چکیده
یکی از تحولات مقارن با چرخش قرن در ایران که گفتمان انقلابی و فرهنگ سیاسی جامعه را تحت تاثیر قرار داده، گذار از شیوههای قهرآمیز به شیوههای مسالمتآمیز است که نشانههای آن به وضوح در تفکر و رفتار نسلهای پس از انقلاب دیده میشود. این گرایش از یکسو در گذار از دولت-محوری به جامعه-محوری و از دیگر سو در ظهور روح مونثی نمود مییابد که بر جنبشهای اعتراضی دو دهه اخیر ایران سایه افکنده و ماهیت آنها را در پرتو مدنیت خود باز تعریف میکند. بعلاوه اشاعه چنین گرایشی در میان کنشگران سیاسی و مدنی چپ انقلابی را نیز از بار گران سنت قهرآمیز ادوار پیشین رها ساخته و بدینسان همسان پنداری رادیکالیسم با خشونت را که اساسا برساخته محافل محافظه کار است باطل می شمارد. این گرایش به خشونتپرهیزی حاکی از رئالیسم سیاسی نوینی است که نگاه آن به تغییر، بر خلاف عصر انقلاب اسلامی، نه هویتگرا و نه ایدئولوژیک، بل مطالبه محور است. این خود آغازی است برای تحولی دیگر مبتنی بر گفتمانی نوین که بر بستری از مطالبات حقوقی، فرهنگی، جنسیتی، اجتماعی-اقتصادی، سیاسی قرار میگیرد و رسالتاش را در بازنمایی از ملتی بیان میدارد که هر یک از آحاد آن به نوعی تحت ستم واقع گشتهاند. بازیابی مفهوم منکوب شده کرامت انسانی و گسترش آن در پهنه اجتماعی دریچهای است به این گفتمان که با هدف یکپارچه نمودن ملت در برابر نظام ولایی حاکم بر کشور شکل میگیرد. قرینه تاریخی این گفتمان ایده عدالتخانه است که در انقلاب مشروطیت تجسم یافت، ایدهای که برای گروههای مختلف مردم متناسب با جایگاه و ذهنیتشان مفهومی متفاوت و در عین حال انسجام بخش داشت. ایران در آستانه قرن حاضر آبستن چنین تحولی است. اما اینکه چگونه این تحول با تکیه بر اصل عدم خشونت تحقق مییابد موضوعی است که با الهام از نظرات ماهاندس گاندی و جودیت باتلر، فیلسوف آمریکایی، مورد بحث قرار میگیرد. در این راستا از دو منظر استراتژیک و فلسفی به جنبش عدم خشونت نظر میافکنیم که هم تغییرات سیاسی و هم انتگراسیون گروههای به حاشیه رانده شده و تحت تبعیض را در مقوله ملت موجب میشوند. چنین رویکردی جنبشی را نوید میدهد که در ماهیت سکولار و در عمل رادیکال است.