بیش از بیست سال پیش، دراوایل دوران اصلاحات بسیاری از محققان و اساتید ایرانی که در دوران انقلاب از ایران خارج شده بودند با توجه به امنیت نسبی سیاسی و اجتماعی در آن دوران، به ایران سفر کردند. از این میان حضور اساتید زن دانشگاههای آمریکا، حضوری چشمگیر بود. سالهای اول اکثر آنان در هر سفر حتما سری به محافل زنان میزدند و سالهای بعد در دفتر تشکلهای زنان دیدار تازه میکردند و برخی نیز تا هنوز به منظور انجام تحقیقات و پژوهشهای خود به ایران سفر میکنند و با استفاده از منابع موجود در کتابخانه ملی و مجلس و دانشگاه تهران برای تالیف و تدوین آثار ارزشمندی درباره تاریخ زنان ایران تلاش میکنند. «افسانه نجم آبادی» استاد دانشگاه هاروارد در رشته مطالعات زنان، جنسیت وتاریخ (به ویژه مطالعات تاریخی در قرن نوزدهم میلادی در ایران) یکی از آنان است و مؤلف کتاب «حکایت دختران قوچان» است. این کتاب حکایت فروش دختران قوچانی به ترکمانان و ارامنهی عشق آباد در خراسان و نیز به اسارت رفتن زنان باشقانلو در حمله ترکمانان به بجنورد در سال ۱۳۲۳ هجری قمری است. حکایت دختران قوچان، با اولین بسته اهدایی «نشر روشنگران» وارد کتابخانه صدیقه دولت آبادی شد. عنوان کتاب، طرح جلد، نام افسانه نجم آبادی و نام انتشارات روشنگران، توجه هر مراجعهکنندهای را به این مجموعه زنانه جلب میکرد. وقتی دو سه سال پیش، گلایه شهلا لاهیجی مدیر نشر روشنگران را از عدم اقبال دانشگاهیان به این کتاب شنیدم دلم میخواست به طریقی به او بگویم که درعوض تمام مراجعهکنندگان کتابخانه کوچک صدیقه دولت آبادی مشتاقانه طالب آن بودند.
به هر روی هرچند این کتاب از جمله دیرآشنایان بود، اما نکتهای فراموضوعی باعث شد که دوباره سراغ این کتاب بروم و نسخه دیجیتال آن را با حسرت ایام رونق کتابخانه صدیقه دولت آبادی بالا و پایین کنم. این بار با رویکردی متفاوت به سراغ این کتاب رفتم که غنای این اثر بررسی آن از منظرهای متفاوت را ایجاب میکند.
حکایت دختران قوچان را میتوان از منظر دادخواهی، ستم بر زنان، جنبشهای اجتماعی، ناسیونالیسم جنسیت زده ، فقر، استبداد، زنان قربانی جنگ و کشمکش، و… بررسی کرد. اما خوانش دوباره این کتاب و مشاهده نگاه انتقادی و پرسشگر مؤلف برای من، دستمایهای شد برای جنگیدن با عبارت منسوخ شده و غیر علمی «بیطرفی علم و عالم».
این نظریه چندی پیش درقالب عباراتی متفاوت از زبان یکی از صاحبنظران جامعهشناسی در یکی از رسانههای فارسی زبان پخش شد. در دورانی که حلقه اندیشمندان منتقد خواه در حوزه علوم محض و خواه در علم الاجتماع سخنانی پیشرو درباره مسئولیت اجتماعی علم و اهمیت دیدگاه انتقادی عالِم می گویند، ادعای علم بیجانب برای پوشاندن جانبداری عالِم، سلاحی ازکار افتاده است.
