چکیده
امروز مسئلهی ازخودبیگانگی را میبایست از جهاتِ بسیاری به عنوان مهمترین مسئلهی وجودی (اگزیستانسیال) در عصر جدید در نظر گرفت. این مسئله در حوزههای مختلف از فلسفه و ادبیات تا نقاشی و سینما خودش را بروز داده است. این مسئله اولین بیانهای نظریِ خودش را تنها در ابتدایِ قرن نوزدهم و در آلمان به دست آورد. اما جالب است که بدانیم که در سطحِ فلسفهی سیاسی و پیش از طرحِ مسئلهی ازخودبیگانگی، ژان ژاک روسو در موضوعی بسیار حساس و در اختلافی که با دیگر متفکرانِ جریانِ اصلیِ فلسفهی سیاسی (هابز، لاک و دیگران) داشت به بحثِ بیگانگی در قالبِ واگذاریِ «اراده» به غیر پرداخته بود. این موضوع هنوز هم میتواند محلِ اختلافِ جدی میانِ کسانیِ مشروعیت را ناشی از «قدرت» میدانند و کسانی که منشاء مشروعیت را ارادهی مردم میدانند باشد (رئالیستها و دموکراتها).
کافیست نگاهی به عناوینِ اخبار در منطقهی خاورمیانه بیاندازیم تا ببینیم همزمان که باور به دموکراسی بینِ اقشارِ مختلف از مردم گسترش مییابد، چه میزان دولتهای اقتدارگرا در تلاشاند تا این رویکرد را توجیه کنند که وقتی گروهی قدرت را در دست دارد پس واجد نوعی مشروعیت نسبی هم خواهد بود. این در حالیست که روسو (و در سطحیِ عامتر مارکس) دلایلی میآورند که چنین توجیهی «معقول» نیست و بنابراین در واقعیت هم نمیتواند تا زمانی طولانی از خودش دفاع کند (البته که هر عقلگرایی باور دارد «هر آنچه عقلانیست روزی به واقعیت خواهد پیوست»). البته که باریکاندیشیِ دیالکتیکی باید همواره هشیار باشد تا مبادا خودِ «عقلانیت» به ابزاری برای اقتدار بدل شود و از سرچشمههای اجتماعیِ خودش فاصله بگیرد.