End-year donation banner
End-year donation banner
بازخوانی نوشته‌های متأخر مارکس درباره روسیه
مارکس درباره روسیه

بازخوانی نوشته‌های متأخر مارکس درباره روسیه

This post is also available in: English

جستار
بایگانی همه جُستارهای آگورا
73 محتوا

نام‌ها

منبع اصلی مقاله: Marx’s Late Writings on Russia Re-Examined[۱]

امسال، صد و بیست و پنجمین سالگرد مقدمه‌ی ۱۸۸۲ مانیفست کمونیست را گرامی می‌داریم؛ مقدمه‌ای که مارکس با همکاری انگلس نوشت و در آن مسیر بدیلی برای رسیدن روسیه به کمونیسم طرح کرد؛ مسیری که بر پایه‌ی کمون‌های روستایی کشاورزی روسیه بنا شده بود و با آنچه در سرمایه، جلد اول برای اروپای غربی ترسیم شده، تفاوت داشت. مقدمه‌ی ۱۸۸۲ نقطه‌ی اوج نوشته‌های متأخر مارکس درباره روسیه است که تا امروز درون چهارچوب آن نوع از «مارکسیسم» که پسامارکسیست‌ها تدوین کرده‌اند جذب و ادغام نشده است.

این خسارت بزرگی برای مبارزان ضدسرمایه‌داری امروز به شمار می‌آید. در بسیاری از نقاط، به‌ویژه در آمریکای لاتین، جنبش ضدسرمایه‌داری به دنبال مسیرهای «خودمختار» برای رسیدن به جامعه‌ای نوین است. این جنبش‌ها اغلب به اشکال کمون بومی پیش از سرمایه‌داری به‌عنوان کانون مقاومت می‌نگرند. با این حال، این جست‌وجو بارها به توهم «سوسیالیسم در یک کشور» پس افتاده است؛ یعنی این تصور که می‌توان بدون گسست از قانون ارزش در بخش بزرگی از جهان سرمایه‌داری پیشرفته ــ از جمله یک یا چند منطقه‌ی صنعتی مهم مانند آمریکای شمالی یا اروپای غربی ــ سوسیالیسم ایجاد کرد. مارکس در مباحث دهه‌ی ۱۸۸۰ خود پیرامون مسیرهای بدیل برای روسیه، از چنین سیاست توهم‌آمیزی پرهیز می‌کند و در عین حال ویژگی‌های خاص سرزمینی غیرصنعتی همچون روسیه، با شرایط تاریخی و اجتماعی متفاوت نسبت به غرب، را در نظر می‌گیرد.

حول نوشته‌های متأخر مارکس درباره روسیه که از ۱۸۷۷ تا ۱۸۸۲ ادامه داشت بحث‌های چندی صورت گرفته است؛ به‌ویژه پس از آنکه همراه با تفسیر پژوهشگران مختلف در مجموعه‌ی تئودور شانین با عنوان مارکس و راه روسی[۲](۱۹۸۳)منتشر شد. یک سال پیش‌تر نیز این نوشته‌ها در کتاب {رایا} دونایفسکایا[۳] با عنوان رزا لوکزامبورگ، رهایی زنان و فلسفه‌ی انقلاب مارکس (۱۹۸۲)[۴]و در دیگر مقالات او در همان دوره مورد تأکید قرار گرفته بودند.

متأسفانه، تحت تأثیر یک‌سویه‌نگری برخی مقالات موجود در کتاب شانین، بخش بزرگی از مباحث درباره نوشته‌های متأخر مارکس در مورد روسیه سه نکته‌ی اساسی را پنهان کرده است:

۱) مارکس بر ظرفیت انقلابی اشکال کمونی بومی روستای روسی تأکید می‌کند، اما نه به‌طور نامشروط: روس‌ها نمی‌توانستند جامعه‌ی خود را متحول کنند مگر آنکه با «یک انقلاب پرولتری در غرب» پیوند یابند.