کتاب حاضر شاهدی است حی و حاضر در ضرورت نگاه منتقد درتاریخنگاری که اگر مؤلف کتاب قرار بود برپایهی استدلال رد شده «علم بیطرف» رفتار کند، ما هرگز با اثری بدین قدر و منزلت آشنا نمیشدیم. حکایتی که در این کتاب آمده است یکی از مهمترین وقایع تاریخ ایران در دوران قاجار است که طبق تحقیقات مؤلف، در آثار مورخان دیگر بدان پرداخته نشده. درواقع این کتاب حاصل نگاه منتقد و جانبدار یک «عالم» درموضوع زنان و تاریخ است.
چرا شد محو از یاد تو نامم؟
افسانه نجم آبادی، درجست وجو برای نوشتارهای زنانه در دوران مشروطه، مطالعه دقیق تاریخ این دوران را با رویکردی جنسیتی آغاز میکند. از چنین منظری است که حکایت دختران قوچان را در برگ برگ اسناد و مدارک به دست آمده دنبال میکند. از شبنامه انجمنهای مشروطهخواه تا کاریکاتورها وطنزهای سیاسی جراید وقت، از سخنان منبریان مشروطهخواه تا مذاکرات مجلس دوره اول، از هر دست خط و نسخه چاپی تا هر نمایش و اثر هنری که شاهدی است بر دادخواهی و تظلم ملت در موضوع فروش دختران قوچان!
درست در خوانش تاریخنگاریهای پس از مشروطه است که چرخش نقش مؤلف از یک مورخ به یک منتقد، موجب پدید آمدن اثری همچون حکایت دختران قوچان میشود. چرا در تاریخنگاریهای پس از مشروطه توجه چندانی به واقعه فروش دختران قوچان نشده؟ چرا هر چه از زمان این واقعه دور میشویم تفصیلی که در منابع دست اول مشروطه درباره این حکایت وجود داشت محو میشود؟ چه نکاتی در این حکایت نهفته است که امکان بازنگری بخشی از روابط فرهنگی و سیاسی را فراهم میکند؟ در واقع نگاه منتقد و چراگوی مؤلف پرسشهای متناقضی را برای او پیش میآورد. به گفته خودش: «درآن زمان فروش کودکان برای تامین مالی و پرداخت مالیات به خوانین مساله چندان عجیبی نبوده پس چرا در همه سطوح از منبرگرفته تا شبنامههای سیاسی متفکران و مذاکرات مجلس اول تا این میزان به آن پرداخته. حکایت فروش دختران قوچان در آن دوران باعث برانگیختن شور سیاسی و خشم مردم علیه بیعدالتی شد و به همان اندازه یکی ازمضامین تاثیرگذار در انقلاب مشروطه به شمار میآید. اما سوال دیگری که در این زمینه مطرح میشود این است که چرا حکایت دختران قوچان به همین سادگی از یاد میرود؟ چرا تاریخ نگاری ما ضرورتی نمیدید تا دست کم بخشهایی از این داستان را مکتوب کند؟»[i]
چنین انگیزهای در مؤلف موجب میشود که خنثی دیدن تاریخ را با توجه به مناسبات قدرت به چالش کشد و حذف نقش تاریخی زنان در تاریخنگاری مورخان پس از مشروطه را مورد پرسش قراردهد.
علیرغم اهمیت ویژه این داستان که در دوران وقوع موجب خیزش عمومی و اعتراضهای گسترده نسبت به ظلم و استبداد حکومت وقت شد و به صراحت میتوان گفت که از جمله وقایع آغازگر انقلاب مشروطه بود اما در صفحات تاریخنگاری پس از مشروطه سخنی هم وزن اهمیت این واقعه دیده نمیشود. هرچند رویدادهایی چون چوب خوردن سه تاجر قند بازار تهران و کشته شدن طلبههای مشروطهخواه و چرخاندن پیراهن خونین آنها در میدان شهر بارها تکرار شده است.
