخلاقی متضاد و ناسازگار است، در نسلهای آتی نیز دوام میآورد، و طرفداران قابل توجهی، شبیه نظام دمکراتیک خواهد یافت، در چنین سامانهای، معیار عدالت همان ادارک فلسفی خواهد بود.»
جان رالز در صفحه یکصد و سی و چهار کتاب خود، درباره مقوله اجماع متداخل، مینویسد: «در چنین اجماعی، نظریه های منطقی به حمایت از ادارک سیاسی موجود از منظر خود، برخواهند خواست. اتحاد اجتماعی بر اساس اجماعی مبتنی بر ادارک سیاسی شکل میگیرد، و پایداری زمانی دستیافتی است که نظریههای سازنده آن اجماع، مورد حمایت شهروندانی باشد که از نظر سیاسی فعال بوده، و مبانی عدالت با «نیازهای اولیه» شهروندان در تناقض نیست…» به نظر می رسد که جان رالز تلاش میکند در ایده لیبرالیسم سیاسی نیز، توافق شرکت کنندگان را برای ایجاد یک «نظم عادلانه و منصفانه» اخذ کند، و بنای پایداری و استقرار را همان رضایت اولیه قرار می دهد (رالز، ۱۹۹۳، ص ۱۴۹)
مروری بر برخی از نقطه نظرات دیگر جان رالز در اینجا، به صورت سر خط، برخی از عقاید جان رالز که میتواند در راستای این مقاله موثر واقع شود، به صورت خلاصه ذکر میگردد:
- جان رایلز در کتاب «قانون مردمان» به صراحت اعلام میکند که «برخی از حقوق انسانی» به تمامی انسانها تعلق میگیرد (بخش دهم کتاب قانون مردمان).
- همچنین در کتاب «نظریه عدالت» عنوان میکند که هر انسانی به صورت پیشفرض، وظایفی بر عهدهاش قرار داده شده است. (کتاب نظریه عدالت، فصل دوم، بخش نوزدهم-وظایف طبیعی)
- جان رایلز در صفحه هفتم از کتاب نظریه عدالت، خانواده تکهمسری را یکی از نهادهای اصلی جامعه برمیشمرد.
- جان رالز خانواده را مجزا از فضای عمومی جامعه میداند، و شاید به این دلیل است که به صورت مستقیم، نظریه عدالت را در مقوله خانواده دخیل نمیکند.
- مقوله پایداری جامعه نیز اهمیت قابل توجهی نزد جان رالز دارد،
- جان رالز باور دارد که تنها عقاید غیر منطقی میبایست اجازه حضور و فعالیت در یک چارچوب مبنتی بر لیبرالیسم سیاسی را نیابند. آنگاه او عقاید غیر منقطی را به شکل زیر تعریف می کند:
- «عقایدی که تلاش می کنند تا با استفاده از قدرت دولت (که در یک جامعه منصفانه و آزاد، متعلق به همه شهروندان است) بخشی از شهروندان جامعه را از آزادی و حقوق خود محروم کنند. چنین عقایدی غیر منطقی بوده و نباید اجازه فعالیت بیابند» (رالز، ۱۹۹۳، ص ۶۰).
- در لیبرالیسم سیاسی، جان رالز عنوان میکند که تنها «اجماع متداخل» میبایست بر روی مقوله عدالت صورت پذیرد (رالز، ۱۹۹۳).
