چکیده
پرسش اصلی متن حاضر پس از آغاز «خیزش مهسا» و با الهام از شعار «سفر چرا بمان و پسبگیر» شکل گرفت: «چگونه دانشجویان تصمیمشان از مهاجرت به ماندن تغییر میکند و مبارز میشوند؟». جنبش «زن، زندگی، آزادی» توانست امیدهای تازهای تولید کند و تصویر دیگری از آینده برساخت. افراد لحظات متناقضی را تجربه کردند و میان رفتن و ماندن لیز میخورند. برای هرکدام از لحظات «رفتن»، «ماندن» و «پسگرفتن» یک کاراکتر، فضا و تعدادی مضمون در نظر گرفتم: اولی؛ دانشگاه مانند ترمینالی موقت است که باید از آن کند و زودتر گریخت. دومی؛ در مناسبات خانه رخ میدهد، دانشجو مانند فرزند، مجبور است خط قرمزهایی را که پدر تعیین کردهاست را بهدقت رعایت کند؛ بنابراین چهرهای بههنجار به خود میگیرد و اعتراضش نیز باملاحظه در همان سازوکارهای متعارف ذیل اقتدار پدر صورت میپذیرد بدین ترتیب پدر امتیازات حداقلی به او اعطا میکند. سومی، کارناوال، به لحظهای میپردازد که دانشجو از رفتن منصرفشده و خارج از سازوکارهای متعارف دست به مبارزه میزند. او با ممارستهایش فضاهای امید در دانشگاه ایجاد میکند و برعکس مسافران هرچقدر که میتوانند، سنگر دانشگاه را به بهانههای مختلف حفظ میکند.