۲) مارکس از یک انقلاب واقعی کمونیستی در روسیه سخن می‌گوید، نه صرفاً انقلابی دموکراتیک؛ انقلابی که با چنین پیوندی {با غرب} می‌توانست، با جهش از مرحله‌ی سرمایه‌داری، مستقیماً به جامعه‌ی نوین برسد.

۳) چنین انفجار انقلابی‌ای در روسیه می‌توانست جرقه‌ای برای انقلابی جهانی‌تر علیه سرمایه باشد.

۱. چندخطی‌بودن: پاسخ ۱۸۷۷ مارکس به میخایلوفسکی درباره روسیه و روم

در سال ۱۸۷۷، مارکس پاسخی به مقاله‌ای درباره سرمایه نوشت که نیکلای میخایلوفسکی،[۵] پوپولیست برجسته، همان سال در مجله روسی اوتچِستونیه زا [یادداشت‌های میهن][۶] منتشر کرده بود. آنچه مارکس را آزرده می‌کرد این بود که میخایلوفسکی، در حالی که می‌کوشید از او دفاع کند، نظریه‌ای تک‌خطی از تاریخ بشر را به او نسبت داده بود. همچنین ممکن است مارکس از شیوه‌ای که میخایلوفسکی خود را از چهارچوب کلی دیالکتیکی کتاب دور کرده بود ناراحت شده باشد.

مارکس نامه‌ی سه‌صفحه‌ای خود به یادداشت‌های میهن را با رد این نکته آغاز می‌کند که هرگز امکان توسعه‌ی مثبت بر مبنای کمون روستایی روسیه را رد نکرده است. او می‌افزاید: «فصل [کتاب سرمایه] درباره انباشت بدوی، صرفاً‌ قصد نشان دادن مسیری را دارد که نظم اقتصادی سرمایه‌داری، در اروپای غربی، با طی آن از بطن نظم اقتصادی فئودالی پدید آمد.» در اینجا، مارکس به نسخه فرانسوی ۱۸۷۲-۷۵ اشاره می‌کند، جایی که متن سرمایه را به سمت دیدگاهی چندخطی‌تر تغییر داده بود و در مورد «سلب مالکیت از تولیدکننده‌ی کشاورزی» نوشته بود: «این روند تنها در انگلستان به‌طور ریشه‌ای به انجام رسیده است . . . اما همه کشورهای اروپای غربی در حال گذراندن همان مسیر توسعه هستند.»

مارکس همچنین پاسخی ضمنی به انتقادهای میخایلوفسکی درباره دیالکتیک هگلی داد و نوشت که در پایان بحث انباشت بدوی در سرمایه، گرایش تاریخی تولید سرمایه‌داری «چنین بیان می‌شود که نفی خود را به همان اجتناب‌ناپذیری یک روند طبیعی می‌زاید؛ و اینکه خودش عناصر نظم اقتصادی نوینی را پدید آورده است.» این به پایان کتاب اشاره داشت، جایی که سرمایه با شورش کار نفی می‌شود؛ فرآیندی که مارکس آن را «نفیِ نفی» می‌نامید. از آن زمان تاکنون، ضدهگلی‌هایی مانند لویی آلتوسر، مارکسیست ساختارگرا، در خصوص به‌کارگیری مفهوم محوری هگلیِ «نفی» در این مقطع حساس به مارکس خُرده گرفته‌اند، و برخی غیرمارکسیست‌ها مدعی شده‌اند که او کوشیده است «قوانین اقتصادی خود را» با قیاس‌های هگلی اثبات کند.

مارکس در ۱۸۷۷ به این اتهام چنین پاسخ داد: «در این نقطه هیچ اثباتی ارائه نمی‌کنم، و دلیل موجه آن این است که این بیان صرفاً خلاصه‌ای کوتاه از توضیحات طولانی‌ای است که پیش‌تر در فصل‌های تولید سرمایه‌داری آمده است.» بنابراین، توسل او به زبان هگلی در پایان سرمایه تنها نشانه‌ای روش‌شناسانه بود. به نظر می‌رسد او می‌خواست بگوید که دیالکتیک در سرمایه جای می‌گیرد نه به این دلیل که او دیالکتیک را بر واقعیت {سرمایه‌داری} تحمیل کرده، بلکه چون خودِ واقعیت {سرمایه‌داری} دیالکتیکی است.