حکایت دختران قوچان چیست؟
فروش دختران قوچانی به ترکمانان و اسیر شدن زنان باشقانلو در خراسان درزمان حکومت حاج غلامرضا خان آصف الدوله در سال ۱۳۲۳ ه. ق مصادف با ۱۹۰۵ میلادی روی داد. خراسان که خطهای حاصلخیز بود و از اهمیتی سوق الجیشی برخوردار بود حکومتی بسیار پر خرج داشت که بخشی از هزینههای خود را با اخذ مالیات از رعایای خراسان تامین کرد. هرچند بخشهایی از خراسان از طریق قراردادهای مفتضحی چون ترکمانچای به تسلط دولت روسیه درآمده بود، اما دولت برای حفظ باقی آن خطه، از یک سو به کرنش درمقابل نیروهای روسیه به دلیل منابع مالی ادامه میداد و از سوی دیگر به رعایای تهیدست برای اخذ مالیات بیشتر فشارهای مرگبار میآورد.
مصیبت طبیعیِ هجوم ملخ به خراسان و به ویژه در قوچان دلیلی افزون بر تنگدستی و سیاهروزی رعایا گشت به حدی که دیگر قادر به تامین رزق و روزی خود نبودند چه برسد به پرداخت مالیات! از آنجا که ظلم و استبداد راه به رحم و شفقت نمیبرد، پس فروش دختران رعایای قوچان به ترکمانان و تجار عشقآباد برای پرداخت مالیات به عنوان راه حل حکومتی به کار گرفته شد. در همان سال براثر تاخت وتاز آلامان ترکمان، زنان باشقانلو نیز به اسارت گرفته میشوند. این دو واقعه، به ویژه فروش دختران قوچان به ترکمانان یک بار دیگر، زخم قرارداد ترکمانچای را در میان ملت تازه کرد و جرقههای انقلاب مشروطه بدان داغ پر شرر شد.
اگرچه فقر رعیت و ظلم حکومت درآن سالها عموما به دخترفروشی در میان رعایا منجر میشد اما شرایط سیاسی آن دوران این دو حادثه را تبدیل به وقایع مهم در شورش عمومی و دادخواهی ملت ایران کرد. پرونده این فاجعه در چندین و چند جلسه مکرر در مجلس اول مورد بررسی قرار گرفت و افکار عمومی جامعه را در مقیاسی بسیار وسیع جلب کرد. دادخواهی ملت از دولت تا به دو سال در مجلس طول کشید اما درنهایت دادستانی نشد که نشد!
عدم مجازات عادلانه آصف الدوله از سوی وزارت عدلیه، عدم استرداد دختران قوچان با ملاحظات و توجیهاتی چون بچهدار شدن آنها بعد از دو سال و ناروا بودن جدا کردن فرزند از مادر و خودداری کردن از رفتار جبری با ترکمانان برای استرداد اسرا با توجیه امنیت کشور، نه تنها سرنوشت دختران قوچان را معلوم نکرد که موجب بخشیدن آصف الدوله و حتی انتصاب او به منصب وزیر داخله شد. زخم حکایت دختران قوچان بر دل خراسان کهنه شد.
