چکیده
شورشهای سیاسی اخیر در جامعهی ایران بعضاً بدون رسیدن به یک دستاورد حداقلی با شکست مواجه می شوند. برای آسیبشناسی شکست این ستیزهجوییها میتوان به بررسی بافت جامعهی معاصر ایران پرداخت و مناسبات فرهنگی و سیاسی آن را در این دورهی سرمایهداری متأخر بررسی کرد. نئولیبرالیسم بعنوان شاکلهی اقتصاد سیاسی و تغییر بدنهی فرهنگی این دوره نقش مهمی در این مناسبات داشته است. این مسئله منجر به تغییرات اساسی در اشکال همبستگی و انواع کنشورزی شده است. در اینجا سعی شده آسیبشناسی شکست را با مضمون رئالیسم سرمایهدارانه مارک فیشر بررسی کنیم. رئالیسم سرمایهدارانه را میتوان براساس یک باور و یک نگرش مشخص کرد. باوری که سرمایهداری را تنها نظام کارآمد تلقی میکند و خود را در این عبارت تاچر متجلی میکند که بدیلی برای سرمایهداری وجود ندارد و نگرشی که پیامد این بینش حاصل میشود. یعنی نگرشی مبتنی بر کنارهگیری، اعتراف به شکست و افسردگی. در اینجا سعی شده این مضمون را روی جامعهی ایران به ویژه در یکی دو دههی اخیر بررسی کنیم و با یافتن ردپای رئالیسم سرمایهدارانه، ریشهی بسیاری از ناکارآمدیهای سیاسی اخیر را در ساحت فرهنگ بررسی کنیم که میتواند علاوه بر استبداد سیاسی و سرکوب، نقش مهمی در عدم همبستگی و برنخواستن حداکثری مردم برای تحول اساسی در ساحت سیاسی ایران داشته باشد و منجر شده که میل سیاسی آنچنان که باید و شاید نتواند تغییری در زندگی روزمره و بینش مردم ایفا کند. نداشتن بدیل مختص جامعهی ایران نیست و در شکست انقلابهای بهار عربی برای نداشتن هرگونه طرح جایگزین برای رژیمهای موجود خود را نشان داد. همچنین میتوان کناره گیری را در میان سیل مهاجرت شهروندان ایرانی بدلیل نومیدی نسبت به آینده دید و همهی اینها در یک بستر بزرگتر تغییر در روابط کار، شکل کار، انواع کارهای بیثبات و بیکاری که از مشخصههای سرمایهداری متأخر هستند، قابل رؤیت هستند.