در بازگشت به موضوع روسیه، او می‌نویسد که «اگر روسیه در مسیر تبدیل‌شدن به یک ملت سرمایه‌داری همچون ملت‌های اروپای غربی قرار دارد»، تنها در این صورت، ۱) باید دهقانانش را سلب مالکیت کرده و آنان را به کارگر تبدیل کند، و ۲) تحت «قوانین بی‌رحم» سرمایه‌داری قرار گیرد. اگر روسیه گام نخست را برندارد، آنگاه دومی هم رخ نخواهد داد.

مارکس نمونه‌ی دیگری از مسیر متفاوت توسعه ارائه می‌دهد که به سرمایه‌داری ختم نشد: روم باستان. «در بخش‌های مختلف سرمایه به سرنوشت طبقه‌ی فرودست[۷] روم باستان اشاره کرده‌ام. در آغاز، آن‌ها دهقانان آزادی بودند که هرکدام قطعه زمین خود را برای خود کشت می‌کردند. در جریان تاریخ روم، آنان سلب مالکیت شدند . . . چه رخ داد؟ پرولترهای رومی نه کارگران مزدبگیر، بلکه “توده‌ای” بیکار شدند، خوارتر از کسانی که در ایالات جنوبی آمریکا به سفیدپوستان فقیر معروف بودند؛ و آنچه در کنار آنان شکل گرفت نه شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری، بلکه برده‌داری بود.»

اگرچه او این موازنه‌ها را میان روم و جنوب آمریکا برقرار می‌کند، تأکیدش در جهتی دیگر بود: بر تفاوت‌های ریشه‌ای میان اشکال اجتماعی روم و جهان مدرن.

نکته‌ی اصلی مارکس در نامه به میخایلوفسکی این بود که برخلاف ادعای او، وی «یک نظریه‌ی فلسفی-تاریخی کلی» درباره جامعه که قابل تعمیم به همه زمان‌ها و مکان‌ها باشد، تدوین نکرده است: «بنابراین، رویدادهایی با شباهت‌های چشمگیر، که در بسترهای تاریخی متفاوت رخ می‌دهند، به نتایجی کاملاً متفاوت منجر می‌شوند. با مطالعه‌ی جداگانه هر یک از این روندها، می‌توان به آسانی کلید این پدیده را کشف کرد، اما این کار هرگز با کلید عام یک نظریه فلسفی-تاریخی به دست نخواهد آمد که فراتاریخی‌بودن بالاترین فضیلت‌ آن است.»

علاوه بر این، سرمایه‌داری‌شدن روسیه امری اجتناب‌ناپذیر نبود، چراکه مارکس «تحمیل مخربِ نظریه‌‌ای فلسفی-تاریخی از مسیر کلی بر همه ملت‌ها صرف‌نظر از شرایط تاریخی‌شان» را رد می‌کند.

بنابراین، مارکس رد می‌کند که: ۱) نظریه‌ای تک‌خطی از تاریخ پدید آورده باشد؛ ۲) الگویی جبرگرایانه از توسعه‌ی اجتماعی ارائه کرده باشد؛ یا ۳) به‌ویژه، اینکه روسیه ناگزیر به توسعه بر پایه سرمایه‌داری غربی باشد.

