چکیده
در اینجا من به طور مشخص میخواهم به وضعیت تفکر در ایران بپردازم، در درجهی نخست فکری که جایگاهش در علوم اجتماعی است. به گمانم، در مورد انبوهی مشکلهایی که در ایران انباشته شدهاند، توافق عمومی وجود دارد. همسایگان ایران هم در گیر مشکلهایی هستند که بخشی از آنها شبیه به مسائل ما هستند. ایران تافتهی جدا بافتهای نیست، اما ویژگیهای خودش را دارد. مشابهت مشکلهای ایران با مشکلهای همسایگان و گروهی دیگر از کشورها بر اهمیت فکر بر آنها میافزاید. مشکلها در هم رفتهاند و همتافتهی پیچیدهای را تشکیل دادهاند. آنها را میتوانیم تفکیک کرده و در دستههای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و زیستمحیطی بگنجانیم. هر موردی از هر دسته را که بخواهیم بررسی کنیم، سر از دستههای دیگر درمیآوریم. امر سیاسی، خود امری اقتصادی است، فرهنگی است، اجتماعی است. به همین سان میتوانیم درباره امور دیگر قضاوت کنیم، آن هم نه به طور کلی، بلکه به طور مشخص. مشکلها دست به دست هم میدهند، با هم ترکیب میشوند، در جامعه شکاف میافکنند و آن را از جامعیتاش میاندازند. از دست رفتن جامعیت جامعه شاید عنوانی مناسب باشد برای اینکه بیان کنیم انباشتگی مشکلها در چه حدی است و ما را دارد به کجا میبرد. در این وضعیت که باید اندیشه برایی و کارآیی فوق العادهای داشته باشد، کار در سطح کلیگویی، مشغولیتهای تفننی و اینجا و آنجا ابراز نگرانی مانده است. در آکادمی روال اصلی business as usual است. و بحث به شبکههای اجتماعی منتقل شده است، آن هم به صورت مناقشه، لشکرکشی و چماقکشی. شر ابتذال فرا گیر شده است. این چه وضعی است؟ هدف از گفتار دعوت به درگیر شدن با این پرسش است.