طنز تلخ جریده کشکول درباره پایان این محاکمه فریاد بیسرانجام ملت ایران در روند دادخواهی ملی را تا به امروز به گوش میرساند: «درخصوص اسرای قوچان بعد از مدتی تحقیق و تفتیش بالاخره ثابت شد که این چند نفر به کلی بیطرف هستند و برائت ذمه آنها معلوم شد: جناب مفاخر الملک، جناب اکرم الملک، جناب سالار مفخم، جناب شجاع الدوله، جناب امیرحسینخان! اما مقصرین که حتما در این کار مدخلیت تامه داشتهاند اشخاص مفصله ذیل هستند: بخت، اتفاق، چرخ فلک، روزگار، بینظمی دستگاه دیوان، عدم مسئولیت قانونی، نبودن قانون مجازات در مملکت، رواج رشوه در دستگاه امنای دولت، عدم مراقبت روسای ملت. لهذا از طرف وزارت جلیله عدلیه اعظم حکم قطعی صادر شد که این چند مقصر را از خاک ایران تبعید نمایند ….»[ii]
سرانجام صدایی زنانه از سوی اتحادیه غیبی نسوان تعلل در امر دادخواهی و استرداد اسرا و سهلانگاری مجلس در دیگر امور کشور را به چالش میکشد: «مدت چهارده ماه است که اوضاع مشروطه برپا شده، شب و روز عمر شریف خودمان را صرف خواندن روزنامهها که بفهمیم مجلس دارالشورای ملی چه گفت و چه کرد…جواب و نتیجه چه شد؟ هیچ! معلوم میشود که وکلای ما مجلس را برای تفنن خودشان برپا کردهاند (…) پس کو قانون شما؟ پس چه شد مجلس سنای شما؟ کو عدلیه شما؟ (…) شما وکلا زورتان بر ما ملت است چرا قانون به دست ما نمیدهید که هر کس در هر کجا که هست تکلیف خود بداند (…) همینقدر عرض می کنم که اگرچه زن هستم و به قول آقایان ناقص عقل و ردیف بشر محسوب نمیشویم و از مرحمت پدرانمان هم که فضل و کمالی نداریم. امروز بر احدی پوشیده نیست که هر بیوه زنی به این مجلس دارالشورای ملی حق دارد و ما امروزحقوق خودمان را میخواهیم (…) اگر وکلای محترم ما توانستد یا میتوانند تا سلخ رمضان قانون را تمام کرده و در سایر کارها ترتبیبی دهند که آسایش خلق فراهم شود، زهی شرف و سعادت والا اگر در خود چنین پیشرفت نمیبینند، ما به توسط همین عریضه خبر میدهیم که همه استفعا از کار خود بدهند و رسما به توسط روزنامه ندای وطن به ما خبر داده چهل روزی هم کار را به دست ما زنها واگذارند و به شرط آنکه عار نداشته باشند ما وکلا انتخاب میکنیم، وزرا انتخاب میکنیم (…) خزانههای ورزا را که از خون خلق جمع و در سردابها گرو کردهاند بیرون میآوریم. بانک ملی برپا میکنیم، عثمانی راعقب مینشانیم، اسرای قوچان را عودت به خانههای خود میکنیم والا اگر تا سلخ رمضان خودتان اسباب آسایش حال عموم را فراهم نکردید و به ما هم واگذار نکردید، همینقدر عرض میکنم زنها میتوانند آنچه که میخواهند.»[iii]
انگار در تداوم این صدای زنانه است که افسانه نجم آبادی با نگاه تاریخنگاری جنسیتی حکایت دختران قوچان را تدوین میکند و نشان میدهد که هنر مورخ در آن است که بداند با مواد خام تاریخ چه کند و چگونه به کشف علل و رابطه منطقی توالی وقایع و نمایاندن نتایج وقایع تاریخی نايل آید. فرق تاریخنویس جدید با قدما که هنوز به حد انتقاد عقل تاریخ نرسیده بودند ازنظر مؤلف در همین دانایی است. او معتقد است « تفکر تاریخی» عنصر اصلی تاریخنویسی جدید است. کار مورخ گردآوردن واقعیات ازهر قبیل و تلنبار کردن آنها به صورت خشکه استخوان در موزه آثار باستانی نیست …»[iv]
افسانه نجم آبادی در تدوین و مستند کردن این واقعه نه تنها مناسبات قدرت، فرودست بودن زنان و نگاه جنسیت زده ناسیونالیسم حاکم بر چنین واقعهای را نقد کرده است بلکه با جانبداری از تاریخنگاری جنسیتی، تاریخنگاری پس از مشروطه را به دلیل حذف و محو حکایت دختران قوچان و زنان باشقانلو از صفحات تاریخ پس از مشروطه را به چالش میخواند.