جان رالز و حقوق زنان حال نگاهی می افکنیم به نقطه نظر جان رالز بر حقوق زنان: در نگاه اول، اینگونه به نظر می رسد که در نظریه عدالت جان رالز، هنگامی که یک نفر قرار است از «پس نقاب بی خبری» انتخاب کند، طبیعی است که نمیداند جنسیت خودش در آینده چه خواهد بود، پس طبیعی است که تصور کنیم خود او تلاش خواهد کرد تا روابطی کاملا عادلانه بین زن و مرد حاکم باشد، و تلاش میکند تا یک نفر به دلیل جنسیتش (چه زن و چه مرد) از تبعیض در عذاب نباشد. علیرغم این استدلال، انتقاداتی به جان رالز وارد است که در زیر به برخی از آنها پرداخته میشود:
انتقاد اول. آیا خانواده یک نهاد سیاسی است؟ (برگرفته از: مک کین، ۲۰۰۶) رالز باورد دارد که «زندگی سیاسی با اجماع عمومی» و «زندگی اجتماعی با ایجاد چارچوب عدالت» شکل میگیرد، ولی «زندگی خصوصی» بر اساس خواست شخصی شکل میگیرد (رالز، ۱۹۹۳، ص ۱۳۷). این در حالی است که خانم سوزان اوکین، باور دارد خانواده از دو جهت یک نهاد سیاسی محسوب میشود: الف. تقسیم قدرت، اختصاص منابع، و منافع در خانواده نیز وجود دارد، ب. خانواده به شدت بر جامعه و سیاست اثر گذار است. خانم سوزان اوکین استناد میکند که نمیتوان خانواده را در خارج از چارچوب عدالت دانست، و باید نظریه عدالت بر خانواده نیز حکمفرما گردد. این در حالی است که مدافعان نقطه نظر جان رایلز (از جمله خود او) باور دارند که خانم اوکین دچار سو برداشت شده، و نهادهای مختلف همچون خانواده میتوانند بخشی از ساختار جامعه لیبرال باشند، بدون اینکه لازم باشد نظریه عدالت بر آنها حکم فرما گردد (رالز، ۱۹۹۳، ص۴۶۸).
انتقاد دوم. آیا در لیبرالیسم سیاسی، جایی برای عقاید «زن ستیز» وجود دارد؟ در بخش قبل تلاش شد تا تعریف سادهای از لیبرالیسم سیاسی مورد نظر جان رالز، که ریشه در نظریه عدالت او دارد، ارایه شود. از منظر یک فمنیست، اولین سوالی که به ذهن نگارنده میرسد، این است که آیا در چنین فضای کثرتگرایی، عقاید زنستیز نیز فرصت فعالیت مییابند؟ آیا برابری زن و مرد، و اکرام حقوق زنان، به شکلی فروکاهیده نمیشود که تنها یکی از عقاید و گزینه های روی میز قلمداد شود؟
جان رالز در کتاب لیبرالیسم سیاسی (ص ۱۹۹) به این مساله اشاره میکند که عقاید گوناگونی که با عقاید عمومی دنیای مدرن همخوانی ندارند و مایل هستند تا به شکلی جداگانه، زندگی خود را دنبال کنند، به شرط اینکه از «چارچوب سیاسی نظریه عدالت» اطاعت کنند، می بایست اجازه حیات بیابند. اوکین (۲۰۰۴، ص ۲۳) به این مساله میپردازد، و استدلال میکند که طبق معیارهایی که جان رایلز معرفی کرده، عقاید زن ستیز، اصولا منطقی نیستند، و در نتیجه از چارچوب عقایدی که در چارچوب لیبرالیسم سیاسی محلی از اعراب دارند، قرار نمیگیرند. شایان ذکر است که جان رالز، تنها عقایدی را غیر منقطی میداند که تلاش می کنند تا با استفاده از قدرتی که متعلق به دولت است (وملک مشاع همگان است)، بخشی از جامعه را از آزادیهای فردی و حقوق خود محروم سازد.