مفسران از دهه ۱۹۶۰ به‌شدت درباره این موضوع اختلاف‌نظر داشته‌اند که رد چارچوب تک‌خطی از سوی مارکس در ۱۸۷۷ تا چه اندازه تازه و نو بوده است؛ برخی آن را گسستی یک‌سویه با گذشته می‌دانند. در مارکس و راه روسی، تئودور شانین این امر را فاصله‌گیری از «جبرگرایی تک‌خطی سرمایه می‌نامد، در حالی که هاراکی وادا[۸] استدلال می‌کند که مارکس «پس از نگارش نخستین ویرایش آلمانی سرمایه دچار تغییر قابل توجهی شد.» جیمز وایت[۹] نیز در کتاب کارل مارکس و خاستگاه‌های فکری ماتریالیسم دیالکتیکی[۱۰] (۱۹۹۶) مدعی است که این امر «برداشتی واپس‌نگر را بر سرمایه تحمیل کرد که کاملاً در تضاد با جوهره‌ای بود که اثر با آن شکل گرفته بود.»

در رویکرد تک‌سویه‌نگر دیگری، برخی پژوهشگران نیز معتقد بوده‌اند که هیچ تغییر بنیادینی رخ نداد: در همان مارکس و راه روسی، درک سایر و فیلیپ کوریگان[۱۱] به طرز متقاعدکننده‌ای استدلال می‌کنند که «شانین میزان گسست میان “مارکس متأخر” و آثار پیشین را بیش از حد بزرگ جلوه می‌دهد.» اما سپس آنان میزان تغییرات را کوچک می‌شمارند، هنگامی که نوشته‌های متأخر درباره روسیه را «نه گسستی ریشه‌ای، بلکه روشن‌‌کننده‌ی نحوه‌ای که متون “‌پخته”‌ی‌ او از همان ابتدا باید خوانده می‌شدند» توصیف می‌کنند. دونایفسکایا نیز در رزا لوکزامبورگ، رهایی زنان و فلسفه انقلاب مارکس از این تک‌سویه‌نگری‌ها پرهیز می‌کند و می‌نویسد که در دهه‌ی پایانی زندگی مارکس، «به‌وضوح آشکار بود که او در حال ترسیم مسیرهای تازه‌ای به سوی انقلاب است، امّا نه آن‌گونه که برخی مطالعات جامعه‌شناختی امروز می‌خواهند بقبولانند، با کنارگذاشتن تمام کوشش زندگی‌اش در تحلیل توسعه سرمایه‌داری در اروپای غربی.»

۲. نامه‌ی ۱۸۸۱ به زاسولیچ:[۱۲] واقعیت عینی اشکال کمون‌های روسی

نامه‌ی ۱۸۷۷ بر موضع چندخطی مارکس تأکید می‌کند، اما وضعیت روسیه را بیش از آنچه در جلد اول سرمایه آمده بود تحلیل نمی‌کند. با این حال، در پیش‌نویس‌های مارس ۱۸۸۱ در نامه‌ای خطاب به فعال انقلابی روسی ورا زاسولیچ است که مارکس برای اولین‌بار دست به این کار می‌زند.

در نامه‌ای به تاریخ ۱۶ فوریه‌ی ۱۸۸۱، زاسولیچ که خود را «عضو حزب سوسیالیست روسیه» می‌نامید، از مارکس می‌پرسد که آیا «کمون روستایی، در صورت رهایی از مالیات‌های سنگین، پرداخت به اشراف و اداره‌ی خودکامه قادر است در مسیر سوسیالیستی رشد کند»، یا اینکه «کمون محکوم به نابودی است» و سوسیالیست‌های روس باید منتظر توسعه‌ی سرمایه‌داری، پیدایش پرولتاریا و، در آینده‌ای دور، انقلاب سوسیالیستی باشند. او می‌افزاید که پیروان روسی مارکس نظر دوم را پذیرفته بودند.

مارکس در پاسخ خود به تاریخ ۸ مارس، بار دیگر به بخش یادشده از نسخه‌ی فرانسوی سرمایه اشاره می‌کند که بحث انباشت بدوی را به اروپای غربی محدود می‌کرد و نتیجه می‌گیرد: «بنابراین “‌ضرورت تاریخی”‌ این مسیر منحصراً به کشورهای اروپای غربی محدود شده است.» او نامه را با چند نکته‌ی مقدماتی درباره‌ی روسیه به پایان می‌برد: « . . . اما بررسی ویژه‌ای که از آن کرده‌ام . . . مرا متقاعد ساخته است که کمون نقطه‌ی اتکای باززایی اجتماعی در روسیه است. اما برای آنکه بتواند چنین نقشی ایفا کند، نخست باید تأثیرات زیان‌باری که از هر سو به آن هجوم می‌آورند حذف شوند و سپس شرایط عادی برای رشد خودانگیخته‌اش تضمین گردد.»