چرا علمِ بیطرف، بیطرف نیست؟
پنهان شدن پشت توجیه غیرعلمی و واپسگرای «بی طرفی علم»، راهی است برای پنهان کردن جانبداری «عالم» از آنچه او را به برائتجویی وامیدارد. این موضوع در کتابهای درسی دبستان و دوره راهنمایی و دبیرستان به وفور دیده میشود. به ویژه در موضوع تاریخ، مذهب، و درکشورهای تحت قوانین مذهبی در زیستشناسی وحتی درسالهای اخیر در فیزیک و نجوم و فضانوردی.
در سطوح دیگر پژوهشهای علمی نیز، عالم «بیطرف» برای بیرون نیفتادن ازحلقه مناسبات قدرت در علم، ترسزده عمل میکند. ترس از حذف شدن، ترس از قلم افتادن، و گاه حتی ترس از سانسور شدن که به حذف بخشی از نتایج تحقیق میانجامد، خود حجتی بر سویهدار بودن عالم است.
در سویی دیگر پژوهشگران و صاحب نظران حوزههای مختلف علوم با توجه به مسؤلیت اجتماعی علم، با رویکردی انتقادی به ارزیابی نتایج و تأثیرات تحقیق علمی خود میپردازند. این سنت به ویژه پس از جنگ جهانی دوم و مشاهده تأثیرات نابود کننده اختراعات و مکشوفات علمی بیشتر شد. انتشار بیانیهی مشترک «برتراند راسل» و «آلبرت انیشتین»[v] درسال ۱۹۵۲، برای پیشگیری از توسعه سلاحهای اتمی نمادی از مسؤلیت اجتماعی علم بود. آنچه انیشتین فیزیکدان را درکنار راسل فیلسوف صلح طلب قرار داد، عزای مردم کشته شده با سلاحهای اتمی در جنگ دوم جهانی بود.
رد نظریه علم بی طرف، انگیزهای میشود که «فیلیپ گراتسیا» دانشمند علوم ژنتیک در مقالهای خطاب به همکارانش چنین مینویسد: «پژوهشگران و دانشمندان متعهد در روند آزمایش و پژوهش برنامههای تحقیقاتی باید متوجه باشند که این اکتشاف یا این روش خاص در خدمت چه بخشهایی از جامعه قرار خواهد گرفت؟ چه عواملی، خواه دولتی یا خصوصی، از اکتشافات پیشبینی شده بهرهمند خواهند شد؟ چه بخشهایی از جامعه ممکن است از آنها آسیبهای جدی ببینند؟ چه سوءاستفادهای از این اکتشافات میتواند انجام بگیرد؟ (…) علم نیروی به شدت قدرتمندی است. منابع بسیاری مصرف میشود تا ماشین علم به کار افتد. کسانی که این ماشین را به حرکت درمیآورند باید اطمینان یابند که در مسیر درستی حرکت میکند.»[vi]
و بدینگونه،کتاب حکایت دختران قوچان مسیر نگاه به تاریخنگاری رسمی را با رویکردی جنسیتی تغییر میدهد و «حرکت ماشین تاریخ نگاری» را در مسیری درست تداوم میبخشد.
پانویسها:
[i] http://tarikhirani.ir/fa/news/1655/نقد-کتاب-حکایت-دختران-قوچان-ناموس-نگاری-جای-تاریخ-نگاری-زنان-نشسته-است
[ii] حکایت دختران قوجان. افسانه نجم آبادی. تهران. نشرروشنگران. . ص. ۱۵۸
[iii] همان.صص ۱۹۶-۱۹۷
[iv] همان ص. ۲۲۴
[v] https://fa.wikipedia.org/wiki/بیانیه_راسل–اینشتین
[vi] Filipe Gracio. Scientists can’t claim to be neutral about their discoveries https://theconversation.com/scientists-cant-claim-to-be-neutral-about-their-discoveries-23798