در پاسخ، لویدز (۱۹۹۵) در مقاله ای با عنوان نقد فمنیستی نظریه لیبرالیسم سیاسی جان رایلز، به نقل قول از اوکین اقدام میکند، و این سوال را مطرح میکند که آیا میتوان نظریه های «زن ستیز» را طبق تعریف جان رالز، غیر منطقی ارزیابی کرد؟ چه آنکه این نظریهها، الزاما استفاده از قدرت حاکمیت را برای سرکوب زنان ترغیب نمی کنند؟ در مقاله یاد شده، لویدز با یادآوری اینکه:
- در نگاه جان رایلز، شهروندان منطقی، قواعد منصفانه مشارکت در یک جامعه آزاد را میپذیرند،
- و همچنین، در نگاه رایلز، چنین شهروندانی در صورت عدم توافق با دیگران، یک «اختلاف نظر منطقی» را میپذیرند؛
آنگاه خانم لویدز یادآور میشود که جان رالز، بازه گسترده ای را برای عدم توافق در نظر می گیرد، و شهروندان منطقی میبایست با افرادی که کاملا عقاید متناقضی دارند نیز «اختلاف نظر منطقی» را بپذیرند.
نکته اول: اهمیت نقطه نظر خانم لویدز زمانی اهمیت بسزایی مییابد که به یاد میآوریم توسعه سیاسی،اجتماعی، فرهنگی یک جامعه، یک شبه حادث نمیگردد. اگر در جامعه ای که هنوز عقاید زنستیز قبیح شمرده نمی شوند، اجازه داده شود که چنین عقایدی هم وزن نظریه برابری زن و مرد، فرصت معرفی بیابند، آنگاه ممکن است عقاید «زن ستیز» طرفداران قابل توجهی بیابیند، و «مقوله برابری زن و مرد» در محاق قرار گیرد. در حقیقت، در اینجا میتوان از نظریه خود جان رالز بهره برد و استدلال کرد که عدم برابری در اینباره، باعث خواهد شد تا طبقه مظلوم زن، شانس و فرصت بیشتری یابد، لذا عقاید زن ستیز نباید به عنوان یک گزینه روی میز قرار داده شود. نکته دوم: برخی از عقاید «زن ستیز» آنچنان افراطی است که حتی طبق تعریف جان رالز نیز در دایره عقاید غیر منطقی قرار میگیرند، به عنوان مثال عقایدی که معتقدند باید با استفاده از قوانین، به سرکوب زنان اقدام نمود و مثلا بی حجابی جرم میدانند، یا سعی دارند قوانین زن ستیز مذهبی را در یک جامعه جاری نمایند. نکته سوم: هر چند در نگاه رایلز، دخترانی که بالغ شده اند، به عنوان یک شهروندان شناخته می شوند، و آنها از «نیازهای اولیه» برخوردار هستند، اما نگارنده باور دارد که در عمل، وقتی یک کودک با یک باور خاص که زنستیز است، رشد یابد و بزرگ شود، حتی در بزرگسالی نیز آن باورها، به مانند یک یوغ بر گرده او باقی خواهند ماند. تصور کنیم که یک مذهب یا عقیده خاص، به شدت زنستیز است، و از کودکی به زنان در خانواده میآموزند که آنها «جنس دوم» محسوب میشوند. حال سوال اینجاست، حتی اگر به چنین دختری که اکنون بزرگ شده و زن بالغی است، حتی حقوق برابر با مردان اعطا شود، باز نیز او در بند است. در حقیقت، چنین انسانی، هرگز به «خودباوری» دست نمییابد، و حتی اگر جامعه به او حقوق برابر اعطا کند، باز نیز ممکن است که نتواند از حقوق برابر اعطا شده، بهره لازم را ببرد، و آزادانه زندگی کند. از این رو نگارنده باورد که این انتقاد به نظریه جان رالز وارد است.
