چکیده
سالهای پس از جنبش سبز در ایران دوران شکلگیری نسل جدیدی از جنبشهای اعتراضی است که دیگر خواهان اصلاح حکومت نیستند و دگرگونی کامل نظام سیاسی را نشانه میروند. نمونه این گسست سیاسی معنادار و چرخش پارادایمی را در حرکتهای گسترده اعتراضی سالهای ۱۳۹۶ و ۱۳۹۸ که بشدت سرکوب شدند میتوان مشاهده کرد. ویژگی اصلی این جنبشها سازماندهی خودجوش و شبکهای، نبودن لیدرشیپ (سخنگویان، رهبران میدانی، روشنفکران) و پروژه مشترک بود. جنبش زن، زندگی، آزادی که در جامعه سرخورده بدون افق تغییر شکل گرفت بسیار خودویژه و اصیل بود. با وجود سرکوب خونین حکومتی، جنبش اعتراضی که از شهریور ۱۴۰۱ با مرگ مهسا امینی آغاز شد بحران سیاسی بیسابقهای را در پی آورد. کنشگران جوان دختر و پسر در اعتراض به نبودن چیزهایی به میدان آمدند که با ژرفترین نیازهای فردی و اجتماعی انسان امروز پیوند خورده است. اینبار هم کنشگران بخوبی میدانستند با چه چیزیهایی مخالفند، بدون آنکه قادر باشند افقی نو در قالب یک پروژه سیاسی به جامعه پیشنهاد کنند. هدف مقاله بازخوانی انتقادی جنبشهای اعتراضی ناتمامی است که با وجود گستردگی نمیتوانند تودههای بزرگ را گرد یک انگاره جمعی به خیابان بکشانند و تغییرات سیاسی معنادار بوجود آوردند.