او توضیح می‌دهد که این قضاوت را تا حد زیادی بر تفاوت‌های برجسته میان ساختار اجتماعی روستای روسی، با مالکیت اشتراکی‌اش، و روستای قرون وسطایی در اروپای غربی بنا کرده است. او می‌افزاید که مطالعات اخیرش درباره‌ی جامعه‌ی روسیه «مرا متقاعد ساخته است که کمون نقطه‌ی اتکای باززایی اجتماعی در روسیه است.»

الف. روسیه و چندخطی بودن

در پیش‌نویس‌های مقدماتی بسیار مفصل‌تر، مارکس این نکات و همچنین مسائلی دیگر را که در پاسخ به زاسولیچ مطرح نکرده بود با عمق بیشتری می‌پروراند. همانند نامه‌ی ۱۸۷۷ {به میخایلوفسکی}، چندخطی بودن یکی از مضامین اصلی پیش‌نویس‌ها است.

با این حال باید تأکید کرد که مارکس چیزی شبیه به خودکفایی[۱۳] را برای روسیه پیشنهاد نمی‌کند، بلکه نوعی وحدت نوین متشکل از امر کهن و مدرن را در نظر دارد که از عالی‌ترین دستاوردهای مدرنیته‌ی سرمایه‌داری بهره گیرد:

کمون روستایی دقیقاً به این دلیل که همزمان با تولید سرمایه‌داری وجود دارد می‌تواند همه‌ی دستاوردهای مثبت آن را تصاحب کند، بی‌آنکه دچار مصائب هولناک آن شود . . . اگر طرفداران روسی نظام سرمایه‌داری انکار کنند که چنین رشدی از جنبه‌ی نظری ممکن است، از آنان این پرسش را دارم: آیا روسیه مجبور بود از یک دوره‌ی طولانی تکوین صنعتِ مکانیکی به سبک سرمایه‌داریِ غربی بگذرد تا بتواند از ماشین‌آلات، کشتی‌های بخار، راه‌آهن و غیره استفاده کند؟ همچنین باید توضیح دهند که روس‌ها چگونه توانستند در چشم‌بر‌هم‌زدنی تمام آن دستگاه مبادله (بانک‌ها، شرکت‌های اعتباری و غیره) را وارد کنند، در حالی که این‌ها در غرب طی قرن‌ها محقق شدند.

ب. روسیه، هند و فراتر از آن

دومین مضمون در پیش‌نویس‌ها—که در نامه‌ی واقعی به زاسولیچ وجود ندارد—به درهم‌تنیدگی مباحث دفترچه‌های مردم‌شناسی و یادداشت‌های هند (۱۸۷۹–۱۸۸۲) با تأملات او درباره‌ی روسیه مربوط است. مارکس، برای نمونه، به دیدگاه انسان‌شناس لوئیس هنری مورگان[۱۴] اشاره می‌کند که تمدن غربی در آینده کمونیسم کهن را در شکلی عالی‌تر احیا خواهد کرد. او همچنین به کار هنری سامنر مین[۱۵] درباره‌ی اشکال کمونی در هند و ایرلند، به همراه انتقاداتی که به آن داشت، اشاره می‌کند که نشان داده بودند:

جوامع بدوی نسبت به جوامع سامی، یونانی، رومی و… و همچنین به طریق اولی [و حتی قاطع‌تری] نسبت به جوامع سرمایه‌داری مدرن، نیروی حیاتی۱) به‌مراتب بیشتری داشتند؛ ۲) علل افول آنان در شرایط اقتصادی‌ای نهفته بود که مانع از عبورشان از سطحی معین از توسعه می‌شد، آن هم در زمینه‌های تاریخی‌ای که هیچ شباهتی به کمون روسی معاصر نداشت.