انتقاد سوم. زنان به مقام کارگر در خانواده رالز در کتاب لیبرالیسم سیاسی، عنوان میکند که ساختار خانواده به شکلی عادلانه است (رالز، ۱۹۹۳، ص ۲۴)، این در حالی است که میبینیم بخش عمدهای از خانهداری به صورت پیش فرض بر عهده زنان گذاشته شده است، و یا حتی در بسیاری از جوامع، علی رغم اینکه زنان نیز به صورت تمام وقت کار می کنند، باز بخش عمده ای از خانه داری بر عهده زنان گذاشته شدن است. حال به یاد بیاوریم که اگر به جای یک بانوی خانهدار، قرار باشد یک کارگر وظایف اداره خانه را بر عهده گیرد، آنگاه از نظر «دستمزد» بالغ بر یکصد هزار دلار در سال است (فوربس، ۲۰۰۹).
مساله «استقلال اقتصادی زنان» یکی از دغدغه های مهم تمامی کنشگران و مدافعان حقوق زنان است. نظریه «انصاف به مثابه عدالت» به توانمندسازی زنان کمک میکند، و در نتیجه از این نقطه نظر، برخی از مدافعان حقوق زنان، از نظریه های جان رالز حمایت میکنند.
جدای از انتقاداتی که توسط برخی از فمنیستها به جان رالز می شود، و در بالا به بخشی ازمهمترین آنها اشاره شد، ذکر این نکته ضروری است که می توان از عقاید جان رالز در عرصه بین الملل، برای اعتلای حقوق زنان بهره جست، و این مساله، موضوع بخش بعدی این مقاله است.
معرفی نظریه «قانون مردمان» معرفی نظریه قانون مردمان به عنوان پشتوانه ای برای دفاع از حقوق زنان در سطح بین المللی و خلاصه ای از آن: در کتاب قانون مردمان، جان رالز تلاش میکند تا راهکاری برای سیاست خارجی دول دمکراتیک ارایه نماید. رالز استدلال میکند، هنگامی که یک جامعه به نظم شایسته دست یابد، آنگاه اعضای آن جامعه یا «معقول» خواهند بود و یا «آزاده». رالز باورد که هنجارهای بین المللی می بایست مشروعیت خود را از «مدارا» و پذیرش «مردمان معقول» بگیرد. رایلز در اینجا دیدگاهی مینیمالیستی پیشه می کند، و استدلال میکند که هر چند ممکن است مردمان معقول به مانند جوامع دمکراتیک در برخی از عرصه رفتار نکنند، و مثلا انتخابات آزاد با استاندارد جوامع دمکراتیک و آزاده، در آنها موجود نباشد، اما میتوان بر این کاستیها چشم پوشید، و به این نکته توجه نمود که این «مردمان معقول» ، هیچگاه به شکل گسترده حقوق بشر را زیر پا نمیگذارند.
دیدگاه مینیمالیستی رایلز ابتدا دیدگاهی مینیمالیستی پیشه می کند و اصولی بنیادین برای حقوق بشر در نظر گرفته، و می گوید که نقض این اصول توسط جوامع معقول و جوامع آزاده و لیبرال، به عنوان زیر پا گذاشته شدن عدالت، محسوب میشوند. (ص ۶۵ کتاب). رالز بخش هایی از اعلامیه جهانی حقوق بشر، همچون حق آزادی بیان و آزادی اجتماعات (مواد نوزده، بیست و بیست و یک اعلامیه جهانی حقوق بشر) را از لیست مورد نظر خود حذف مینماید؛ در حقیقت رالز تلاش میکند تا با فروکاستن از لیست خود، و حذف پارهای از موارد که در اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده است، تلاش نماید تا حمایت «مردمان معقول» را نیز در حمایت از حقوق بشر، به دست آورد.
مداخله بشردوستانه رایلز استدلال می کند که در صورت نقض های گسترده حقوق بشر (مبتنی بر لیست او)، دخالت نظامی نیز توجیه پذیر است. (ص ۸۰ کتاب). او باور دارد که بر اساس لیست فوق، هر دولتی که به نقض حقوق بشر اقدام نماید، دولتی یاغی است، و نظم و امنیت بینالمللی را با مخاطره روبرو ساخته است، از این رو، دخالت در امور داخلی آن کشور به منظور جلوگیری از نقض حقوق بشر، توجیهپذیر خواهد بود. شایان یادآوری است که نظریه جان رالز، ابزاری کارآمد برای دفاع از حقوق زنان می تواند باشد، چه آنکه هر چند تعریف جان رالز از حقوق بشر، تعریفی مینیمالیستی است، لیک با کمک همین تعریف نیز می توان برای اعتلای حقوق بشر و حقوق زنان، تلاش نمود.
آیا برای اعتلای حقوق زنان نیاز است تا به آنها به دیده «تبعیض مثبت» نگریسته شود؟ همانطوری که قبلا گفته شد، در «وضعیت اصلی»، هیچ کسی از جنسیت آتی خود با خبر نیست. حال سوال اینجاست، این تئوری تا چه حد میتواند به مدد زنان آید و به آنها کمک کند که جایگاهی برابر با مردان در جامعه بیابند؟ آیا حذف جنسیت به عنوان یک آگاهی، زمانی که فرد در پس «نقاب بی خبری» به سر می برد، کمک میکند تا نسبت به زنان دیدگاه عادلانهتری داشته باشند، یا اینکه ندیده گرفتن جنسیت، خود باعث خواهد شد تا حقوق زنان باز ندیده گرفته شود؟ نگارنده باور دارد که میتوان با استفاده از نظریه «انصاف به مثابه عدالت»، سیاست تبعیض مثبت علیه زنان را توجیه نمود، و تلاش کرد تا با اعطای حقوقی برابر به زنان، روند ایجاد برابری بین زنان و مردان در جامعه را سرعت بخشید. لازم به یادآوری است که کوتاه شدن این روند، به معنای این است که حقوق زنان کمتر نقض می شود، لذا بنا به نظریه عدالت جان رالز، چنین تبعیضی قابل پذیرش است.
شرایط فرضی تصور کنیم که در یک شرایط فرضی، مقرر شده تا نگارنده، «از پس نقاب بی خبری»، همین ثانیه، قوانین جامعه در شرف تشکیل را تعیین و اعلام نماید، و باید تصمیم بگیرد که آیا این قوانین باید زنستیز باشد؟ و یا اینکه حقوقی برابر به زن و مرد اعطا شود. در چنین شرایطی، از آنجایی که نگارنده نمیداند در این جامعه در شرف تشکیل، او یک زن خواهد بود یا یک مرد، شاید تصمیم بگیرد که میبایست حقوقی برابر به زنان اعطا گردد. اما اگر نیک نگریسته شود، و به دقت در این مساله غور شود، میبینیم که «وضعیت اصلی» یه موقعیت خیالی است، و جامعه هم اکنون شکل گرفته است، و «زن ستیزی و سرکوب زنان» در جامعه ریشه دوانده است. حال با توجه به در نظر گرفتن این نکته، نگارنده تصمیم خواهد گرفت تا قوانین به نفع زنان باشد، چون اگر قرار باشد او در آینده جنسیت زن را داشته باشد، حتی اگر قوانین نیز با او به شکلی برابر رفتار کنند، اما نگاه جامعه به او برابر نیست، منابع و جایگاه برابری نیز به او (به عنوان یک زن) اعطا نشده است. بر اساس همان نظریه «انصاف به مثابه عدالت»، میتوان توجیه کرد که می بایست به زنان حقوقی بیشتر اعطا گردد.