این مضمون دوم بر ویژگی‌های مشترک کمون‌های روسیه و دیگر زمان‌ها و مکان‌ها متمرکز بود. بی‌تردید مارکس هنوز نظریه‌ای درباره‌ی توسعه‌ی اجتماعی یا انقلاب برای روسیه—چه برسد به سرزمین‌های مستعمره‌ی آسیا و آفریقا یا آمریکای لاتین—صورت‌بندی نکرده بود. در واقع، او فقط گذرا از هند یاد می‌کند، آن هم صرفاً برای مقایسه با روسیه‌ای که از لحاظ سیاسی مستقل بود. در عین حال، چه در اینجا و چه در سرمایه، از به‌کارگیری منطق انباشت بدوی در خصوص هند، همانند روسیه، پرهیز می‌کند. زیرا در هر دو مورد، پیدایش مالکیت خصوصی سرمایه‌داری نه از مالکیت خصوصی فئودالی (چنان‌که در اروپای غربی بود)، بلکه از مالکیت اشتراکی ناشی می‌شد.

دفترچه‌های گسترده‌ی مارکس درباره‌ی شکل‌های کمونی طی سال‌های ۱۸۷۹ تا ۱۸۸۲—که کمون‌های معاصر در روسیه، الجزایر، هند، اندونزی و آمریکای لاتین را دربرمی‌گرفت—نشان می‌دهد که او در پی منابع نوینی برای مقاومت ضد‌استعماری و ضد‌سرمایه‌داری در درون این اشکال کمونی گوناگون بود.

ج. آینده‌ی انقلاب روسیه و جهان

سومین مضمون در پیش‌نویس‌های نامه به زاسولیچ به چشم‌اندازهای انقلاب در روسیه و شکل احتمالی آن مربوط می‌شد؛ مسائلی که در نامه‌ی نهایی مارکس فقط اشاراتی گذرا یافت. در اینجا مارکس توانایی‌های کمون روسی را در برابر تهدیدهای سرمایه و دولت می‌سنجد.

با این حال، در سطح بین‌المللی عوامل دیگری در جهتی مثبت‌تر عمل می‌کردند: «معاصر بودنِ تولید غربی که بر بازار جهانی مسلط است، به روسیه امکان می‌دهد که تمام دستاوردهای مثبت نظام سرمایه‌داری را در کمون ادغام کند، بی‌آنکه زیر بار خراج تحقیرآمیز آن رود.»

انقلاب روسیه چه ویژگی‌ای می‌داشت و چگونه بر آینده‌ی توسعه‌ی آن جامعه تأثیر می‌گذاشت؟ او می‌نویسد که «برای نجات کمون روسی یک انقلاب روسی لازم است . . . اگر انقلاب در لحظه‌ای مناسب رخ دهد، اگر تمام نیروهایش را متمرکز کند تا گسترش آزاد کمون روستایی را تضمین کند، کمون به‌زودی خود را به‌عنوان عنصری باززاینده در جامعه‌ی روسیه و نیز به‌عنوان عنصری توسعه خواهد داد که نسبت به کشورهایی که برده‌ی رژیم سرمایه‌داری شده‌اند برتری دارد.»

اما نکته‌ی اصلی در نامه‌ی ۱۸۸۱ این بود که اَشکالِ کمونی، هنگامی که ۱) در نتیجه‌ی تضعیف از سوی سرمایه‌داری دچار بحران می‌شدند، ولی در عین حال ۲) قادر بودند از دستاوردهای مدرنیته‌‌ی سرمایه‌داری بهره گیرند، می‌توانستند اشکال نوینی از سوسیالیسم را به عرصه‌ی حیات بیاورند. از نظرم، این درس دلالت‌هایی فراتر از روسیه داشت و به هند و دیگر جوامع غیرغربیِ مطرح در دفترچه‌های ۱۸۷۹–۱۸۸۲ نیز بسط می‌یافت.