جمع بندی الف. نظریه «انصاف به مثابه عدالت» به استقلال مالی زنان کمک می کند، و از طرفی، انتخاب از پس نقاب بی خبری، باعث می شود تا هر عضو جامعه، به حقوق قشر مظلوم جامعه، یعنی زنان توجه ویژهای نماید. نظریه «قانون مردمان» میتواند به عنوان ضامن اجرای حقوق بشر (در ابعاد مینیمالیسی) ظاهر گردد، و در صورت نقض گسترده حقوق زنان، مداخله بینالمللی را توجیه نماید. ب. از طرف دیگر، نظرات لیبرالیسم سیاسی جان رالز، و پذیرش عقاید گوناگون در جامعه حتی اگر مخالف فرهنگ مدرن باشند، انتقاد برخی از مدافعان حقوق زنان را بر انگیخته است، چه آنکه جان رالز این عقاید را «غیرمنطقی» نمیداند، و اجازه حضور این عقاید در جامعه را می دهد. ج. با این وجود، می توان با استفاده از نظریه عدالت جان رایلز، تبعیض مثبت علیه زنان را توجیه نمود، و روند اعتلای حقوق زنان را سرعت بخشید.
منابع دوبووار، 1387، جنس دوم، نوشته سیمیون دوبووار، ترجمه قاسم صنعوی، تهران، انتشارات توس
Audard (C). Introduction”. In John Rawls. (2007). McGill-Queen’s University Press. http:/www.jstor.org/stable/j.ctt7zt10b.5
Bernstrin (A). Nussbaum versus Rawls, can be retrieved at: www.philosophy.ohiou.edu/PDF/Nussbaum%20versus%20Rawls1.pdf
By Huang (M). The Feminist Critique of John Rawls: Carole Pateman, Susan Okin and Martha Nussbaum
Feminist Interpretations of John Rawls edited by Ruth Abbey, can be retrieved at: https://goo.gl/eZ4t4L
Forbes (2009).What is a stay-at-home mom’s salary worth? How tasks like driving, cooking and laundry would add up to a $113,568 income. Available at: http://goo.gl/C0fCM3
Green, Karen (2006) “Parity and Procedural Justice,” Essays in Philosophy: Vol. 7: Iss. 1, Article 4. can be retrieved at: www.commons.pacificu.edu/cgi/viewcontent.cgi?article=1220&context=eip
Griffith (D) and Holtzman (R). (2012). Evaluating Rawls: An Analysis of Gender and Sexual Equality, can be retrieved at: https://goo.gl/iQyfYX
McKeen, Catherine (2006) “Gender, Choice and Partiality: A Defense of Rawls on the Family,” Essays in Philosophy: Vol. 7: Iss. 1, Article 9
McKeen, Catherine (2006) “Gender, Choice and Partiality: A Defense of Rawls on the Family,” Essays in Philosophy: Vol. 7: Iss. 1, Article 9
Okin, S.O, (2004)., Political Liberalism, Justice, and Gender
Pin-fei (L). (2013). Reasonable Pluralism and Feminism: Resolving Okin’s Challenge to Rawls’ Political Liberalism. National Tsing Hua University. Can be retrieved at: www.taiwanhrj.org/get/2014012819003760.pdf/thrj_2_1_lu.pdf
RAWLS (J). (1971). A THEORY OF JUSTICE, Harvard university press
Rawls (J). (1993) political liberalism. Columbia university press
Ruth Abbey (ed.), Feminist Interpretations of John Rawls, Pennsylvania State University Press, 2013, 181pp., can be retrieved at: https://ndpr.nd.edu/news/50412-feminist-interpretations-of-john-rawls/
S.A. Lloyd, Situating a Feminist Criticism of John Rawls’s Political Liberalism, 28 Loy. L.A. L. Rev. 1319 (1995). Available at: http://digitalcommons.lmu.edu/llr/vol28/iss4/6
S.A. Lloyd, Situating a Feminist Criticism of John Rawls’s Political Liberalism, 28 Loy. L.A. L. Rev. 1319 (1995). Available at: http://digitalcommons.lmu.edu/llr/vol28/iss4/6
Susan Moller Okin, Gender, Justice and Gender: An Unfinished Debate, 72 Fordham L. Rev. 1537 (2004). Available at: http://ir.lawnet.fordham.edu/flr/vol72/iss5/9