آخرین بخش از نوشته‌های متأخر مارکس درباره‌ی روسیه مقدمه‌ای بود که همراه با انگلس بر دومین ترجمه‌ی روسی مانیفست کمونیست (۱۸۸۲) نوشت. دونایفسکایا در کتاب رزا لوکزامبورگ، رهایی زنان و فلسفه‌ی انقلاب مارکس آن را «مهم‌ترین نوشته‌ی او در این زمینه» می‌خواند. این مقدمه همچنین آخرین مقاله‌ای بود که مارکس پیش از مرگش در سال بعد منتشر کرد. تاریخ آن ۲۱ ژانویه‌ی ۱۸۸۲ است و تقریباً بلافاصله در نشریه‌ی پوپولیستی نارودنیا ولیا[۱۶] چاپ شد و همان سال بار دیگر در ترجمه‌ی تازه‌ای از مانیفست به قلم گئورگی پلخانف[۱۷] منتشر گردید. این مقدمه همچنین در ۱۸۸۲ به زبان آلمانی چاپ شد، اما از آن زمان تاکنون تا حد زیادی از سوی مارکسیست‌های غربی نادیده گرفته شده است. در این مقدمه بر ظهور یک جنبش انقلابی جدی در زمانی که بقیه‌ی اروپا نسبتاً آرام بود تأکید می‌شود: «روسیه پیشاهنگ کنش انقلابی در اروپاست.»

۳. ۱۸۸۲: نوعی نوین از انقلاب کمونیستی و پیوندهای آن با پرولتاریای غرب

ماهیت آن انقلاب چه می‌بود؟ در اینجا مارکس و انگلس امکانات انقلابی در درون شکل کمون روستایی روسیه را که بر اساس انجمن کمونی (اُبشچینا)[۱۸] اداره می‌شد، ترسیم می‌کنند:

آیا اُبشچینای روسی—شکلی که البته مؤلفه‌های مالکیت اشتراکی بدوی بر زمین به‌شدت از آن زاییده شده—می‌تواند مستقیماً به شکل عالی‌تر کمونیستی مالکیت اشتراکی گذر کند؟ یا باید نخست از همان روند انحلالی‌ {از یک شیوه‌ی تولید به دیگری} بگذرد که توسعه‌ی تاریخی غرب را مشخص می‌سازد؟ امروز فقط یک پاسخ ممکن است: اگر انقلاب روسیه به نشانه‌ای برای انقلاب پرولتری در غرب بدل شود، به‌گونه‌ای که این دو یکدیگر را تکمیل کنند، آنگاه مالکیت اشتراکی دهقانی روسیه بر زمین می‌تواند نقطه‌ی آغاز برای یک توسعه‌ی کمونیستی باشد.

اینجا دو نکته برجسته می‌شود. نخست، جمله‌ی پایانی به‌روشنی نکته‌ای را که مارکس در پیش‌نویس‌های نامه به زاسولیچ مطرح کرده بود آشکار می‌سازد: انقلاب روسیه، بر پایه‌ی اَشکال کمون‌های کشاورزی، شرطی لازم، اما ناکافی، برای توسعه‌ی سوسیالیسم در آن کشور بود. آنچه نیز مورد نیاز بود، انقلابی از سوی طبقات کارگر غربی بود که امکان می‌داد دستاوردهای مدرنیته‌ی سرمایه‌داری با روسیه‌ی از نظر فناورانه عقب‌مانده به اشتراک گذاشته شود. (در کتاب مارکس و راه روسی، {هاروکی} وادا به‌نادرستی استدلال می‌کند که این شرط را انگلس در مقدمه‌ی ۱۸۸۲ وارد کرده و مارکس متنی را امضا کرده است که با آن موافق نبود.) با این حال، ضرورتی نداشت که انقلاب روسیه پس از انقلاب در غرب رخ دهد؛ در واقع، می‌توانست «نقطه‌ی عزیمت» برای انقلاب در غرب باشد.

نکته‌ی دوم که در پیش‌نویس‌های نامه به زاسولیچ به‌طور ضمنی بیان شده بود، اینجا نیز به‌روشنی تصریح می‌شود: انقلاب روسیه می‌توانست به یک «توسعه‌ی کمونیستی» منجر شود. این نکته بسیار مهم است. در بررسی دقیق این متون، پارِش چاتاپادهای[۱۹] هنگامی دچار لغزش می‌شود که می‌گوید نوشته‌های متأخر درباره‌‌ی روسیه «هیچ اشاره‌ای به یک انقلاب “پرولتری” یا “سوسیالیستی” در روسیه ندارند»، بلکه صرفاً به «”انقلاب روسیه” به‌طور مطلق» ارجاع می‌دهند (نگاه کنید به مقاله‌ی او در ۲۰۰۶، «گذر به سوسیالیسم: دیالکتیک پیشرفت در مارکس»،[۲۰] ماتریالیسم تاریخی، ۱۴(۳)، صص ۴۵–۸۴). اما زبان مارکس و انگلس درباره‌ی «توسعه‌ی کمونیستی» برخاسته از اشکال کمونی روسی، خلاف این را نشان می‌دهد. چاتاپادهای همچنین استدلالی قوی اما در نهایت ناموجه برای نوعی استثناگرایی روسی می‌آورد، بدین معنا که مارکس در پی آن بود تا پیوند اشکال کمونی با انقلاب را صرفاً به روسیه محدود کند.

در مقدمه‌ی ۱۸۸۲ بر مانیفست، مارکس و انگلس می‌نویسند که روسیه برای دستیابی به ثمرات کمونیسم مدرن نیازمند گذر از ‌ توسعه‌ی مستقل سرمایه‌داری نیست، مشروط بر آنکه انقلاب آن به جرقه‌ای برای خیزش طبقه‌ی کارگر در جهان فناورانه پیشرفته بدل شود. این ادعایی متفاوت و رادیکال‌تر از سخنان مارکس در اواخر دهه‌ی ۱۸۵۰ است، زمانی که او جنبش‌های ملی مقاومت در چین و هند را در بهترین حالت حامل امکان یک دگرگونی دموکراتیک در خود آن سرزمین‌ها {و نه فراتر} می‌دانست.

اینجا، در مقدمه‌ی ۱۸۸۲، مارکس و انگلس استدلال می‌کنند که دگرگونی کمونیستی در سرزمینی ازلحاظ‌فناورانه عقب‌مانده همچون روسیه امکان‌پذیر است. آیا مارکس چنین امکان‌هایی را در سرزمین‌هایی چون هند—که او نیز اشکال کمونی آن را مطالعه کرده بود—تشخیص می‌داد؟ به‌گمان من شواهد فراوان مبنی بر مثبت بودن پاسخ این پرسش وجود دارد.


[1] Anderson, Kevin B. “Marx’s Late Writings on Russia Re-Examined.” News and Letters, 2007

[۲] این مجموعه‌مقالات با عنوان مارکس متأخر و راه روسی با ترجمه‌ی حسن مرتضوی و از سوی انتشارات روزبهان منتشر شده است. ـ‌م.

[3] Dunayevskaya

[4] Rosa Luxemburg, Women’s Liberation, and Marx’s Philosophy of Revolution

[5] Nikolai Mikhailovsky

[6] Otechestvennye Zapiski

[7] plebians

[8] Haruki Wada

[9] James White

[10] Karl Marx and the Intellectual Origins of Dialectical Materialism

[11] Derek Sayer and Philip Corrigan

[12] Vera Zasulich

[13]  autarky

[14] Lewis Henry Morgan

[15] Henry Sumner Maine

[16] Narodnaya Volya

[17] Georgi Plekhanov.

[18] obshchina

[19] Paresh Chattopadhyay

[20] Passage to Socialism: The Dialectic of Progress in Marx

پیشنهاد ما

خبرها

رویدادها